تبیان، دستیار زندگی
من عاشق آخوندی هستم. در ایران هم دوست دارم به من بگویند آخوند. آخوند یعنی آقا خوند. منظور این است که آقا حجت ابن الحسن(عج) شما را دعوت کرده به تحصیل امور دینی و شما هم اجابت کرده اید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تبلیغ طلبه ی ایرانی در چین (2)

بلیغ طلبه ی ایرانی در چین (2)
من عاشق آخوندی هستم. در ایران هم دوست دارم به من بگویند آخوند. آخوند یعنی آقا خوند. منظور این است که آقا حجت ابن الحسن(عج) شما را دعوت کرده به تحصیل امور دینی و شما هم اجابت کرده اید.

ادامه گفتگوی عسگر آقایی طلبه ایرانی كه برای تبلیغ به كشور چین مسافرت كرده را تقدیمتان می كنیم:

- در چین شما با چه قشری بیشتر ارتباط داشتید؟

هم با بی دین‌ها، هم اهل سنت. ولی با شیعیان در ارتباط نبودم. حدود 17 میلیون شیعه از فرقه های مختلف در چین هست که بین دو تا سه میلیون آنها دوازده امامی اند. اهل سنت هم تعدادشان ناقابل است، بیش از 100 میلیون!

- چرا؟ آنها کار کرده اند یا ما کم کاری؟

کم کاری از طرف ما بوده است. در همین سفر آخری که اعزام شدم به مکه چین رفتم. مکه چین منطقه ای مسلمان نشین با حدود سه هزار مسجد است که معروف به لینسیا است. من به یک روستای دورافتاده اش که رفتم 5 مسجد در آنجا بود و جالب اینکه هر مسجد متعلق به یک فرقه بودند؛ خوفیه، جهریه، قادریه، اخوانیه و سلفیه. همه هم با فقه حنفی اعمال عبادی خود را انجام می‌دادند.

- الان که ایرانید فعال هستید؟ جلساه یا ملاقاتی؟

بله در اصفهان با طلاب جامعه المصطفی قم که چینی اند ارتباط دارم. چندی پیش هم از طرف دانشگاه امام خمینی(ره) قزوین دعوت شدم. جالب اینکه یکصد صد دانشجوی چینی آنجا تحصیل می‌کردند و من هم خبر نداشتم. حدود 60 درصدشان هم مسلمان بودند. ملاقات خوبی بود و دو اردو هم با آنها رفتم.

- در این ملاقات‌ها کسی هم به اسلام گرویده است؟

ببینید با دو جلسه نمی‌شود. ولی همین 12 شهریور امسال یک خانواده اصفهانی با بنده تماس گرفتند و گفتند کسی هست که سوالاتی دارد و اگر صلاح می‌دانید نزد شما بیاید. یک خانم 28 ساله چینی بود. آمدند و جلسه مفصلی شد. 5 ساعت نشستند و سوال و جواب رد و بدل شد و در آخر گفتم می‌آیی مسلمان شوی؟ گفت: سخت است، 5 وعده نماز دارید! گفتم حالا بیا اول خدا را بشناس، بعد اهل بیت، بعد یکی یکی درست می‌شود. گفت: مگر می‌شود؟ گفتم: بله و بعد هم بعد شهادتیم را گفت و مسلمان شد.

- دین غالب چینی ‌ها چیست؟

اینها کمونیستند. دینی در کار نیست.

- خدا را قبول دارند؟ اینکه آافریده خداییم؟

درباره خدا چینی‌ها همه چیز را خدا می‌دانند. البته به این نحو که هر کسی به حد کمال برسد می‌گویند خدا شد. مثلاً‌ مائو که مرد بعضی قائل به خدایی او بودند. ولی ان خدای خالق کل و آفریننده جهان را هم اعتقاد دارند، می‌گویند شاندی یعنی خدای آسمان. اعتقاد کلی دارند. به عالم پس از مرگ هم معتقدند. حتی جشنی دارند. به اسم چین مین دیه یا جشن اموات که چیزی شبیه لیله الرغیب ماست. در این جشن برای امواتشان خیرات می‌کنند. به این صورت که یکسری پول الکی چاپ می‌کنند و می‌سوزانند و می‌گویند برسد به روح فلان مرده.

