آنسوی این عاشقانههای آرام
نگاهی به خوانش ادبیات عامهپسند از سوی زنان
ادبیات عامهپسند، ادبیات تجاری، رمانگریز یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم، فارغ از ارزش ادبی و زیباشناختیاش، پدیدهای اجتماعی است. ساختار ثابت و کلیشهای ادبیات بازاری بر پایه تقاضاهای ویژه اجتماعی تکرار میشود و کارکرد اصلی آن بنا به تصوری رایج ایجاد گریزگاهی برای مردم سرخورده است. محبوبیت این رمانها در حدی است که آنها را به رویدادی جامعهشناختی بدل کرده و توجه به کیفیت ادبی آنها را در مرتبه بعد قرار میدهد.
فهرست رمانهای پرفروشی که در سال 1385 از سوی وزارت ارشاد منتشر شد، بسیاری را متعجب ساخت. در فهرست 47کتاب پرفروش دو دهه اخیر، بیشترین تعداد متعلق به کتابهایی بود که به «ادبیات عامهپسند»، «رمانهای بازاری»، «کتابهای زرد» و شبیه اینها معروف هستند. پرفروش بودن رمانهای عامهپسند، البته امری دور از ذهن نبود اما اختصاص 35عنوان از 47 مورد این فهرست به رمانهای عامهپسند، وجود فقط دو عنوان کتاب غیرعامهپسند در 10عنوان اول پرفروشها و حضور فهیمه رحیمی با هفت کتاب و مرتضی مودبپور با چهار کتاب در این فهرست به عنوان پرطرفدارترین نویسندههای امروز ما، بخشهای قابلتعمق این آمار بود. تجدید چاپهای مکرر رمانهای عامهپسند با فواصل زمانی کوتاه و تیراژ و قیمت سرسامآور و مخاطبین روزافزون آن، همه و همه نشانههایی است که نمیتوان با توسل به اخلاقگرایی بیثمری که غالبا در نقد این کتابها به چشم میخورد از آن گذشت. این به آن معنا نیست که ما موظفیم با توسل به ادلهای سادهانگارانه و عوامپسندانه یا ضد نخبهگرایانه از رمانهای عامهپسند دفاع کنیم، بلکه میباید از این نوع درکی بهدست آوریم متفاوت با نگرانیهای معمول درباره سخیف بودن و مبتذل بودن آنها.
سپهر زنان در رمانهای مذکور، تداعیگر قلمرو عشق و وظیفه است. رمان، تعریف محدود و سر راستی از خوشبختی دارد و دنیای ایمنی را نوید میدهد که در آن زن با وابستگی به مرد و از خلال رابطهای عاشقانه طعم رضایتخاطر واقعی را میچشد اما گویا پیچیدن این نسخه در واقعیت روزبهروز دشوارتر شده و زنان بیشتری را سرخورده و ملول میکند. انحصار بیرقیب ملودرامهای عاشقانه در جامعه ما امری اتفاقی نیست. وابستگی بیحد بسیاری از زنان به تخیلات رمانتیک و خیالپردازیهای جذابی که درباره خوشبختی بیحدومرز رایج است، میتواند دلالتی ضمنی بر این امر باشد که در روابط آدمها چیزی برخطاست.
