عقلانیت ابزارى
گفتارپیشین: تبعیت محض از نفع شخصى
در مباحث گذشته برخلاف عقیده لیبرال - سرمایهدارى، انگیزه غریزه را براى توضیح رفتارهاى انسان كافى ندانستیم و اشاره کردیم كه انسان در فعالیتهاى تدبیرى خود از فرمان عقل و نیروى اراده نیز تبعیت مىكند. رفتارهاى تدبیرى در محدودههاى كلان زندگى، نیازمند شناخت اهداف و صراط مستقیم وصول به آنها است و عقل انسان در چنین مواردى نیازمند ایدئولوژى راهنما است و كسانیكه از ایدئولوژى مذهبى، پیروى مىكنند، در رفتارهاى خود علاوه بر غریزه، عقل عملى، عقل نظرى و اراده از تعبد به شریعت هم پیروى مىكنند. بنابراین رفتار عقلایى مورد نظر اقتصاد سرمایهدارى از عمومیت لازم براى توضیح رفتارهاى انسان برخوردار نیست.
ارتباط منافع فرد و اجتماع (نظم طبیعى)
تحقق بخشیدن به آرمان بزرگ تعادل بخشیدن به منافع فرد و جامعه، بخش مهمى از رسالت پیامبران بوده است و آنان با دركى عمیق از سنتهاى خداوند در خلقت و درون انسان، براى تحقق این مهم، انسان را با تصحیح بینش و تربیت اخلاقى و معنوى، بگونهاى بار مىآورند كه منافع خود را در تامین منافع دیگران و زیان خود را در زیان آنان ببیند. و با این حال، موعظه و ارشاد را به تنهایى كافى نمىدانستند و براى استقرار عدالت و تامین بهترین نوع زندگى براى انسان، وجود حكومت صالح و مقتدر را امرى لازم به حساب مىآورند.
در حالیکه در مکتب سرمایه داری با این ادعاء كه اگر هر فرد انسان روى انگیزههاى فردى عمل كند در اینصورت از عمل متقابل افراد خود محور كه برپایه «نفع شخصى»، عمل مىكنند، نظام قابل قبولى مىجوشد كه منافع جامعه را به بهترین شكل تامین مىكند، دغدغه سالهاى متمادى مصلحان بزرگ اجتماعى را پندارى بىاساس قلمداد كردند و براین اساس، به دخالتحكومت صالح و تعالیم مذهبى و موعظههاى اخلاقى براى سامان بخشیدن به مشكلات اقتصادى پایان دادند.
این قاعده را از جهات مختلف مىتوان ارزیابى كرد:
1- مبناى هماهنگى:
وقتى از هماهنگى میان منافع فرد و اجتماع سخن مىگوئیم، باید مراد از آنها تعیین شود. در تعالیم اخلاقى پیامبران میان بعضى از خصوصیات فردى مانند خودپرستى، دنیاطلبى، ثروتاندوزى، بخل و حسد كه تحت عنوان رذائل اخلاقى قرار داشتند و اهداف و مصالح اجتماعى مانند، عدالت، برادرى، همبستگى، رفع فقر، صلح، امنیت و پایدارى رشد اقتصادى در طولانى مدت ناهماهنگى وجود داشت. بنابراین مبناى ناهماهنگى و تزاحم منافع فردى و جمعى در مواردى، در مكتب پیامبران، روشن است.در مكتب سرمایهدارى، منافع و انگیزههاى فردى، ابهامى ندارند چرا كه در این مكتب، انگیزههاى فردى در خودخواهى و منافع فردى هم در ثروت و درآمد خلاصه می شود اما منافع اجتماعى كه گاهى هم خیر همگانى و یا مصالح عمومى به آن اطلاق مىكنند به این اندازه روشن نیست. آنچه از مجموع كلمات آنان و مواضع تاریخیشان بدست مىآید این است كه منافع اجتماعى همانند منافع فردى، در رشد و توسعه مادى خلاصه می شود. بنابراین معناى ساده هماهنگى در كلام بنیان گذاران اصلى آن، چنین است كه انگیزه خودخواهى و تعقیب منافع شخصى، موجب رشد تولید و ثروت جامعه مىگردد.
ملاحظه می شود كه مبناى «قاعده هماهنگى» در مكتب سرمایهدارى، در حالت اولیه آن كاملا متفاوت از مبناى قاعده ناهماهنگى در تعالیم اخلاقى مذهبى بوده اما از آنجاكه مكتب سرمایهدارى به موازات این قاعده، ارزشها و اهداف اجتماعى را هم از ارزشها و اهداف متعالى به رشد تولید و ثروت مبدل ساخت و این امر در جامعه آن روز اروپا كه از مدعیان دروغین عدالت و برادرى، خیرى ندیده بود مورد قبول واقع گردید. در یك مغالطه آشكار چنین وانمود شد كه مبناى این دو قاعده، یكى است و پس از آن قاعده هماهنگى كامل میان منافع فرد و اجتماع در قالب نظم طبیعى جایگزین نظام اجتماعى به جا مانده از تعالیم كلیسا گردید.
