تبیان، دستیار زندگی
آ باکلاه، آ بی کلاه گفتار پیشین: خدمت و خیانت روشنفکران چرا باید کسی که با تفکر خودش کار می‌کند، لزوماً به سنت‌های زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّی با آنها دشمن باشد، یا بایستی با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ ای...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فراز و فرودِ تاریخ روشنفکری ( قسمت سوم)

آ باکلاه، آ بی کلاه



گفتار پیشین: خدمت و خیانت روشنفکران

چرا باید کسی که با تفکر خودش کار می‌کند، لزوماً به سنت‌های زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّی با آنها دشمن باشد، یا بایستی با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سوال در خلال حرف‌های خود این مرحوم، یا بعضی حرف‌های دیگری که در این زمینه‌ها زده شده، به دست‌ می‌آید. علت این است که آن روزی که مقوله‌ی روشنفکری - مقوله‌ی «انتلکتوئل»- اول بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتی بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطی خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایی سیاهِ خشنِ خرافی مسیحیت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. [مذهبی که ] دانشمند را می‌کشد، مکتشف و مخترع را محاکمه می‌کند، تبعید می‌کند، نابود می‌کند، کتاب علمی را از بین می‌برد. این بدیهی است که یک عده انسان‌های فرزانه پیدا شوند و آن مذهبی که این خصوصیات را داشت و از خرافات و حرف‌هایی که هیچ انسان خردپسندی آن را قبول نمی‌کند، پر بود، به کناری بیندازند و به کارهای جدید رو بیاورند و دائرةالمعارف جدید فرانسه را بنویسند و کارهای بزرگ علمی را شروع کنند. بدیهی است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلد ایرانی در دوره‌ی قاجار، که اول بار مقوله‌ی «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منورالفکر به آن داد و بعد به «روشنفکر»- با همان خصوصیت ضد مذهبش- تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامی که منطقی‌ترین تفکرات، روشن‌ترین معارف، محکم‌ترین استدلال‌ها و شفاف‌ترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامی که همان وقت در ایران همان کاری را می‌کرد، که روشنفکران غربی می‌خواستند در غرب انجام بدهند؛ یعنی در برهه‌یی از دوران استعمار، روشنفکران غربی، با مردم مناطق استعمارزاده غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آن جا- شکرکوبا- را در اختیار گرفته بود، «ژان پل سارتر» فرانسوی از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چه گوارا»، علیه دولت استعماری فرانسه دفاع می‌کرد و کتاب می‌نوشت: «جنگ شکر در کوبا».

به عبارت دیگر، روشنفکر غربی در برهه‌یی از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملت‌های ضعیف مبارزه می‌کرد. این کار در ایران به وسیله‌ی چه کسی انجام می‌گرفت؟ به وسیله‌ی " میرزای شیرازی "، به وسیله‌ی "میرزای آشتیانی" در تهران؛ به وسیله‌ی "سیدعبدالحسین لاری" در فارس. اینها با نفوذ استعمار مبارزه می‌کردند؛ اما چه کسی به انعقاد قراردادهای استعماری و دخالت استعمار کمک می‌کرد؟ میرزاملکم‌خان و امثال او، و بسیاری از رجال قاجار که جزو روشنفکران بودند. یعنی درست مواضع جا به جا شده بود؛ اما در عین حال مبارزه‌ی با دین خرافی مسیحیت در روشنفکری ایران، جای خودش را به مبارزه‌ی با اسلام داد! بنابراین، یکی از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد.

البته هنوز هم که هنوز است، دنباله‌‌های همان خیل روشنفکران دوره‌ی پهلوی ، از کتاب نویسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محققشان، تا مصححشان، تا بیوگراف نویسشان، گاهی با صراحت همان خط را دنبال می‌کنند و از مثل «میرزا فتحعلی آخوندزاده» یی، آن‌چنان تجلیل می‌کنند، مثل این که از پیامبری دارند تجلیل می‌کنند! برای این‌که "میرزا فتحعلی" به برکت ضدیتش با دین و مبارزه‌اش با اسلام، هم رفت سر سفره‌ی تزارها نشست و نان آنها را خورد و کمک آنها را قبول کرد، و هم بعداً وقتی که بلشویک‌ها و کمونیست‌ها به خامنه‌ی ما آمدند، به نام "میرزا فتحعلی آخوندزاده" کنسرت راه انداختند!

من خودم چون در آن دوران، کودکی را نگذراندم، آنهایی که کودکیشان را در آن‌جا گذرانده بودند و یادشان بود، سال‌ها پیش این ماجرا را برای من نقل می‌کردند. می‌گفتند وقتی در زمان «پیشه‌وری»- سال 1324- 1325- تبریز و بخشی از آذربایجان در اختیار نیروهای پیشکرده‌ی شوروی قرار گرفت و اشغال شد و حکومت به اصطلاح محلی تشکیل شد و بعد هم تار و مار گردیدند، در آن وقت بلشویکها به تبریز آمدند و به خامنه رفتند و کنسرتی به نام میرزا فتحعلی آخوندزاده راه انداختند! یعنی یک نفر، هم در حکومت تزاری طرفدار دارد، هم در حکومت بلشویک‌ها که حکومت تزاری را برانداخته است! شخصیت مضطرب را می‌بینید؟! نقطه‌ی مشترک حکومت تزاری و حکومت کمونیستی چیست؟ ضدیت با مذهب، ضدیت با اسلام؛ و ایشان منادی ضدیت با اسلام بوده است.