خواندن ادبیات داستانی به شیوه رمانس، به آرزوهای مشخص یک جامعه شکل تکراری میدهد، مخصوصا به آن آرزوهایی که نمیتوانند در جامعه بیان مسلطی پیدا کنند. این رمانها را در هیچ بحثی در باب عشق، رخدادهای عاطفی، رابطهجنسی و ... نمیتوان نادیده گرفت زیرا آنها گواه این آرزو در گروه کثیری از خوانندگان هستند. کسانی که بارها و بارها کتابهایی به یکسان بیمایه و به ظاهر شبیه به هم را میخرند، باید نیاز مبرمی به دریافت مکرر فواید روانی آن حس کنند. نیازی که ساختار ثابت اینگونه ادبی را بازتولید میکند. فهیمه رحیمی در یکی از معدود مصاحبههای خود میگوید طرح بعضی مسایل با «روح حساس ایرانی» سازگار نیست و گاه پایان غمانگیز یک داستان احساسات خوانندگانش را جریحهدار ساخته و بر او خرده گرفتهاند. رحیمی دوبار به درخواست خوانندگانش اقدام به دنبالهنویسی بر رمانهایش کرده و سرنوشت تراژیک برخی شخصیتها را تغییر داده است اما پرسش این است که چه میشود مردمی که خشونتهای بیحدوحصر اجتماعی دامنگیر زندگیشان است و اخبار دهشتناک جنایات خانوادگی برایشان تکراری و پیشپا افتاده است، در قلمرو ادبیات، طبعشان آنقدر لطیف میشود که تاب تحمل سرنوشت غمانگیز شخصیتها را ندارند. شاید به این دلیل که این دو مقوله اساسا جدا از هم فرض شدهاند. این رمانها با واقعیت موجود درگیر نمیشوند و آن را دست نخورده رها میکنند زیرا از ابتدا قرار بوده ابزاری باشند برای فرار از تناقضات و تلخیهای این واقعیت و درست همین جاست که ماهیت ایدئولوژیک خود را نشان میدهند.
زنان با خیالی کردن واقعیات، ناتوانی خود یا فقدان کنترل بر شیوه زیستن خود را میپذیرند و تنها در پی تکمیل آن با چیزی شادیبخشتر برمیآیند اما جایی که این چیزها از درگیری با واقعیت بلافصل آنها زاده نشده تنها ابزارهایی روانی برای خالی کردن عقدههای روحی آنان خواهد بود و در حکم نوعی حجاب یا ترفند ریاکارانه برای پوشاندن روابط سرد و یخزده و زندگی خانوادگی ملالآور آنهاست. کارکرد رمانها به اینجا ختم نمیشود. رمان جهان احسنی را تصویر میکند که ناتمامی و تضاد در آن راه ندارد و به خوانندگان خود اجازه میدهد تا از همه چیز فرار کنند. رمان عاشقانه به آن وضع مطلوب اشاره دارد که در آن زنان کمتر احساس تنهایی، درماندگی، وحشت و بیمعنایی میکنند؛ اما این کار یعنی جلبتوجه به شکاف میان آنچه هست و آنچه میتواند باشد به لحاظ ایدئولوژیک نوعی بازی با آتش است. ساختار روایی داستانهای عاشقانه، مبین و موید مردسالاری و ایدئولوژیها و رفتارهای اجتماعی موجد آن است و چنین القا میکند که مرد و ازدواج دو چیز واقعا خوب برای زنان هستند و تضاد واقعی بین جنسها وجود ندارد اما از سوی دیگر، انتظارات و توقعاتی به بار میآورد و به توهماتی دامن میزند که زنان را در زندگی معمولشان سرخورده کرده و ایدئولوژی زندگی خانوادگی را تضعیف میکند.
فهرست رمانهای پرفروشی که در سال 1385 از سوی وزارت ارشاد منتشر شد، بسیاری را متعجب ساخت. در فهرست 47کتاب پرفروش دو دهه اخیر، بیشترین تعداد متعلق به کتابهایی بود که به «ادبیات عامهپسند»، «رمانهای بازاری»، «کتابهای زرد» و شبیه اینها معروف هستند.
ملودرام از محدودیتها و تنگناهایی آشنا آغاز میکند و بر هراسها و اضطرابها و هویتهای گمشده زنان انگشت میگذارد، اما دستآخر ترسها و تهدیدهایی که زنان را در زندگی روزمره تحتفشار قرار میدهند به یک الگوی عاطفی آرامبخش تبدیل میکند و پاسخی خیالی به مشکلات واقعی آنان میدهد. واقعیت این است که زندگی اغلب زنان «خوانندگان» محدود و توام با فقدان و نارضایتی است. مرزهای حوزهای که ملودرام در چارچوب آن عمل میکند، همان مرزهای نظام اجتماعی مستقر است که در عین حال با ملاکهای خانگی و روزمره تجربه میشود.
