تبیان، دستیار زندگی
شعر اساسا زبان طبیعت است. شاعر برای بیان زیبایی های طبیعت و احساس خود از جهان باید بر زبان عاطفی تکیه کند و ناچار است کلمه ای را که برای بیان احساس خود از جهان وضع می کند، از جریان طبیعی خارج کرده، شکلی از خیال به آن بخشد. شعر بیان توامان اندیشه و خیال اس
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه شفیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعر، زبان طبیعت است

مصاحبه ی اختصاصی تبیان با مرتضی کاخی


شعر اساسا زبان طبیعت است. شاعر برای بیان زیبایی های طبیعت و احساس خود از جهان باید بر زبان عاطفی تکیه کند و ناچار است کلمه ای را که برای بیان احساس خود از جهان وضع می کند، از جریان طبیعی خارج کرده، شکلی از خیال به آن بخشد. شعر بیان توامان اندیشه و خیال است.

مرتضی کاخی

مرتضی کاخی شاعر، پژوهشگر، محقق توانمند و مدرس دانشگاه است. وی یکی از شاعران قدیمی است که کتاب ها و مقالات زیادی درباره شعر کلاسیک و غزل فارسی نوشته است. وی پیش از این کتاب های «روشن تر از خاموشی »،« درباره شعر امروز خراسان»، «قدر مجموعه گل» و«صدای حیرت بیدار: درباره شعر اخوان ثالث» را نوشته است. جدید ترین کتاب وی« این کوزه گر دهر» نام دارد که در آن به تحلیل رباعی در تاریخ ادب فارسی پرداخته است. 

آقای کاخی بفرمایید در ابتدا نگاه شاعران به طبیعت و بهار از چه زاویه ای بوده است و چطور در شعرشان بازتاب پیدا کرده و این نگاه در طول تاریخ چه تغییراتی به خود دیده است؟

این موضوع یک رساله دکتری دانشگاه ادبیات است و من فقط می توانم به آن اشاراتی کنم. شعر از اول زبان طبیعت بوده است. اگر شاعری می خواسته کلمه ای را وضع کند آن را از جریان طبیعی خود خارج می کرد وگرنه اصلا نمی توانستند شعر بگویند. حتی شعر پیش از اسلام و خسروانی هم چنین طبیعتی داشته است. در کتاب معنای معنا که به تازگی رضا قنادان بخش هایی از آن را در کتابی به همین نام آورده است، نوشته شده زبان دو نوع است یکی زبان های اموتیو یا عاطفی و دیگری دیسکورسیو و نوشتاری یا گفتمانی. در فلسفه و حقوق شما باید کلمه را در معنای اصلی که برای آن وضع شده به کار برید. مثلا علت و جهت دو معنای مختلف در اصول فقه و حقوق دارد. علت چیزی است که در وقوع مقدم است و در تصور موخر. بنابر این اگر شما بگویید علت کارم این بوده است معنایش این است که ابتدا در نظر نداشته اید چنین کاری کنید و بعد آن کار را انجام داده اید. اما در ادب زبان، زبان عاطفی است. سهراب سپهری می گوید دل خوش سیری چند که این جمله از اساس انحراف از زبان نوشتاری است. دل کیلویی نیست خوش و ناخوش هم ندارد بلکه به آن تشبیه شده است. الان این موضوع جا افتاده اما آن زمان که سهراب چنین می گفت همه به او می خندیدند. سهراب سپهری اینجا از زبان عاطفی استفاده می کند. یعنی دورتر نگاه کردن اما بی ربط نگفتن. یادم هست با هوشنگ ایرانی صحبت می کردم. پرسیدم این که می گویی جیغ بنفش می کشد غار کبود می رود یعنی چه؟ جواب داد. شخصی که جیغ می کشد صورتش بنفش می شود و دهانش مثل غاری است که وقتی دارد فرار می کند گویی غار می دود. جوان های امروز خیلی از این تکنیک استفاده می کنند اما در بسیاری از مواقع از قاعده خارج می شوند.

پس در واقع با استفاده از زبان عاطفی به نوعی به طبیعت روح می دادند و طبیعت را در شعر خود جاندار می کردند؟ مثل این که بگوییم درخت گریست و گل افسرده شد.