در زمان ما، گروهى ساده لوح كه توانایى درك این مغالطه و اندیشیدن به مسائل اساسى زندگى انسان را ندارند، نظم طبیعى را زائیده جامعه متمدن و تفاوت آن با جامعه سنتى مىدانند. به زعم این گروه، موعظههاى اخلاقى و دستورات دینى كه در جوامع سنتى، اساس كنترل هواهاى نفسانى انسان و تنظیم روابط اجتماعى او بود، در جامعه مدرن، كارى از پیش نمىبرند، و براى این منظور باید هواهاى نفسانى را در نزاع با یكدیگر تنها گذاشت و از یك گروه از آنها كه خصلت پرخاشگرى كمترى دارند براى تضعیف و رامكردن هواهاى خطرناكتر استفاده نمود[براساس اصل تفرقه بینداز و حكومت كن]، تا از كشمكش میان آنها صلاح نوع بشر تامین شود.
نتیجهاى كه از این بحث مىگیریم این است كه اصلهماهنگى و نظم غریزى در مهمترین بخش از ساختمان وجودى خود، یك اصل ایدئولوژیك است. معتقدین به این اصل از آنجا كه، رشد تولید و ثروت را به عنوان عالیترین ارزش و هدف قبول كرده بودند براى تحقق آن هرگونه پیشامد و هزینهاى را قبول مىكردند.
بنابراین بیشتر انتقادات معاصر بر نظم طبیعى را باید انتقاد بر ایدئولوژى اقتصاد سرمایهدارى و نشانههاى شكست آن تلقى كرد.
نكتهاى كه باقى مىماند این است كه اقتصاد سرمایهدارى، علیرغم تمامى این ایرادات، در جنبههاى مادى و رشد تولید موفقیتهاى چشمگیرى داشته است و همین امر براى اكثر انسانهایى كه با دیدن زرق و برق گنجهاى قارونى، چشم عقلشان كور می شود و توانایى اندیشیدن به حقیقت امر و عاقبت آن را از دست می دهند، كافیست كه همچنان ایمان خود را به مكتب سرمایهدارى حفظ كنند. بنابراین براى درك بهتر ماهیت واقعى سرمایهدارى لازم است در تكمیل این بحث گوشههایى از پیامد حاكمیت نظم طبیعى و نتایج عملكردى آن را هم بررسى نمائیم.
2- نتایج عملكردى:
یكى از پیامدهاى «حداكثر نمودن نفع شخصى» و «حاكمیت نظم طبیعى»، این بود كه كارفرمایان براى حداكثر نمودن سود خود، حقوق كارگران را در پایینترین حدى كه براى ادامه حیات، ضرورت داشت، نگه مىداشتند و به این وسیله، تا آنجا كه ممكن بود آنان را استثمار مىكردند.«در انگلستان، تحقیقاتى در زمینه شرایط كار زنان و كودكان در معادن ذغال سنگ انجام شد كه گزارش آن در سال 1842 انتشار یافت. براساس این گزارش تحقیقاتى، ساعات كار روزانه زنان و كودكان در معادن و قعر چاهها به دوازده تا شانزده ساعت مىرسد. كودكان از سن شش سالگى كار را در معادن و در چاهها آغاز مىكنند. ابتدا مسئولیتباز و بسته كردن درهاى نقب معادن را عهدهدار مىشوند و سپس در سن ده تا دوازده سالگى، اسبهاى ارابههاى ذغال سنگ را روزانه 10 تا 12 فرسخ پیاده هدایت مىكنند. شرایط بسیار بد محیط كارى، خزیدن در دهلیزهاى كم ارتفاع و پر از چالههاى آب و حمل لاوكهاى بزرگ ذغال سنگ تاثیر بسیار نامطلوبى بر سلامت و وضع بهداشت آنان مىگذارد.»
متفكران نظام سرمایهدارى، تمامى این وقایع را به حساب «نظام احسن و اكمل» گذاشته و به خیر و نیكى، تلقى مىكردند و تنها، زمانى از اصول اعتقادى خود اندكى عقب نشستند كه صداى خرد شدن ماشین آلات كارخانجات توسط كارگران، آزارشان مىداد. فقر گسترده و نابرابرى شدید توزیع ثروت و درآمد، یكى دیگر از پیامدهاى نظام آزاد طبیعى است. در ایالات متحده آمریكا كه نظام اقتصادى آزادترى دارد، توزیع درآمد و ثروت، به شدت نامتعادل است:
«براى مثال در سال 1970، 5/25 میلیون آمریكایى در خانوادههایى زندگى مىكردند كه درآمد سالیانه كمتر از 3900 دلار كه بطور رسمى به عنوان مرز فقر مشخص شده، داشتهاند. اداره آمار كار ایالات متحده گزارش داده است كه با قیمتهاى بالاى سال 1970 ، درآمدى برابر 7100دلار براى خانوداه چهار نفرى لازمست تا بتواند با عزت نفس، احساس مشاركت اجتماعى، زندگى كند. بدین ترتیب، اغلب آنهایى كه در این جمع 5/25 میلیونى بودند، با درآمدى كمتر از نصف آنچه براى «احساس عزت نفس» لازم بود، زندگى مىكردند. دهها نفر دیگر نیز با درآمدى كمتر از 7100 دلار مىزیستند. «درست در مقابل این فقر گسترده، ثروتمندترین 5 درصد جمعیت آمریكا بیش از 20 درصد از تمامى درآمد را بدست مىآورد. در راس این 5 درصد، 6/1 درصد نخبگانى بودند كه بیشتر سهام سودآور و اوراق قرضه ایالات متحده را در دست داشتند. درآمد ثروتمندترین این نخبگان بین 50 تا 100 میلیون دلار در سال تخمین زده شده است (مقدار اخیر برابر استبا 275هزار دلار در روز).»