به هادس خوش آمدید
نگاهی به پرونده بلقیس سلیمانی
از سلیمانی بیش از هشتاد مقاله در مطبوعات به چاپ رسیده و نیز برخی از داستانهای او به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و عربی ترجمه شدهاست. او داوری جایزههای ادبی، از جمله جشنواره بینالمللی برنامههای رادیویی و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی را نیز بر عهده داشته است.
از سلیمانی دو مجموعه داستان کوتاه با عنوانهای «بازی عروس و داماد» و «پسری که مرا دوست داشت» و همچنین سه رمان با نامهای «بازی آخر بانو»، «خاله بازی» و «به هادس خوش آمدید» منتشر شده که رمان «بازی آخر بانو» دی ماه سال 1385، جایزه بهترین رمان بخش ویژه جایزه ادبی اصفهان را بهدست آورده است.
معمولا مرسوم نیست در مطلبی که به عنوان نقد آثار یک نویسنده نوشته و منتشر میشود، به خط داستانی اثر اشارهای مستقیم شود اما از آنجایی که در این مطلب قرار است دایره نگاه و تفکر صاحب آثار در مضمون مورد بررسی و مقایسه قرار گیرد، از طرح کلی مضمون ناگزیریم.
«بازی آخر بانو» سال 1384 منتشر شده. این کتاب، رمانی 292 صفحهای است که از 9 بخش تشکیل شده و هر بخش توسط فرد یا افرادی روایت میشود. ویژگی این امر آنجاست که هرروایت دید و اطلاعات تازهای از موضوع و اتفاقات به خواننده ارائه میکند اما میتوان گفت که ضعف آن در رمان «بازی آخر بانو»، کمبود تغییر آنچنانی در روایتهاست.
گلبانو که شاگرد اول همیشه مدرسه است در روستایی به نام شمسآباد در استان کرمان با مادر و برادر کوچکترش زندگی میکند. او اهل مطالعه است و میتوان از کتابهایی که میخواند؛ مانند دنآرام، به فضای ذهنی او پیبرد. گلبانو که نامزد پسر عموی مادرش، حیدر است، عاشق سعید، معلم مدرسه که مستاجر یکی از اتاقهای خانه آنهاست میشود. سعید برای گرفتن اجازه ازدواج با گلبانو و آمادهکردن مقدمات خواستگاری به تهران میرود اما دیگر بازنمیگردد. حیدر در جنگ اسیر میشود و گلبانو با ابراهیم رهامی که یکی از انقلابیون است ازدواج میکند. رهامی بهجز اینکه اختلاف سنی بالایی با گلبانو دارد، زندگی مشترک 15 سالهای را با همسر اولش تجربه کرده که به خاطر نداشتن فرزند از هم پاشیدهاست. گلبانو که از زمان مجردیاش دوستانی چریکی دارد، با انگ همکاری با آنها، راهی زندان میشود ولی زمان زیادی لازم نیست تا بفهمد که بازی خورده است.
در این کتاب میخوانیم: «کنار قبر اختر مینشینم. چششم به چشمهایش میافتد. چشمهایش در قاب میخندد. یاد روزی میافتم که داستان ماهی سیاه کوچولو را به من داد. مادرم پشت کوت گردوهای سبز نشسته بود و آنها را کلو میکرد. من سر آب چاه ظرفها را میشستم. اختر با بلوز و شلوار طوسی رنگ از اتاق خانم سلطان بیرون آمد، موهایش آشفته و درهم بود، تازه بیدار شده بود، به من که رسید، لبخند زد، گفت: گلبانو صبح به این زودی چه کار میکنی؟»
«خاله بازی» رمانی 240 صفحهای است که سال 1387 چاپ و منتشر شده است. این رمان نیز از بخشهایی تشکیل شده که روایت آنها بر عهده ناهید و مسعود است. این بار نیز روایت یکسان است و تفاوت آنچنانی در لحن روایت ناهید و مسعود دیده نمیشود.