- در این ارتباط‎ها که داشتید کدام بخش از اسلام یا تشیع برایشان جذابتر بود؟

این طور نیست که به یک بخش خاص جذب شوند. اینها به هر بخشی از دین که رسیدند و آن را یاد گرفتند سخت به آن چسبیده اند و عمل می‌کنند. اطلاعاتشان کم است ولی عمل به همان کم را سفت و سخت در رفتارشان می‌بینید. برای نمونه وقتی فهمید گوشت خوک و شراب حرام است دیگر لب نمی‌زند.

یکی از چیزهایی که برای غیر مسلمانها در چین جذاب و سوال برانگیز است این است که می‌گویند شما چهار تا زن دارید!؟

حتی وقتی می‌خواهند ما را دست بیندازند به مساله حقوق زن‌ها اشاره می‌کنند. مثلاً در کلاس آموزش زبان هرکس درباره اصطلاحات مربوط به فرهنگ کشورش توضیح می‌داد. من به عمد مثالها را درباره احکام دین می‌زدم تا سوال شود و بحثی شکل بگیرد. یکبار همین بحث حققو زن‌ها شد گفتم درست است که ما چهار تا زن می‌توانیم داشته باشیم اما اولاً یک زن داریم و در شرایط خاص ممکن است کسی بیش از یک زن داشته باشد. ثانیاً تازه اگر بیش از یکی هم داشته باشیم با همان دو یا سه زن در ارتباطیم ولی شما در غرب به اسم یک زن با هزار زن ارتباط دارید! آنها هم منکر این قضیه نشدند و به نوعی پذیرفتند. یکبار هم صحبت کار کردن زن‌ها شد گفتم در ایران حق خانه گرفتن، دخل و خرج، نفقه و ... همه بر عهده مرد است. خب با این شرایط زن‌ها کمتر سراغ کار می‌روند و این طور نیست که کسی با کار کردن آنها مخالفت کند. در حالی که شما دوتایی کار می‌کنید، دو تایی خانه می‌خرید و... این نکات برایشان جالب بود و دخترهای حاضر در کلاس به شدت تشویق می‌کردندبعضی پسرها هم که زیاد باب میلشان نبود برای اینکه ضایع نشوند دست می‌زدند! من پیشنهاد می‌کنم شما مستند آخوند چینی را که در جشنواره عمار پخش شد حتماً ببینید.

- از این لفظ آخوند چینی بدتان نمی‌آید؟

چرا بدم بیاید. من عاشق آخوندی هستم. در ایران هم دوست دارم به من بگویند آخوند. آخوند یعنی آقا خوند. منظور این است که آقا حجت ابن الحسن(عج) شما را دعوت کرده به تحصیل امور دینی و شما هم اجابت کرده اید. در مقابل کلمه روحانی به کشیش ها هم تعلق می‌گیرد اما آخوند به هر کسی نمی‌گویند. جالب اینجاست که در چین هم می‌گویند: اَخوند. آنها هم خیلی احترام می‌کنند به لباس آخوندی. من به عمد با عمامه می رفتم تا سوال شود و از این طریق بتوانم ضمن توضیح درباره لباسم دین اسلام را ترویج کنم. همه همکلاسی ها هم که یا اروپایی بودند یا آمریکایی نگاه مقدس منطقی به من داشتند. نکته جالبی هم بود که برخی می‌پرسیدند چرا عمامه رهبر ایران مشکی است و عمامه تو سفید!؟ بعد توضیح می‌دادم که من سید نیستم وگرنه عمامه من هم مشکی بود.