در هر حال مساله این نیست که این ادبیات را چون چیزی مزخرف محکوم کنیم، بلکه باید کارکردهای پردامنه روانی و ایدئولوژیک این ژانر را در زندگی خوانندگان آن (زنان) بازشناسیم. افزایش نیاز زنان به تخیلات رمانتیک بیتردید در پرفروش شدن این رمانها نقش داشته است، اما نکتهای که اغلب فراموش میشود این است که ذات زنانه به عنوان چیزی مستقل از تاریخ و فرهنگ جامعه قابلتصور نیست و آنچه به لحاظ روانی و اجتماعی بر زنان میرود عامل بسیار مهم و اساسی در شکلگیری ساختار روحی و روانی و رفتارهای بیرونی آنهاست. گروه کثیری از زنان، خواننده رمانهای عاشقانه بازاری هستند، اما خواندن این رمانها آنگونه که تصور میشود بازتاب یک ساختار احساسی مشابه در همه آنان نیست. وابستگی به این رمانها دستکم در میان زنان نمونه این تحقیق بازتاب نوعی ترس و احساس ناایمنی است که زنان را نیازمند تکیهگاههایی عجیبوغریب برای ادامه زندگی میکند. جالب اینجاست که همزاد به همان میزان پرطرفدار این رمانها در میان زنان، بستههای رمانتیک و عاشقانه روانشناسی و عرفانگرایی سطحی و عوامانه است که کارکرد مشابهی در زندگی زنان دارند. این کتابها با تقلیل مسایل پیچیده عمیقا اجتماعی به فرآیندهای ساده روانی و درونی فرد و تاکید بر غایاتی نظیر عشق، تزکیه، باور به خود و جز اینها میکوشند تا نگاهی مثبت و معنوی به زندگی را رواج دهند اما صرفنظر از تردیدهای جدی که در مورد نفس این تلاش وجود دارد، خود این کتابها خبر از عمق استیصال خوانندگانی میدهند که در جستوجوی رهنمودهایی برای دستکاری در درون خویشتن هستند تا به زور همخوان شدن و تقلید کردن بر احساس گمگشتگی و تکافتادگی خود غلبه کنند.
زنان هنوز هم محصول دنیای ارزشهای به شدت شرطی شده و پارادوکسیکالاند. درهم ریختگی ناشی از گسیخته شدن الگوهای فکری و عملی زندگی سنتی و عدم تثبیت ساختارهای جدید، زنان را دچار سردرگمی و تناقضات شدید کرده است. آنان هم محصول گفتمانهای متناقضند و هم بازداشته شده به وسیله این گفتمانها. به همین دلیل اغلب ذهنیتی دوگانه دارند و اعتقاداتشان تناقضآمیز جلوه میکند.
زنان به هر حال با تنظیم راهبردهایی خود را با موقعیت جاریشان سازش میدهند. راهبردهایی که اگرچه همیشه خلاقانه و پیشرو نیست اما میتواند فشارها را بهطور موقت بر آنها کاهش دهد. خواندن ملودرامهای عاشقانه با فرصتهای بیپایانی که برای بررسی و تعمق درباره مسایل مربوط به وفاداری، صداقت، سرخوردگی، عشق و امثال آن پدید میآورند چیزی در همین ردیف است. خواندن رمانهای عشقی در مجموع، پدیدهای پیچیده، پر تناقض و چندوجهی است که هم ابعاد مصنوعی و تولید شده دارد و هم وجوه خودجوش و طبیعی هم از جهاتی سرکوبگر است و هم از جهاتی دیگر رهاییبخش. زنان از مبدأهای گوناگونی به مقصد رمانهای عاشقانه حرکت میکنند، به دلایل متفاوتی رمان میخوانند و معمولا درک یکسانی از آن ندارند اما یک چیز روشن است و آن اینکه این داستانها مبین مسایل و تنشهایی کاملا ملموس در زندگی زنان هستند، هر چند که به قول مادلسکی از نحوه حلشدن این مسایل و تنشها در روایتهای مذکور خرسند نباشیم.
منبع: روزنامه شرق- سمیه قدوسی