چخوف از دید مشاهیر ادبی جهان
رومولوس لینی: چه کسی بهتر از چخوف است برای اینکه از او بیاموزیم؟ به سادگی در مقابل ماست تا به ما بیاموزد، همانطور که ما میتوانیم به سادگی مقابل او باشیم و از او بیاموزیم.
• چخوف! چخوف! چخوف!
(تنسی ویلیامز؛ نویسنده مشهور آمریکایی؛ در جواب به این سوال که نویسنده مورد علاقه او کیست.)
• چخوف بخوان. قصهها را از اول تا آخر بخوان و اعتراف کن که هیچ چیز از زندگی نمیدانی، هیچ چیز از آنچه میبینی نمیدانی. سپس برو و به جهان پیرامون نگاه کن.
(خانم فرانسیس پروز، نویسنده امریکایی، از کتاب "مثل یک نویسنده خواندن"، فصل "آموختن از چخوف")
• "خواندن آثار چخوف مانند این است که فرشتهها برایم نغمه میخوانند."
• "خواندن قصههای چخوف از سنین پایین برایم مثل برقگرفتگی و هیجانانگیز بود."
(خانم یودورا آلیس ویلتی؛ نویسنده آمریکایی که داستان های کوتاه و رمان هایی درباره آمریکای شمالی نوشته است.)
• زمانی نیست که در حال خواندن یا بازخوانی یکی از قصهها یا نمایشنامههای چخوف نباشم.
(خانم کریستسنا گارسیا؛ روزنامه نگار و رمان نوبس کوبایی متولد امریکا)
• اگر قرار باشد بین چخوف و هیپ هاپ تصمیم بگیرم، چخوف را انتخاب میکنم.
(کرنل رونالد وست؛ فیلسوف و نویسنده امریکایی)
• من با چخوف که بهترین داستان کوتاهنویس همه زمانهاست، یک مسابقه سِرّی دارم. او پانصد و شصت و هشت داستان منتشر کرده است که البته یک سوم آنها طرح محسوب میشوند نه داستان. من در حدود چهارصد یا چهارصد و بیست قصه نوشتهام. او در سن 44 سالگی فوت کرد و من این سن را گذراندهام. بگذار بگوییم او مسابقه را برده است اما هنوز چیزی برای ادامه دادن وجود دارد.
(استفان دیکسون، رماننویس و داستان کوتاهنویس امریکایی)
• چخوف در حدود شش داستان خوب نوشته است اما او یک نویسنده آماتور بود.
(ارنِست میلر هِمینگوی؛ از نویسندگان برجستهی معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهی جایزه نوبل ادبیات)
• چه کسی بهتر از چخوف است برای اینکه از او بیاموزیم؟ به سادگی در مقابل ماست تا به ما بیاموزد، همانطور که ما میتوانیم به سادگی مقابل او باشیم و از او بیاموزیم.
(رومولوس لینی؛ پروفسور و نمایشنامهنویس امریکایی)
• من فقط به دیدن صحنههایی علاقه دارم که در آنها همه چیز پیچیده و سرشار از هرج و مرج است و تنها اندکی توضیح و شرح و حل و فصل وجود دارد. البته کمی توضیح برای شکل دادن به داستان باید وجود داشته باشد. روش دنبالهدار مانند آثار چخوف را دوست ندارم.
(خانم ادنا آنیه پرولکس؛ روزنامهنگار و نویسنده امریکایی)
• بله قربان. شما میتوانید هرچقدر که میخواهید آشغال در آن {یک رمان} بریزید. در داستان کوتاهنویسی که شباهت زیادی به شعر گفتن دارد، باید تقریباً همه کلمات کاملاً درست و مناسب باشند. در رماننویسی میتوان بیدقت بود اما در داستان کوتاهنویسی نه! مثلاً در داستانهای کوتاه خوبی مثل داستانهای چخوف.
(ویلیام فاکنر رماننویس آمریکایی و برندهی جایزه نوبل ادبیات بود.)
• "داستان کوتاه" در کل اصطلاح بسیار انعطافپذیری است. اظهارات پو در این رابطه برای زمانی که ما در آن هستیم نامناسب است. در واقع نحوه مدرن و شگفتانگیز قصهنویسی با چخوف، جویس، کنراد و جیمز آغاز میشود.
(خانم جویس کارول اوتس؛ نویسنده امریکایی، از کتاب مطالعات داستان کوتاه)
• "بدتر از شکسپیر"
(لف تالستوی؛ نویسنده، فیلسوف و فعال اجتماعی روسی)
• "فضای مهربانی و دوستی بر آثار ادبی چخوف سایه افکنده، اما این به صورت یک طرح برنامهریزیشده یا پیام ادبی نیست و تنها رنگی از استعداد ذاتی اوست."
• هیچ نویسندهای با چنین تاکید اندک، شخصیتهای نگونبختی مانند شخصیتهای داستانهای چخوف خلق نکرده است.
