عملیات والفجر 6
روایت عملیات والفجر 6 در جنوب دهلران توسط سپاه که در سال 1362 انجام شد. به نقل از جوانمرد جانباز عباس غفاری.
عملیات والفجر 6 در دوم اسفند1362 با رمز مقدس یا زهرا در منطقه عملیاتی چزّابه با هدف انهدام نیروهای دشمن و گمراه كردن آنها از عملیات آتی، انجام گرفت. قوای اسلام با عبور از رودخانه چیلات و دهلران، دو ارتفاع مهم مشرف به مناطق مسكونی عراق را آزاد كرده و بزرگراه العماره - بغداد را در تیررس خود گرفتند. در اینحال، دشمنبعثی برای باز پسگیری مناطق از كفداده، اقدام به پاتك نمود كه با چند ضد پاتك از سوی قوایاسلام مواجهگردید و در اقدام خود ناكامماند. در این عملیات، دشمن با بهجای گذاشتن صدها كشتهوزخمی مجبور به عقبنشینی گردید. عملیات والفجر 6، در نهایت با شروع عملیات خیبر در 3اسفند1362، پایان پذیرفت.
***
نیروهای خودی به استعداد 8 گردان به منظور تسخیر مواضع مستحكم و دست نخورده دشمن با عبور از رودخانه چیلات، وارد عمل شدند و پس از درهم شكستن خطوط دفاعی به حركت خود در عمق مواضع نیروهای عراقی ادامه دادند.
رزمندگان اسلام در این یورش موفق شدند ضمن انهدام دهها دستگاه تانك، نفربر و شمار فراوانی خودرو دشمن، بخشی از یگانهای سپاه چهارم و تیپ 77 ارتش عراق را متلاشی و منطقهای حدود 50 كیلومتر مربع، شامل ارتفاعات مرزی مشرف به شهر علی غربی و جاده مرزی و تداركاتی «طیب ـ علیغربی» عراق را تصرف كنند.
پس از چند روز نبرد و دفع پاتكهای سنگین دشمن، رزمندگان اسلام ضمن مشغول ساختن ماشین نظامی عراق توانستند چند روزی بر بزرگراه «العماره ـ بغداد» مسلط شوند و آن را هدف آتش خود بگیرند. اما با شروع عملیات گسترده در جنوب، نیروهای عمل كننده به یاری رزمندگان در نبرد خیبر شتافتند.
هدف اصلی این عملیات، سرگرم نمودن و فریب دشمن برای انجام عملیات موفق خیبر بود، تا توان زرهی دشمن در این منطقه زمین گیر شده و خطوط ارتباطی اصلی به سمت جنوب كه از استان العماره میگذشت ناامن گردیده و مورد تهدید واقع شود تا بدینوسیله اهداف اصلی عملیات و فریب دشمن را محقق سازند.
در این عملیات نیروهای ارزشمندی چون شهیدذبیح الله عالی فرمانده دلاورگردان مسلم بن عقیل(س) و دهها شهید و مفقودالاثر تقدیم بارگاه ربوبی گردیدند. یاد و نامشان كه امنیت امروز ما و سربلندی اسلام و ایران در عصر حاضر وابسته به فداكاری آنان است، همواره گرامی باد.
گردان مسلم بن عقیل دو روز بود كه در محور خود مىجنگید و این حاكى از روحیه جنگاورى بچههابود. بچه های گردان از زمان تصرف قله گرفتار درگیری با عراقی ها شده و زمین گیر شده بودند.
خیلى از بچهها از جمله فرمانده گردان یعنى ذبیحالله عالى به شهادت رسیده بودند. وقتى عالى در حال مكالمه با عقبه بود، تركش خمپاره هم او را شهید كرد و هم بىسیم را از كار انداخت.
با كمك اتش ادوات خودی و پس از كم شدن آتش دوشكاى عراقى ها، نیروهای گردان مسلم بن عقیل با توكل به خدا و از سمت معبری که به کمک بچه های اطلاعات عملیات ایجاد شده بود، برگشت داده شدند.
شهدا، از جمله شهید ذبیحالله عالى، فرمانده گردان، جنازهاش در آنجا مانده بود.
جانباز عباس غفاری (نفر سمت راست تصویر) نقل میکند:
پس از عملیات والفجر یک، بخش جنوبی استان ایلام با وجود اهمیت بسیار، به منطقه ای آرام و پدافندی تبدیل شد و تصور می شد که دیگر در این بخش، راه کارهای نظامی به منظور پیشروی قوای خودی، وجود ندارد. در عین حال در آستانه عملیات خیبر، تلاش برای طراحی نبرد و آماده سازی این منطقه جهت اجرای عملیات آغاز شد.
نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ساعات باقی مانده تا عملیات بزرگ خیبر و برای انهدام بخشی از توان جنگی قوای دشمن، عملیات والفجر6» را طرح ریزی کردند تا طی دو روز در منطقه مرزی چزابه به اجرا در آید. حمله در ساعت 23 و 20 دقیقه شامگاه 2 اسفند ماه به مرحله اجرا در آمد. قوای اسلام با عبور از رودخانه چیلات و دهلران، دو ارتفاع مهم مشرف به مناطق مسکونی عراق را آزاد کرده و بزرگراه العماره - بغداد را در تیررس خود گرفتند. در اینحال، دشمن بعثی برای باز پسگیری مناطق از کف داده، اقدام به پاتک نمود که با چند ضد پاتک از سوی قوای اسلام مواجه شد و در اقدام خود ناکام ماند. در این عملیات، دشمن با به جای گذاشتن صدها کشته و زخمی مجبور به عقبنشینی شد. عملیات والفجر 6، در نهایت با شروع عملیات خیبر در 3 اسفند1362، پایان پذیرفت. این عملیات صدها تن کشته و مجروح داد.
