تبیان، دستیار زندگی
(1) در این مقاله به مبانب فکری و برخی نکات اساسی تفکر صدرالمتالهین در باب انسان شناسی می‌پردازیم. با توجه به اهمیت انسان‏شناسی در حكمت متعالیه صدرالمتالهین، نویسنده كوشیده است ‏با توجه به مبانی فلسفی، او را در هستی‌شنا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انسان‌شناسی صدرالمتالهین (1)


در این مقاله به مبانب فکری و برخی نکات اساسی تفکر صدرالمتالهین در باب انسان شناسی می‌پردازیم.

با توجه به اهمیت انسان‏شناسی در حكمت متعالیه صدرالمتالهین، نویسنده كوشیده است ‏با توجه به مبانی فلسفی، او را در هستی‌شناسی و معرفت‏شناسی حقیقت انسان از حیث جسم و جان یا روح و بدن معرفی كرده و تعامل نفس و بدن را از جهت هستی‏شناختی، یعنی پیمودن مراتب وجود و از حیث معرفت‏شناختی، یعنی جایگاه نفس و قوای حسی در معرفت و تاثیر عرفت ‏بر نفس بررسی كند. حاصل این بررسی تعیین نقش معرفت در تكامل نفس و رسیدن به درجه انسان كامل از حیث علم و عمل است كلید واژه‏ها: انسان‏شناسی، نفس، جسمانیه? الحدوث و روحانیه? البقاء، تجرد نفس، مراتب نفس، علم، حكمت عملی و سعادت.


مقدمه

برای درك جایگاه انسان و اهمیت ‏شناخت انسان در فلسفه صدرالمتالهین همین بس كه او حكمت متعالیه، یعنی سلوك عقلی‏اش را در هستی‏شناسی بر مبنای چهار سفر معنوی انسان (سالك الی الله) مرتب كرده است. (1)غایت فلسفه را نیز استكمال انسان از جهت عقل نظری و عملی می‏داند. (2) وی در بیشتر آثار فلسفی‏اش به مناسبت‏های مختلف از انسان سخن می‏گوید، (3) تا آن‏جا كه دو جلد از نُه جلد اسفار او به سیر تكامل و تحولات انسان از ابتدا تا انتها اختصاص یافته است. ما در این مختصر به طور گذرا به مبانی فكری و برخی نكات اساسی تفكر صدرالمتالهین در این باب می‏پردازیم، به امید آن ‏كه محققان ناگفته‏ها را با تحقیقات و تتبعاتشان تكمیل كنند. بدیهی است هر فیلسوف و حكیمی كه مكتب فكری مشخصی دارد می‏كوشد همه مسائل فكری خویش را بر اساس مبانی فلسفی‏اش حل كند؛ مثلا وقتی با افلاطون مواجه می‏شویم می‏بینیم كه "مثل"‏ محور تفكرات او در هستی‏شناسی، معرفت‏شناسی و انسان‏شناسی است، (4) یا شیخ اشراق را می‏بینیم كه فلسفه‏اش را مبتنی بر نور می‏كند و آن را ایده بدیهی و بی‌نیاز از تعریف می‏داند، چون نور را چیزی می‏داند كه ظهور، ذاتی اوست. (5) این مسئله نشانه استواری یك حكیم در سلوك فكری است، صرف نظر از این كه بخواهیم در درستی آن مبانی مناقشه كنیم. صدرالمتالهین نیز در سلوك عقلی‏اش مبانی و اصولی دارد كه می‏كوشد مسائل فكری‏اش را بر اساس آنها حل كند . پس وقتی می‏خواهیم انسان را از دیدگاه صدرالمتالهین بشناسیم ضروری است مبانی فلسفی او را در این مسئله به دقت ‏بررسی كنیم. صدرالمتالهین در مواضع متعددی از آثارش این مبانی را گاه به اجمال و گاه به تفصیل بیان کرده است.(6)