(ولادیمیر ناباکوف؛ نویسنده رمان، داستان کوتاه، مترجم و منتقد چندزبانه روسی-آمریکایی)
• چخوف نظریهای دارد که درباره طرح داستان بسیار نقل میشود. "اگر در صحنه اول نمایش یک تفنگ ساچمهای روی دیوار آویزان شود، در صحنه آخر باید شلیک شود."ابهام خاصی در این گفته وجود دارد، اما معمولاً با این مضمون گفته میشود که نویسنده نباید هیچ چیز اضافی یا بیاستفادهای در طرح داستان یا نمایشنامه قرار دهد.
(رابی مکالی و جورج لانینگ؛ در کتاب تکنیک داستان)
• به یاد دارم یک معلم قدیمی از چخوف نقل میکرد:"بگذار درون ذهن شخص دیگری بروی و ببین چگونه زندگی میکنی دوست من." این نحوهای است که سعی میکنم دانشآموزانم داستان را ببینند. در مورد شخصیتهای داستان خود قضاوت نکنید. آنها را طوری شرح دهید که مخاطبان در مورد آنها قضاوت کنند. اما آنها را وحشی یا احمق هم جلوه ندهید. زیرا کار شما این است که بفهمید در افکار کس دیگر بودن چه حسی است. گاهی دانشآموزان به این کار علاقهای ندارند چون ذکاوت آنها را کم میکند. از بیرون به داستان نگاه کردن آسانتر و جالبتر است.
(خانم راسلن بران؛ رمان، داستان کوتاه و نمایشنامهنامه نویس امریکایی؛ از کتاب گفتگو درباره داستاننویسی)
• وقتی یک حالت و موقعیت حساس و حزنآور را شرح میدهید باید بگذارید خودش به خوبی خود را نشان دهد. منظورم این است که کافی است فقط آن را شرح دهید و تمام. باید بگذارید عناصر و اجزای داستان خود سخن بگویند. چخوف همه چیز را به کار میگیرد، هوا، نور، سرما، خاک، و غیره. اینها را نشان دهید، لازم نیست توضیح دهید.
(خانم مری فلانر اوکانر؛ رماننویس, نویسنده داستان کوتاه و مقالهنویس آمریکایی؛ از کتاب عادت بودن)
• او هیچگاه به شکل کار در کلاس در مورد داستانهایی که مینوشتیم، در کلاس بحث نمیکرد و دانشآموزان قصههای یکدیگر را نمیخواندند. آنچه در کلاس در موردش صحبت میکردیم چخوف بود، قصههای چخوف. آنقدر چخوف میخواندم تا بیحال میشدم.
(استنلی الکین؛ مقاله، رمان و داستان کوتاه نویس امریکایی، درباره معلمش رندال جارل؛ شاعر، نوسینده و منتقد ادبی امریکایی، میگوید.)
• روسی؛ او خالی از رنگ و فاقد فردیت است. او هیچ احساسی به کلمات ندارد. هیچ یک از نویسندگان روسِ همطراز او این چنین به زبانی بیروح و خالی از سرزندگی ننوشتهاند. همین ویژگی، ترجمه آثار چخوف را (به استثنای تلمیحات نوعی، اصطلاحات فنی و تکیه کلامهای گهگاهی) بسیار آسان میکند. در میان تمام نویسندگان روس، ترجمه آثار او را با کمترین ترس از بیوفایی مترجمان میتوان خواند.
• هیچ نویسندهای نتوانسته در نمایش انزوای بیگریز انسان و متقابلاً ناممکن بودن فهم یکدیگر، از او پیشی گیرد.
(میرسکی)
• من گمان میکنم در حضور «آنتون پاولوویچ» همه در خود میلی ناخودآگاه به سادهتر بودن، صادقتر بودن و در یک کلام "خود بودن" احساس میکردند.
• در حضور چخوف همه احساس میکنند که باید ساده و حقیقی باشند بیشتر خودشان باشند.
(اکسیم گورکی؛ داستاننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس انقلابی روس)
• آنچه باعث میشود آثار چخوف در زمینه ادبیات نمایشی تا این اندازه بی شکل به نظر برسند در همان ابزاری پنهان شده است که او به کمک آن به شکلی سفت و سخت دست مییابد؛ یعنی همین زنجیره چای نوشیدنها، آمدنها و رفتنها، وعدههای غذایی، رقصها، دورهم نشینیهای خانوادگی و گفتوگوهای تصادفی و بیقصدی که نمایشنامههای او را تشکیل دادهاند.
(اریک بنتلی؛ نویسنده امریکایی، درباره دایی وانیا)
• در چخوف همه چیز، تا آستان پندار، واقعی است. داستانهایش برداشت دوربین برجستهنما را به خواننده میدهد. کلمات را با بینظمی آشکاری به پیرامون میپراکند و مانند نقاشی امپرسیونیست، نتایجی شگفت از اثر – پنجهی خود به دست میآورد. او همتراز با گی دو موپاسان استاد داستاننویس فرانسوی است.
