تبیان، دستیار زندگی
آخرین روزهای تابستان 72 بود و دست‌های جست وجو‌گر بچه‌های «تفحص» به دنبال پیکر شهدا می‌گشت. مدتی بود که در منطقه‌ی عملیاتی خیبر به عنوان خادم شهیدان انتخاب شده بودیم و با جان و دل در پی عاشقان ثارا... بودیم. سکوت سراسر جزیره...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیزده موذن ناآشنا


آخرین روزهای تابستان 72 بود و دست‌های جست وجو‌گر بچه‌های «تفحص» به دنبال پیکر شهدا می‌گشت. مدتی بود که در منطقه‌ی عملیاتی خیبر به عنوان خادم شهیدان انتخاب شده بودیم و با جان و دل در پی عاشقان ثارا... بودیم. سکوت سراسر جزیره را فرا گرفته بود، سکوتی که روح را دگرگونی می‌کرد. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید، این خاک به خون مطهر شهید آغشته است. این جمله دریای سخن بود و معنی. نزدیک ظهر بود. بچه‌ها با کمی آب که داشتند تجدید وضو کردند، ولی ناگهان صدای اذان آن هم به صورت دست جمعی به گوش جانمان نشست. با خود گفتم هنوز که وقت نماز نیست، پس حتماً در این اذان به ظاهر ناگاه حکمتی نهفته است. از این رو، به طرف صدا که هر لحظه زیباتر و دلنشین‌تر می‌شد، پیش رفتیم. ناگهان در کنار نیزارها قایقی دیدیم که لبه آن از گل ولای کنار آب بیرون آمده بود. به سرعت به داخل نیزارها رفتیم و قایق را بیرون کشیدیم و سرانجام مؤذمان ناآشنا را یافتیم. درون قایق شکسته که بر موج‌های آب شناور بود، پیکر 13شهید گمنام. ما را به غطبه واداشت.

به نقل از جانباز شهید: علیرضا غلامی

خاطرات