حقیقت هر موجودی كه مركب از ماده و صورت است ‏به صورت اوست و ماده تنها حامل قوه و امكان شی‏ء است، حتی اگر فرض شود كه صورت شی‏ء مركبی بدون ماده بتواند تحقق داشته باشد، آن شی‏ء به تمام حقیقتش می‏تواند موجود باشد . بر این مبنا انسانیت انسان به صورت انسان و در اصطلاح منطق به فصل اخیر، یعنی نفس ناطقه اوست و سایر فصول و اجناس از لوازم غیر یعنی آنچه متعلق جعل باری است وجود است، (12) پس فصل یا صورت - تمایزشان اعتباری است - كه اصل وجود و حقیقت هر چیزی هستند، متعلق جعل و آفرینش قرار می‏گیرند.


مبانی هستی‏شناختی صدرالمتالهین

برخی از این اصول و مبانی عبارتند از:

1- اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، یعنی اصل در موجودیت هر چیزی وجود است و ماهیت تابع آن است. (7)

2- تشخص هر چیزی، یعنی آنچه هر موجودی را از سایر موجودات جدا و متمایز می‏كند، وجود خاص اوست، به طور كلی، وجود و تشخص در حقیقت، مصداق یك چیزند و تنها در مفهوم متغایرند. (8)

3- تشكیك در وجود، به این معنا كه طبیعت وجود به نفس ذات خود قابلیت اتصاف به شدت و ضعف، تقدم و تاخر و كمال و نقص را دارد. شدت، كمال و شرافت وجود كامل به خود آن وجود است نه چیزی غیر از وجود، چون غیر وجود یا عدم است ‏یا ماهیت، عدم منشا نقص و ضعف است نه شدت و كمال، ماهیت نیز بنابر اصل اول امری اعتباری است و تحققش تحقق ظلی و تبعی است . (9)

4- اصل حركت جوهری، به این معنا كه جواهر مادی، همان‏گونه كه در اعراض متحولند، در اصل ذاتشان هم تحول می‌پذیرند.(10)

5- حقیقت هر موجودی كه مركب از ماده و صورت است ‏به صورت اوست و ماده تنها حامل قوه و امكان شی‏ء است، حتی اگر فرض شود كه صورت شی‏ء مركبی بدون ماده بتواند تحقق داشته باشد، آن شی‏ء به تمام حقیقتش می‏تواند موجود باشد . بر این مبنا انسانیت انسان به صورت انسان و در اصطلاح منطق به فصل اخیر، یعنی نفس ناطقه اوست و سایر فصول و اجناس از لوازم غیر یعنی آنچه متعلق جعل باری است وجود است، (12) پس فصل یا صورت - تمایزشان اعتباری است - كه اصل وجود و حقیقت هر چیزی هستند، متعلق جعل و آفرینش قرار می‏گیرند. اینك با توجه به این اصول به نظریات او در باب انسان می‏پردازیم:


الف) جایگاه انسان در هستی‏شناسی

با توجه به اصول فوق می‏توان گفت:

1- هویت وجودی هر فردی به نفس اوست: عنی مثلا زید به نفس ناطقه انسانی‏اش زید است نه به بدن مادی‏اش، از این رو، تا وقتی نفس او باقی است، هویت ‏شخصی او پا برجاست، اگر چه اجزای بدن او از جهت كمی و كیفی در طول عمرش تغییر و تحول پیدا كند، حتی اگر صورت طبیعی او به صورت مثالی، دگرگون شود، هویت انسان در همه این تحولات و دگرگونی‏ها، واحد و ثابت است، چرا كه همه این تحولات در مسیر یك حركت و تحول تدریجی است.(13)

گفتنی است این نگرش صدرالمتالهین مبتنی بر دو اصل اساسی فلسفه اوست؛ یكی همان اصل حركت جوهری است كه در اصل قبل اشاره شد و دیگری جسمانیه? الحدوث بودن نفس - زیرا در مجردات و مبدعات حركت و تغییر تدریجی فرض نمی‏شود - كه در اصل بعد اشاره می‏شود.

