تبیان، دستیار زندگی
صرف نظر از تلازم مفهومى دو مقوله دین و سیاست، اصولا توجه به سه بخش اصولى تعالیم اسلام : ایدئولوژى، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولى و جدایى ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوى دین و سیاست، جای...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قلمرو دین، عرصه سیاست، همپوشانی یا...؟


صرف نظر از تلازم مفهومى دو مقوله دین و سیاست، اصولا توجه به سه بخش اصولى تعالیم اسلام : ایدئولوژى، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولى و جدایى ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوى دین و سیاست، جایى براى تردید باقى نمى‏ماند كه در اسلام رابطه دین و سیاست یك رابطه منطقى و ماهوى است و این دو، لازم و ملزوم یكدیگرند و جدایى ناپذیر، و به عبارت دیگر این رابطه به عنوان یك اصل و یك مبناى كلى و زیربنایى در تفكر اسلامى غیر قابل انكار مى‏باشد.

بخش عظیمى از مسائل دین در قلمرو عملكرد سیاسى، است در حالى كه متقابلا در عرصه سیاست نیز بسیارى از مسائل، مربوط به قلمروهاى دینى است.

صورت مسئله و ماهیت این رابطه منطقى را مى‏توان به صورتها و شیوه‏هاى مختلف طرح كرد :

1- در عرصه سیاست و قلمرو دین مشتركاتى وجود دارد كه این دو را در هدف و یك سلسله مسائل مهم زندگى اجتماعى، به هم مربوط مى‏سازد. ولى در عین حال، هركدام از آن دو، ممیزات و ویژگیهاى اختصاصى خود را دارند و به همین دلیل در شرایط خاص ناگزیر از یكدیگر جدا مى‏شوند . مثلا در شرایط فساد دولت و اقتدار سیاسى حاكم كه راه هر نوع اصلاح و دگرگونى بسته مى‏شود، دین راه انزوا پیش مى‏گیرد و پیروانش را به كناره‏گیرى از ورطه سیاست فرا مى‏خواند، چنانكه سیاست و سیاستمداران نیز در شرایط استبداد دینى و فساد اقتدار دینداران، ممكن است كه دین را از صحنه خارج كنند، گرچه خود دیندار هم باشند.

به همین دلیل جمعى در بررسى اندیشه‏هاى سیاسى اسلام، رابطه دین و سیاست را در حد همان مرز مشترك دو مقوله پذیرا هستند و التزام به این رابطه را به صورت مشروط مى‏پذیرند و جدایى نسبى را اجتناب ناپذیر مى‏دانند.

به نظر مى‏رسد كه این گونه برداشت از ارتباط دین و سیاست، از آنجا ناشى مى‏شود كه اینان دین و سیاست را به مفهوم عینى آن دو لحاظ كرده‏اند، كه در این صورت مى‏توان فرض كرد كه یكى از آن دو یا هردو از مسیر و هدف خود، خارج و دچار تباهى شود. در حالى كه پیش فرض آن است كه در صورت مسئله، دین و سیاست به مفهوم درست آن دو تفسیر شود كه در این صورت فرض جدایى، امكان پذیر نخواهد بود.

اگر میان دین و سیاست تلازم ماهوى وجود نداشت و دین، سیاست را به دنبال نمى‏كشید، هرگز دیندار بر آن نمى‏شد كه سیاستش دینى باشد.

2- بخش عظیمى از مسائل دین در قلمرو عملكرد سیاسى، است در حالى كه متقابلا در عرصه سیاست نیز بسیارى از مسائل، مربوط به قلمروهاى دینى است. به عبارت دیگر، چه از بعد نظرى و چه از بعد اجرایى، هر كدام از آن دو ناگزیر به قلمرو دیگرى كشیده مى‏شود و بدین جهت سیاست، دین را مى‏طلبد و دین نیز سیاست را.

در این برداشت نیز مى‏توان مناقشه كرد. چه قلمرو دین با جامعیتى كه دارد، همواره همه عرصه‏هاى سیاست را فرا مى‏گیرد و هیچ نظر یا عمل سیاسى نیست كه دین در آن نظر یا عملى را عرضه نكند، حتى در مواردى كه نص شرعى وجود ندارد (یعنى در قلمرو مباحات كه دین در آنجا الزامى ندارد) دین، انسان را مكلف به عمل به مقتضاى عقل نموده است و مى‏توان گفت كه این موارد نیز از قلمرو دین جدا نیست.

3- برخى نیز رابطه دین و سیاست را این گونه تفسیر مى‏كنند كه در یك جامعه دینى خواه ناخواه همه چیز و از آن جمله سیاست نیز دینى مى‏شود، و این نوع تلازم یك امر طبیعى و نوعى جبر است. هنگامى كه مردم در یك جامعه سیاسى دیندار هستند، سیاست هم دینى مى‏شود و این خصیصه، مدام كه مردم ملتزم به دیانتند، اجتناب ناپذیر است، و براى جدا كردن سیاست از دین، باید ابتدا مردم را از دین جدا نمود، و آن گاه كه جامعه بى دین شد، سیاست هم غیر دینى مى‏شود.

بى‏گمان چنین تفسیرى از رابطه دین و سیاست، به معنى ارتباط ماهوى میان آن دو نمى‏تواند باشد و این رابطه بیشتر به راه و رسم دیندارى جامعه، بستگى خواهد داشت تا مقتضاى خود دین، به طورى كه اگر فرض كنیم كه جامعه دیندار نخواست دین را در سیاست دخالت دهد، سیاست در این صورت غیر دینى خواهد شد. همچنین اگر چنین فرضى امكان پذیر باشد كه جامعه بى دین بخواهد به دین عمل كند، سیاست دینى خواهد بود. به تعبیر روشنتر با چنین تفسیرى، در حقیقت، این دین و سیاست نیست كه متلازمند، بلكه این اراده مردم است كه جهت سیاست را تعیین مى‏كند .

براى توجیه این نظر و تفسیر باید نكته‏اى را بر آن افزود كه اگر میان دین و سیاست تلازم ماهوى وجود نداشت و دین، سیاست را به دنبال نمى‏كشید، هرگز دیندار بر آن نمى‏شد كه سیاستش دینى باشد. اگر دیندارى جامعه، سیاست را دینى مى‏كند، به خاطر آن است كه دین چنین اقتضایى را دارد و دیندار و جامعه دینى از آن گریزى ندارد.

منبع:

كتاب: مبانى اندیشه سیاسى در اسلام - نویسنده: عباسعلى عمید زنجانى


لینک مطالب مرتبط:

علوم اجتماعی و پیوندهای آن با علوم شرعی

دانش اسلامی؛ نگاهی متفاوت، چالشی نو...‌

توسعه سیاسى در نظام سیاسى اسلام

اسلام و سرمایه دارى