یادی از والفجر6، پس از 30 سال
پس از30 سال در پی مجروحان به یادگار مانده از این عملیات رفتیم. در کنار بزرگراه پر هیاهوی شهید صدر بیمارستان روانپزشکی به این نام متعلق به بنیاد اشهید و امور یثارگران وجود دارد. که در سکوت بی بدیل آن بزرگ مردانی صبح را به شب می رسانند که 8 سال از کشور دفاع کردند.
تک تیر انداز گردان حضرت قاسم
عباس غفاری نظری تک تیراندازی از گردان حضرت قاسم و جانباز اعصاب و روان دفاع مقدس است که در عملیات والفجر 6 دهلران حضور داشته و حرفهایی برای گفتن دارد. او متولد 1346 در خانواده متوسط و پرجمعیت به دنیا آمد. فرزند اول خانواده و دارای 4 برادر و یک خواهر است. او در کودکی پر جنب و جوش بود. پدری با درآمد کم دارد، تا کلاس دوم راهنمایی درس خوانده و در سال 1363 با دستکاری شناسنامه به جبهه رفته است.
وی می گوید: در لشکر 10 سید الشهداء گردان حضرت قاسم به فرماندهی حاج عباس قهرودی و معاونت محمد رضا کلهر تک تیرانداز بودم و در گروهان شهادت بعد از مدتی معاون دسته و سپس مسئول دسته عملیات شدم.
وی در طی حضور خود در جبهه 3 بار طعم مجروحیت را چشیده است که اولین جراحت را در والفجر 6 به یاد می آورد.
خبر آمد پیروز شدیم
در شلیک آتش سنگین دشمن بعثی بروی سرشان، تلفات خیلی سنگینی داده بودند. عباس به یاد می آورد: نیروهایم همه زیر آتش بودند صدایی از پشت سر شنیدم: حاجی حاجی. یک از همرزم هایم را دیدم که به شدت زخمی شده، گفتم: سید جان چه شده. خون تمام لباس هایش را گرفته بود، چپفیه دور کمرم را باز کردم و به دور زخمش بستم. او را روی تخته سنگی کشیدم و گفتم اینجا بمان تا ما برگردیم. پشتیبان ما از گردان علی اصغر بود.
در حال بستن زخم سید بودم که از پشت سرم صدایی آمد: چطوری دلاور! جا خوردم دیدم حاج عباس است. گفتم سلام حاجی گفت: تو سنگرها عراقی است. گفتم می دانم اسیر هستند. گفت: کارت خوب بود صد متر دیگر بروی جلو بچه های گردان علی اصغر می رسند و به شما می پیوندند. گفتم :حاجی بچه هایم خیلی زخمی شده اند که خبر داد به امید خدا پیروز شدیم.
پس از عملیات والفجر یک، بخش جنوبی استان ایلام با وجود اهمیت بسیار، به منطقه ای آرام و پدافندی تبدیل شد و تصور می شد که دیگر در این بخش، راه کارهای نظامی به منظور پیشروی قوای خودی، وجود ندارد. در عین حال در آستانه عملیات خیبر، تلاش برای طراحی نبرد و آماده سازی این منطقه جهت اجرای عملیات آغاز شد.
نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ساعات باقی مانده تا عملیات بزرگ خیبر و برای انهدام بخشی از توان جنگی قوای دشمن، عملیات والفجر6» را طرح ریزی کردند
سید شهید شد و من مجروح
نزدیک صبح بود هوا گرگ و میش شده بود، صدای ناله بچه ها می آمد، از 33 نفر 15 نفر مانده بودیم و به همراه 50 اسیر ساعت 7 صبح برگشتیم و خط تحویل گردان علی اصغر دادیم. در بین راه کنار تخته سنگ سراغ سید رفتم دیدم که شهید شده. اشکم جاری شد. با جسم بی جان سید درد دل می کردم که ناگهان صدایی من را از جایم چند متر پرتاب کرد. صاحب صدا خمپاره ای 120 بود. تا چند ساعت متوجه چیزی نشدم فقط امیدوار بودم به شهدا بپیوندم اما تا امروز مجروح ماندم.
در کربلای 5 شیمیایی شدم
عباس که سابقه بستری در بیمارستان ساسان را دارد می گوید: کربلای 5 بود که در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفتم.
در بامداد 19/10/65 عملیات کربلای 5 با رمز «یا زهرا(سلام الله علیها») در منطقه شلمچه صورت گرفت که به دلیل مقاومت وصف ناپذیر رزمندگان در برابر پاتک های سنگین، عراق به مدت حدود دو ماه اقدام به حملات شیمیایی بسیار گسترده با گاز خردل نمود که حتی مناطقی از آبادان را نیز در بر گرفت.
یک شبه 500 خمپاره زدم
درگیری ها بشدت اوج گرفته بود. در صحنه ای بیش از 500 تانک دشمن برابر لشکر در غرب کانال ماهی آرایش گرفته بودند و همزمان هلی کوپترها هم برای اولین بار در طی جنگ، نیروهای خط مقدم را بمباران می کردند. در صحنه ای تعدادی از تانک ها قصد دور زدن کانال و غافلگیری نیروها را داشتند. شب آغاز عملیات بیش از 500 آرپیجی زدم که باعث شد از ناحیه گوش دچار ضایعه و آسیب بشوم.
فرآوری: عاطفه مژده
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع:وبگاه های فارس، فرهنگ دفاع، گردان مسلم، همشهری آنلاین،عاشورا