برای درك جایگاه انسان و اهمیت ‏شناخت انسان در فلسفه صدرالمتالهین همین بس كه او حكمت متعالیه، یعنی سلوك عقلی‏اش را در هستی‏شناسی بر مبنای چهار سفر معنوی انسان (سالك الی الله) مرتب كرده است. غایت فلسفه را نیز استكمال انسان از جهت عقل نظری و عملی می‏داند. وی در بیشتر آثار فلسفی‏اش به مناسبت‏های مختلف از انسان سخن می‏گوید، تا آن‏جا كه دو جلد از نُه جلد اسفار او به سیر تكامل و تحولات انسان از ابتدا تا انتها اختصاص یافته است.

2- نفس جسمانیه? الحدوث و روحانیه? البقاست: صدرالمتالهین هم در اسفار و هم در شواهد ربوبیه بر این اصل تاكید می‏كند. (14) مقصود ایشان از این اصل این است كه نفوس انسان‏ها به حدوث بدن حادث می‏شوند و از پایین‏ترین مراتب وجود، حركت استكمالی‏اش را آغاز می‏كند تا به سوی فعلیت و تجرد و اعلا مرتبه كمالی‏اش برسد. (15) بر این مبنا تعلق نفس به بدن در ابتدای تكون ضروری است و تشخصش به بدن است، چرا كه نفس در ابتدای تكون و حدوثش، حكم طبایع مادی را دارد كه نیازمند به ماده هستند؛ برخلاف ابن‏سینا كه حدوث نفس را همراه با حدوث بدن و نفس را روحانیه? الحدوث و البقا دانسته و بدن حادث را ملك و وسیله‏ای برای نفس می‏داند، چنان ‏كه در كتاب نفس شفا می‏نویسد:

ان النفس الانسانیه? فلا تكون قدیمه? لم تزل و یكون حدوثها مع بدن فقد صح اذن ان نفس تحدث كما تحدث ماده? بدنیه صالحه? لاستعمالها ایاها، و یكون البدن الحادث مملكتها و آلتها. (16)

ابن‏سینا در این عبارت چند نكته را متذكر می‏شود:

الف) بر خلاف كسانی كه نفس را قدیم می‏دانستند، او آن را قدیم نمی‏داند، بلكه حادث می‏نامد.

ب) حدوث نفس همراه با حدوث بدن است و وجود مجرد و ابداعی دارد.

ج) بدن ابزار تصرفات و افعال نفس است.

نتیجه این كه صدرالمتالهین و ابن‏سینا ضمن این كه در قدیم نبودن نفس و حادث بودن آن نظر مشترك دارند، در چگونگی حدوث و رابطه نفس و بدن اختلاف نظر دارند، به این معنا كه از نظر صدرالمتالهین چنین در سیر تكاملی خودش از تغییرات كمی به سوی كیفی پیش می‏رود، چنان كه در شواهد الربوبیه می‏نویسد:

ان صوره? الانسان آخرالمعانی الجسمانیه و اول المعانی الروحانیه؛(17)

صورت (نفس) انسان آخرین مرتبه تكامل جسم و اولین مرتبه از مقامات روحانیت و تجرد است . اما از نظر ابن‏سینا نفس از ابتدای فطرت مجرد بوده و در چهار ماهگی حادث و به بدن ملحق می‏شود. (18) در مقام داوری بین نظریه ابن‏سینا و ملاصدرا می‏توان گفت كه آنچه امروزه در علوم‏تجربی امروزه مورد توجه دانشمندان است، نظریه صدرالمتالهین است، چنان‏ كه باربور كه خود یك فیزیك‏دان و متكلم برجسته است، می‏نویسد: در قرن پیش چنین تصوری پیدا شده بود كه حیات و ماده حوزه‏های جداگانه‏ای‏اند كه اصول مختلف و متضادی بر آنها حاكم است، در این قرن (قرن بیستم) دریش، [ HANSDRIESCH] آزمایش‏های خود در جنین‏شناسی را به عنوان شاهد بر وجود یك عامل حیاتی در داخل جنین رو به تكامل كه رویدادها را بر طبق اهداف هدایت می‏كند، تعبیر كرد . او به یك كمال جویی هدف‏مند قائل بود كه روندها را با وجود موانع میزان می‏كند تا سرانجام به طرح نهایی مقصودش برسد.(19)