- شناختشان از ایران در چه حدی است؟

شناختشان کم است. غالباً ایران را بیشتر از طریق افرادی که در رسانه ها مطرح می‌شوند می‌شناسند. مثلاً آن موقع حرف ایران که می‌شد می‌گفتند: نجاد نجاد، رئیس جمهور شما خیلی پیروزه، از آمریکا نمی ترسه. اقتدار ایران مقابل غرب برایشان خیلی جذاب بود. کیف می‌کنند وقتی می‌بینند ایران مقابل غرب ایستاده است.می‌گویند نه ایران می‌ترسد نه چین. البته ما مسلمانها آمریکا و اسرائیل را شیطان می‌دانیم ولی آنها خودشان را بالاتر می‌دانند و از آمریکا نفرت دارند.

- با تمام این تفاسیر تصور کنید همان اندک کمکی هم که به شما شد نباشد، اگر به عقب بازگردید دوباره این زبان را می‌خوانید؟

همین الان هم از من اسمی هست ولی کمک در حد صفر است. ولی اینقدر مصمم هستم که پاسخ شما این است: قطعاً با انگیزه بیشتر هم می‌خوان. چند مقاله در این رابطه نوشتم که در حال تبدیل آنها به کتاب هستم، کتابی با عنوان "شیعیان چین".

شما وقتی ببینی بدلیل نبود مبلغ شیعه حتی محبین اهل بیت به شیوه اهل سنت نماز می‌خوانند بر خود واجب می‌کنی که این راه را طی کنی. درد اینجاست که این زبان را هرکه یاد می‌گیرد به سمت امور اقتصادی کشیده می‌شود. حتی طلبه هایی که ا ز چین برای تحصیل امور دینی آمده اند -که تعدادشان بیش از سیصد تا است- آنها هم درگیر مسائل اقتصادی اند. اکثرشان هم سنی اند یا محبینی که دغدغه ندارند. این‌ها را که می‌بینم دلم کباب می‌شود. لذا هرچقدر هم سخت باشد با قاطعیت ادامه می‌دهم.

- برای حسن ختام یک خاطره یا نکته ای ذکر بفرمایید.

یکبار در مکه چین (لینسا) بودم. دو درب یک مسجدی مادربزرگی آمد و گفت بیا خانه ما. گفتم می‌خواهم بروم نماز و گفت منتظر می‌ماند. بعد از بیست دقیقه آمدم دیدم منتظر ایستاده و با او رفتم. در راه گفت که همسرش می‌خواهد من را ببیند. رفتم و دیدم که شوهرش هم منتظر بود. شوهر ان زن عالم بزرگ لینسا بود، یعنی آخوند اهل سنت. بعد شروع کرد به ذکر خاطره و آلبومش آورد که کجاها رفته و... یک قرآنی داشتند که با صلوات کبیره همراه بود و سی جزء را در بر داشت. با صلوات بر ائمه هم آغاز می‌شد. می‌گفتند حدود سیصد سال قدمت آن قرآن است. پسرش آمد نامش رسول الثقلین بود. اهل سنت می‌گویند ثقلین کتاب الله و سنت است. گفتم کتاب الله و سنتی؟ گفت: نه؛ و عترتی. یعنی معتقد به اهل بودند.

بعد دیوان حافظ را آورد گفت بیا ترجمه کن. البته خودش بلد بود ولی می‌خواست ببیند من چه می‌گویم. به دلم افتاد از شعر معروف زان یار دلنوازم را که درباره امام حسین(ع) است برایش بخوانم. نمی‌دانستم کجای کتاب است. تا دیوان حافظ را گشودم دیدم دقیقاً همان شعر آمد. بعد از اینکه کلی توضیح دادم آخر دیوانش را باز کرد و شعری نشانم داد که مدح همه اهل بیت علیهم السلام در آن شعر بود. با خودم گفتم من را بگو که زیره به کرمان آورده ام!

اما با همه این تفاسیر اینها به فقه حنفی اعمالشان را انجام می‌دهند. کسی که به دیوار خانه اش اللهم صلّ علی فاطمه و ابیها نصب کرده نمازش را به روش اهل سنت می‌خواند.


منبع: شبکه ایران

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان