تبیان، دستیار زندگی
یک روز سارا، آرزو و مریم که در روستا زندگی می کردند تصمیم گرفتند نزدیک روستا به پیک نیک بروند. سارا گفت: من یک پاکت شیر می آورم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گردش سه نفره
گردش

یک روز سارا، آرزو و مریم که در روستا زندگی می کردند تصمیم گرفتند نزدیک روستا به پیک نیک بروند.

سارا گفت: من یک پاکت شیر می آورم.

آرزو گفت: من هم ساندویچ درست می کنم.

مریم هم قبول کرد چند تا سیب بیاورد.

بچه ها خوردنی ها را توی کیف گذاشتند و به راه افتادند. توی راه یک گله گوسفند را دیدند.

چند تا بزغاله ی قشنگ هم توی گله بود.

بچه ها ساندویچ هایشان را به آن ها دادند.

سارا گفت: چه قدر تماشای حیوان ها وقتی غذا می خورند جالب است!

کمی جلوتر که رفتند چند تا جوجه را دیدند که سر یک تکه سیب با هم دعوا می کردند.

آرزو سیب ها را از کیف در آورد و به جوجه ها داد و گفت: حالا دیگر با هم دعوا نکنید.

بچه ها دوباره به راه افتادند و نزدیک جنگل چیز جالبی پیدا کردند. یک بچه گربه ی قشنگ، بچه گربه حسابی گرسنه بود.

مریم گفت: بهتر است به او کمی شیر بدهیم.

بچه گربه با خوردن شیر حسابی سر حال شد.

مریم بچه گربه را توی کیف گذاشت تا با خودش به خانه ببرد. هوا کم کم داشت تاریک می شد و بچه ها باید به خانه بر می گشتند.

آن ها خیلی گرسنه بودند اما خوشحال بودند که به چند حیوان کمک کردند.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: قصه های شب

مطالب مرتبط:

دختری به نام ام‌البنین

توپ قرمز

در جست و جوی دایناسور

گربه کوچولو زیر باران

نی‌نی جوجه و خانه‌ی آهکی

مسافرت نوروزی و چمدان میثم کوچولو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.