(تالستوی؛ نویسنده، فیلسوف و فعال اجتماعی روسی)
• برای پی بردن به جوهر درونی کارهای وی [چخوف] باید به ژرفای معنوی او راه یافت. بیگمان هر اثر هنری یک مضمون معنوی ژرف داردظ¬ اما این نکته بیش از هر کس در باره چخوف صدق میکند زیرا راه دیگری برای درک و دریافت وی وجود ندارد…
• به طور کلی هر کسی که میکوشد تا نمایشنامه چخوف را اجرا یا بازی کند به گونهای دچار فریفتگی است. باید در نمایشنامههای او بود. یعنی در آنها زندگی کرد، وجود داشت و در راستای آن شریان معنوی و اصلی که در ژرفای درون آنها نهفته است پیش رفت.
• خلقوخوی چخوف مانند غاری است که گنجینه پر رمز و راز روح او را در خود دارد، اغلب فراتر از آگاهی صِرف.
(کنستانتین سرگی استانیسلاوسکی؛ بازیگر و مدیر تئاتر روس؛ از کتاب زندگیام در هنر)
• چخوف استاد کتمان حقیقت، معانی پنهان، صحنههای تیرهوروشن و نثرهایی به فشردگی شعر است. چه کسی آن چیزی که میخواند را نمیخواهند؟
(آندری فوزنیسینسکی؛ نویسنده و شاعر روسی)
• نبوغ او بیش از همه در استعداد خدادادیاش در نوشتن داستانهای کوتاه خلاقانه؛ معلوم است. در واقع نمایشنامههای او از قصههایش برگرفته شدهاند و به نظر من بافت قصهها بسیار غنیتر است.
(ویکتور پریتچت؛ نویسنده و منتقد انگلیسی)
• وقتی این قصه {اتاق شماره شش نوشته چخوف} را خواندم وجودم از بیم و ترس سرشار شد. تاب نداشتم در خانه بمانم و بیرون از خانه رفتم. حس میکردم من هم به بند کشیده شدهام.
(نیکلای لنین؛ از رهبران انقلاب روسیه)
• از تالستوی نقل شده است که؛ چخوف یک عکاس بود، یک عکاس حرفهای اما به هرحال فقط یک عکاس. اما چخوف یک ویژگی دارد که کمتر میتوان در عکاسها آن را دید و این ویژگی شوخطبعی است. داستانهای او همواره طنزآمیز هستند. همچنین اغلب داستانهای او سرشار از افسوس هستند و بدون استثنا دارای ویژگی بارز داستانهای روسی یعنی سادگی و بیتکلفی هستند. چخوف هیچگاه روی اثرات ادبی خود تاکید نمیکند و هیچگاه به خواننده تلنگر نمیزند.
(موریس بارینگ؛ دراماتیست، رماننویس، شاعر، متفکر و مقالهنویس انگلیسی، از کتاب نشانهها در ادبیات روسیه)
• چخوف شاعر ناامیدی بود. سرسختی، تاسف، یکنواختی. در طول تمام سالهای فعالیت ادبی خود که نزدیک به یک چهارم یک قرن بود، چخوف تنها یک کار انجام میداد: او به کشتن امید بشر میپرداخت.
(لف شستوف، فیلسوف روسی-اوکراینی)
• یکی از فراگیرترین عناصر ادبی در نوشتارهای چخوف، کنایه است. به خصوص کنایه ناتمام. یکی از شکلهای این نوع کنایه این است که تحقق اهداف به ندرت رضایت به همراه دارد. همچنین کنایه از واماندن در تحقق امیدها، به دنبال امید واهی رفتن و در عدم آگاهی از امکانات و موقعیت حال نشان داده میشود.
(راس دیویس، از کتاب" کتابهای بزرگ روسی")
• آثار موشکافانه او{چخوف} از انگیزشها و رفتارهای انسان، دید او از آنچه جالب یا کنایهدار است و بصیرت او در مشاهده زندگی آنگونه که هست؛ همه به گونهای با تجربیات ما جور هستند.
(ریچارد فورد؛ رمان و داستان کوتاه نویس امریکایی)
• یکی از بارزترین ویژگیهای عشقی که چخوف در آثارش خلق میکند این است که تقریباً هیچگاه هر دو طرف را راضی نمیکند. این طور به نظر میرسد که عشق جوانی از دید او یک توهم است، توهمی آنقدر زیبا که برای تجسم فضای قصه مکرراً از آن استفاده میکرد. مردان جوان و عاشق در قصههای او آماده هستند به یکی از سه نوع سرنوشتی که هیچ کدام مطلوب نیستند، برسند. هم عشق آنها باز نخواهد گشت و هم به دلیل شرایط از معشوقشان جدا میشوند و در نهایت ازدواج میکنند و این توهم (عشق)، با واقعیتی اجتنابناپذیر پایان مییابد. تمامی این درگیریهای احساسی و خاطرات گرچه برای افراد ناامیدکنندهاند، برای ایجاد کردن فضای داستان ایدهآل میباشند.
(دکتر رونالد هینگلی، استاد انگلیسی که در ترجمه و تاریخ روسی تخصص داشت.)
بخش ادبیات تبیان
منبع: ایراس