طبیعت به خودی خود جاندار است وقتی شاعر می گوید پوپک دیدم به زمین سرخس دم زده  در سینه ابر اندرا یعنی پوپک که مرغی است آنقدر دور پریده که سینه اش به سینه ابر می خورد. در شعر رودکی چنین تعبیرهایی از طبیعت جاندار زیاد دیده می شود. همینطور حافظ نیز از این تشبیهات بسیار دارد. این تشبیهات که طبیعت را جاندار نمایش می دهد در نثر هم آورده شده وقتی نویسنده می نویسد: شب پاورچین پاورچین می رفت گویا به اندازه کافی خستگی در کرده بود. صداهای دور دست خفیف به گوشم می رسید. شاید پرنده رهگذری خواب می دید، شاید گیاهان می روییدند. در واقع این نهایت زیبایی و نزدیک شدن به زبان اموتیو یا عاطفی است. منوچهری زیاد به توصیف طبیعت پرداخته و گاه توصیفات اضافه دارد به طوری که تصویر و تخیل را بیدار نمی کند. اما باز به ناصر خسرو که بر می گردیم زبان عاطفی را پیدا می کنیم. اینجا تفکر و تخیل در یک زبان آهنگین درهم می شوند. حافظ می گوید الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالی ات شکر ز منقار. در اینجا موضوع حافظ بحث زبان است. این تعبیر از خودم است . گمان می کنم حافظ می خواهد نکته زبانی را مطرح کند و اشاره اش صرفا به طوطی نیست. چون بعد از آن ادامه می دهد بیا و حرف اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار.

الان اگر کسی از بهار و طبیعت بنویسد خنده دار است مگر این که ملک الشعرای بهار باشد. می گوید: هنگام فرودین که رساند به ما درود؟/ بر مرغزار دیلم و طرف سفید رود/ کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ / گویی بهشت آمده از آسمان فرود/ دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش/ جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود.

استفاده از زبان عاطفی لازمه بیان شاعرانه است اما هر شاعر بر حسب نوع سبک و نگاهش از دیگر شاعران متمایز می شود. درباره سبک های مختلف خراسانی و هندی و این تفاوت ها بفرمایید.

سبک خراسانی اولین حرکت به سمت شعر فارسی است. می توان گفت سبک خراسانی به زبان فارسی سره نزدیک تر است چون هنوز زبان عربی به طور کامل در زبان فارسی نفوذ نکرده بود. رودکی می گوید باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر هر چه بادا باد. رودکی اولین شاعر سبک خراسانی است و این شعر هم غزل است ولی وقتی پای قصیده به میان می آید طبیعت بیشتر به وصف و توصیف روی می آورد تا تشبیه. قصیده سرایان از طبیعت وصفی می گفتند و برای اینکه شعرشان خوانده شود از پادشاهان و امرا تعریف می کردند. مثلا شاعر می گوید دریای سبز فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما . البته این شعر از حافظ است. نمی خواهم از حافظ ایراد بگیرم. دیگران هم چنین بودند. تا زمان صفویه وضع به همین منوال بوده است. شاعران سبک هندی به هند رفته برای تعریف تمجید امرای هندی شعر می گفتند. البته در شعر بیدل می توان هزار جور نگاه به طبیعت را هم دید. نیما یوشیج در شعری می نویسد: در تمام شب این سیاه سالخورد انبوه دندانهاش می ریزد. دقیقا همین تعبیر در شعر بیدل وجود دارد. در دوره صفویه چون اسلام ترویج می شد از شاعران خواستند مدح پادشاهان و حاکمان را نگویند و به وصف و تعریف پیامبران و امامان بپردازند.

در دوره مشروطه و شعر معاصر توصیف طبیعت به مرور کم رنگ تر شد به نظر شما دلیل آن چه بود؟

کم رنگ شد چون زیاد گفته بودند. الان اگر کسی از بهار و طبیعت بنویسد خنده دار است مگر این که ملک الشعرای بهار باشد. می گوید: هنگام فرودین که رساند به ما درود؟/ بر مرغزار دیلم و طرف سفید رود/ کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ / گویی بهشت آمده از آسمان فرود/ دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش/ جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود.

کلمه بهار و گل در دوره مشروطه به این سو سطح های دیگری نیز به خود می گیرد و به مفاهیمی برای آزادی و آزادی خواهی تبدیل می شود درباره این نگاه هم بفرمایید.

در دوره مشروطه مسائل اجتماعی و زندگی مدرن بر شعر تاثیر عمیقی گذاشت. در این دوره انسان و مسائل سیاسی و اجتماعی اش مهم بود و البته شرایطی هم که بر جامعه حاکم بود نگاه شاعران را متفاوت کرد. کلمه بهار اینجا به معنی آزادی و رهایی و انقلاب به کار برده می شد و گل و لاله خون شهدا تعبیر شد. حتی در غزلیات نیز می توان این تغییر نگاه را حس کرد. سایه می گوید: چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت از این سموم نفس کش که در جوانه گرفت. یعنی یک باد سیاه نفس کشی آمده که درخت را از ریشه سوزانده است و دیگر جایی برای رشد جوانه و گل نیست.

اگر صحبت پایانی دارید بفرمایید.

تشکر می کنم از شما و بحث مفصل تر را به فرصتی دیگر وا می گذاریم.

مصاحبه: فاطمه شفیعی

بخش ادبیات تبیان