در روشنفکری به معنای حقیقی کلمه، نه ضدیت با مذهب هست، و نه ضدیت با تعبد؛ یک انسان می‌تواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایی که همه روشنفکر را تعریف کرده‌اند- کسی که به آینده نگاه می‌کند، کار فکری می‌کند، رو به پیشرفت دارد- و هم می‌تواند مذهبی باشد، می‌تواند متعبد باشد، می‌تواند مرحوم دکتربهشتی باشد، می‌تواند شهید مطهری باشد.

البته به نظر ما، در روشنفکری به معنای حقیقی کلمه، نه ضدیت با مذهب هست، و نه ضدیت با تعبد؛ یک انسان می‌تواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایی که همه روشنفکر را تعریف کرده‌اند- کسی که به آینده نگاه می‌کند، کار فکری می‌کند، رو به پیشرفت دارد- و هم می‌تواند مذهبی باشد، می‌تواند متعبد باشد، می‌تواند مرحوم دکتربهشتی  باشد، می‌تواند شهید مطهری باشد، می‌تواند بسیاری از شخصیت‌های روشنفکر مذهبی کاملاً مومن ما باشد، که ما دیده‌ایم؛ هیچ لزومی ندارد که مخالف مذهب باشد.جالب این جاست که وقتی قید عدم تعبد را جزو قیود حتمی و اصلی روشنفکری ذکر می‌کنند، نتیجه این می‌شود که علامه‌ی طباطبایی ، بزرگترین فیلسوف زمان ما، که از فرانسه فلاسفه و شخصیت‌های برجسته‌یی مثل «هانری کربن» به اینجا می‌آیند و چند سال می‌مانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعری که به مبانی مذهب و مبانی سنت و مبانی ایرانی‌گری اعتقادی ندارد، و چند صباحی هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هر چه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبی به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود.در جریان مسایل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیه‌ی 28 مرداد ، هیچ مبارزه‌ی حقیقی از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خیلی قدیمی و دور از دسترس است؛ لیکن شدت عمل رژیم پهلوی در قضیه‌ی 28 مرداد، با روشنفکرانی که احیاناً به " دکتر مصدق " یا نهضت ملی علاقه‌یی هم داشتند، کاری کرد که به کل کنار رفتند و هیچ مبارزه‌ی حقیقی از طرف مجموعه‌ی روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالی که وظیفه‌ی روشنفکری ایجاب می‌کرد که به نفع مردم به نفع آینده‌ی آنها وارد میدان بشوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت.

بعد به قضیه‌ی پانزده خرداد  می‌رسیم، که بزرگترین حادثه‌یی بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد ، سخنرانی امام (رضوان‌الله علیه) در قم و در روز عاشورا، آن‌چنان ولوله‌یی ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمی، بدون هیچ‌گونه رهبری مشخصی در تهران، فردا و پس فردای آن روز به راه افتاد. اسنادی هم چاپ شده، که نشاندهنده‌ی مذاکرات هیات دولت برای مقابله‌ی با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانی و آن حضور مردم، چه زلزله‌یی به وجود آورده بود. حرکت امام، با قویترین شکلی که ممکن بود انجام بگیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابان‌ها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر- که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم- در این ماجرا کشته شدند و خون‌ها ریخته شد.

آل احمد " در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» می‌گوید: روشنفکران ایرانی ما- به نظرم چنین تعبیری دارد- دست خودشان را با خون پانزده خرداد  شستند! یعنی لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همین‌هایی که شعر می‌گفتند، قصه می‌نوشتند، مقاله می‌نوشتند، تحیل سیاسی می‌کردند؛ همین‌هایی که داعیه‌ی رهبری مردم را داشتند؛ همین‌هایی که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایای اجتماعی، وقتی آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهار‌نظری می‌کنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند؛ و این دوری همچنان ادامه پیدا کرد.

گاهی نشانه‌های خیلی  کوچکی از آنها پیدا می‌شد؛ اما وقتی که دستگاه یک تشر می‌زد، برمی‌گشتند می‌رفتند! یکی از نمونه‌های جالبش، آدم معروفی بود، که چند سالی هست که فوت شده است؛ حالا نمی‌خواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را می‌گویم؛ هر کس فهمید، که فهمید. این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامه‌یی نوشته بود به نام: «آ باکلاه، آ بی کلاه». آن وقت‌ها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آبی‌کلاه» انگلیسی‌ها بودند، و منظور از «آبا کلاه» امریکایی‌ها بودند. در پرده‌ی اول، نمایشنامه نشاندهنده‌ی دوره‌ی نفوذ انگلیس‌ها بود؛ و در پرده‌ی دوم، نشاندهنده‌ی دوره‌ی نفوذ امریکایی‌ها؛ و در هر دو دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر- که در آن  نمایشنامه، «آقای بالای ایوان» نام دارد- بکل بر کنار می‌ماند! می‌بیند، احیاناً کلمه‌یی هم می‌گوید، اما مطلقاً خطر نمی‌کند و وارد نمی‌شود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت، و من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و برای جوانان صحبت می‌کردم. این کتاب به دست ما رسید،من گفتم که خود این آقای نویسنده‌ی این کتاب هم، همان «آقای بالای ایوان» است؛ در حقیقت خودش را تصویر و توصیف کرده است؛ بکلی بر کنار!منبع:سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهرانادامه دارد...