ناهید دختر درسخوانی از روستای شمسآباد در استان کرمان است و اینبار به جای حیدر در داستان «بازی آخر بانو»، برادرش رحیم، راهی جبهه شده و او نیز در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل میشود. ناهید نیز همچون «گلبانو» در رمان «بازی آخر بانو» مطالعه را دوست دارد و کتابهایی همچون برادران کارامازوف را میخواند. او که در یکی از تعطیلات تحصیلیاش به خانه بازگشته با زینلی، دکتر دامپزشک منطقه که برای رسیدگی به دام آنها به خانهشان میآمده، آشنا میشود. این آشنایی سبب خواستگاری دکتر از او و نامزدیشان میشود، اما این نامزدی پایان خوشی ندارد. ناهید که دانشجوی ممتاز رشته ادبیات است، در دانشگاه با همدورهای و همکلاسیاش، مسعود آشنا میشود. به دلیل آنکه ناهید از مشکل نازایی رنج میبرد، سالها پس از ازدواج با مسعود، به او پیشنهاد ازدواجی دوباره را میدهد.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «بر خلاف قراری که با مسعود گذاشتهام سر قبر خیرالنسا نمیروم، در عوض مثل یک مادر داغدیده خودم را روی سنگ قبر غلام میاندازم و میگریم. خیلی زود آن بغض فروخورده چندساله فروکش میکند و سکسکه باقیمانده مرا به یاد کودکیهایم میاندازد. وقتی غلام کلک میزد و من با همان سکسکه طولانی، مادرم یا مادرش را وادار میکردم تا تنبیهش بکنند. مسعود در تمام مدت مثل کسی که بچه جفا دیدهای را تسلا بدهد، آهسته به پشتم میزند.»
«به هادس خوش آمدید» کتابی 203 صفحهای و سومین رمان بلقیس سلیمانی است که سال 1388 چاپ و منتشر شده و در تابستان 90 به چاپ سوم رسیدهاست.
رودابه نیز همچون «ناهید» و «گلبانو» دختری اهل مطالعه و درسخوان است که کتابهایی همچون «خداوندان اندیشه سیاسی» را میخواند. رودابه از روستای ابراهیمآباد از استان کرمان بوده و باز هم همچون ناهید و گلبانو در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل است. او که نامزد پسرداییاش احسان است، مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد. این موضوع سبب میشود تا رابطهاش با احسان دچار سردی و تیرگی شود. احسان که از این موضوع رنج میبرد، مانند حیدر و رحیم شخصیتهای دو رمان قبل، راهی جبهه شده و شهید میشود.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «رودابه نشست و برزوخان از حالت نشستن او که بیشباهت به آوار شدن یک دیوار نبود، فهمید، اوضاع خوب نیست. آهسته خودش را کنار رودابه کشید، دستش را روی شانه او گذاشت و گفت: رودابه جان، دایی، فاتحه بخون.
رودابه به برزوخان نگاه کرد، بعد دستش را دراز کرد و قاب عکس احسان را برداشت و مقابل چشمهایش گرفت. برزوخان دست دراز کرد تا قاب عکس را بگیرد، اما رودابه سریع قاب عکس را به سینهاش چسباند. برزوخان دوباره گفت: فاتحه بخون، رودابه جان، برای احسان فاتحه بخون.
رودابه نام احسان را که شنید بغضش ترکید و با قاب عکس افتاد روی سنگ گرانیت سیاه که زیر نور فانوسها و شمعها میدرخشید، و زار زد.»
اگرچه بلقیس سلیمانی در نگارش آثارش از بیانی شیوا و گیرا سود میجوید اما میتوان گفت که او نتوانسته، خود را از کالبد رمان اولش رها سازد. داستانها و فضا آنچنان تکراری و یکفرم هستند که خواننده در پایان خوانش سه رمان، به این باور میرسد که در امتداد یک سریال گام برمیداشته.
حتی در این رمانها بیان آداب و فرهنگهای کرمان، بسیار تکرار میشود، برای مثال نان روغنی مردهها که در شبهای جمعه خیرات میشود.
فضای کار سه رمان در ابراهیمآباد، شمسآباد، گوران، کرمان و تهران شکل میگیرد. زمان با سالهای جنگ شروع میشود و شخصیتهای اول رمانها، دخترانی هستند روستایی اما متفاوت، اهل مطالعه، درکشان از محیط و زمان بالاتر و پیشتر و از نظر تحصیلی بسیار موفق هستند.
دختران رمانها مورد ظلم قرار میگیرند؛ گلبانو از «ابراهیم رهامی» در رمان «بازی آخر بانو»، ناهید از «مسعود» در «خاله بازی» رودابه از «دایی یوسف» در رمان «به هادس خوش آمدید». در نتیجه در هر داستان کسی که ضربه میخورد دختر نقش اول و کسی که ضربه میزند مردی است که دختر به او مطمئن بوده. در کل میتوان گفت که دختران رمانهای سلیمانی درگیر شرایطی میشوند که تنها خود، قادر به رهایی از آن هستند.
منبع: کتاب هفته / بیتا ناصر