ایشان در جای دیگر می‏نویسد: شكاف بین زنده و غیر زنده بر اثر مطالعه ویروس‏ها و پژوهش‏های جدید در زمینه زیست‏شناسی مولكولی خیلی كم شده است،(هر چند) مسائل زیست‏ شیمیایی سلول‏های زنده به نحو خارق‌العاده‏ای پیچیده است، ولی در اصل لاینحل نمی‏نماید. (20) البته این نكته را باید متذكر شویم كه این سخن به این معنا نیست كه ملاصدرا همچون ماتریالیست‏ها روح مجرد را كه نفخه الهی است، نفی می‏كند، بلكه او ذات و حقیقت نفس را از سنخ عالم ملكوت و نور محض می‏داند، چنان‏ كه می‏گوید: ان جوهر النفس من سنخ الملكوت و عالم الضیاء المحض العقلی؛ (21) ذات نفس از سنخ عالم ملكوت (در مقابل عالم و ملك و اجسام مادی) و نور مجرد محض است .

و این معنای جسمانیه? الحدوث و روحانیه? البقا بودن نفس است . از یك سو، حدوث جسمانی دارد و از سوی دیگر، جوهری روحانی و ملكوتی است كه نیازمند تبیین بیشتری است كه در اصول بعدی روشن خواهد شد.


پی‌نوشت‌ها:

1-ر. ك: صدرالدین محمد شیرازی، الحكمه? المتعالیه فی الاسفار العقلیه? الاربعه?، ج‏?، بیروت، چاپ چهارم، 1410 ه، ص ??.

?- ر. ك: همان، ص 20 .

?- ر. ك: همان، ص‏?? و ج‏?، ص‏?? و ج‏?، ص‏??? و ج ‏5 ، ص‏289 ، ?? و ج‏?، ص‏???، 298 و ج‏7 ، ص‏??، ?? و ج8 و ج‏?.

?- ر. ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج‏?، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، تهران، ????، ص ??و???.

?- ر. ك: حكمه? الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، قسم دوم در انوار الهیه و نور الانوار، ص ??? به بعد.

?- ر. ك: اسفار، ج‏?، ص‏??? تا ??? و ???; شواهد الربوبیه، شاهد اول، ص ? به بعد; مشاعر، مشعر ثالث، ص‏? به بعد; اسفار، ج‏?، ص‏??.

?- همان.

?- اسفار، ج‏?، ص‏44.

?- ر. ك: همان، ص‏186.

??- ر. ك: همان، ص‏186.

??- ر. ك: همان، ص ???، 187.

??- ر. ك: اصل اول.

??- ر. ك: همان، ص‏190.

??- ر. ك: همان، ج‏?، ص‏???; شواهد الربوبیه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ج ?، مركز نشر دانشگاهی، تهران، ص‏221.

15- همان.

16- ابن‏سینا، مقاله نفس از كتاب شفا، تحقیق حسن‏زاده آملی، مكتب اعلام اسلامی، چاپ اول، 1375 ، ص ???، 308.

17- صدرالمتالهین، شواهد الربوبیه، ص‏95.

18- ر. ك: همان، ص‏206.

19- ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، مركز نشر دانشگاهی، ????، ص 358.

20- همان، ص‏400 .

21- اسفار، ج‏?، ص‏??.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.