تبیان، دستیار زندگی
اما دعای مادر هم بی تاثیر نبود...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شفایافتگان / دعای مادر


نام شفایافته: كریم ملكی، نوع بیماری : زخم اثنی عشر

آه مادر ... دوست داشتنی ترین موجود روی زمین. كسی كه دلش به وسعت دریاست و مهربانی هایش بیشتر از آسمان.


تا بر تخت كمی دراز بكشم و درد خستگی رانندگی را از كمر و پاهایم بیرون بریزم، سماور زغالی مادر به جوش آمده و چایی در قوری برش خورده و قدیمی او حاضر شده است . چایی را كه پیش روی من می گذارد ،‌ دستش را می گیرم و می بوسم.

- بشین مادر. باهات كار دارم. می خوام باهات درددل کنم.

كنارم بر تخت می نشیند و چشم در نگاهم می دوزد. مهربانانه می گوید :

- خیلی وقته درد دلها تو نشنیدم .

به دستان چروك خورده اش خیره می شوم و با خود اندیشه می كنم که چگونه واگویم ماجرای بیماری كریم را با مادر ؟

حرف در زبانم قفل شده است. من و من می كنم و گویی واژه ها قصد بیرون آمدن از قفس دهانم را ندارند .

- بگو پسرم. چرا ساکتی ؟

نهیب مادر بخودم می آورد .

- راستش .....

از میان كلام نامفهومم ، فقط نام كریم را می شنود و بیکباره فریاد می کشد .

- كریم چی شده ؟ دوباره براش اتفاقی افتاده ؟

هول می شوم. نکند پیرزن بیچاره سکته کند و پس بیفتد.

- نه مادر. چیز مهمی نیست . كمی ناخوش احواله ، اما .... اما

شفایافتگان / دعای مادر

دروغم چنان واضح است، كه او آنرا از نگاهم می خواند. شاید هم حس مادرانه اش به او می گوید كه پسرش بی جهت اینهمه راه را از اراك تا روستا نیامده و به حتم اتفاقی رخ داده كه او با شتاب و بی خبر به دیدنش آمده است. بی گمان و با توجه به سابقه مریضی كریم، او بیم آن را خواهد داشت كه دوباره همان بیماری به سراغش آمده و یا تشدید شده باشد.

كریم سالها پیش دچار بیماری كلیه شد و هر دو كلیه اش را از دست داد. پس از دوندگی های فراوان موفق شدیم كلیه ای را كه به گروه خونی او می خورد پیدا کنیم و عمل پیوند كلیه را انجام دهیم .

حالا به حتم مادر دلشوره تكرار همان بیماری را داشت که مثل آب داخل سماور می جوشید . برای رها ساختنش از اضطراب ،باید حقیقت را می گفتم :

- كریم دچار زخم اثنی عشر شده. حالا هم نیاز به عمل داره. البته چیز مهمی نیست. با یك عمل ساده خوب می شه.

در چشمانم زل زد. در نگاهش ناباوری را خواندم . گفتم :

- براش دعا كنین مادر .

بی حرف از جا برخاست. كنار حوض رفت و وضو گرفت. جانمازش را پهن كرد و به نماز ایستاد. بر تخت دراز كشیدم و او را كه همه وجودش دعا شده بود ، در قاب نگاهم جا دادم . خستگی بر پلكهایم نشست و خواب مرا در ربود .

- خدایا به جوانی اش رحم كن. اونو شفا بده . درد كشیده است . نذار بیشتر از این رنج ببره . خودت می دانی كه چقدر زجر كشیدم تا او را ساق و سالم به این سن و سال رساندم........

با لالایی مویه های مادر به خواب رفتم و ساعتی بعد، وقتی با صدای زنگ تلفن از خواب بیدارشدم، مادر هنوز بر فرش جانمازش نشسته بود و با همه صورتش می گریست .

- الو ... سلام کریم. چی شده ؟ معجزه ؟

***

دکتر نگاه غریب و ناباوری داشت. همه آزمایشات کریم را بررسی کرد و رو به ما نمود و گفت: آری معجزه است.

کریم با خوشحالی گفت: از تکرار آمدن به بیمارستان و شیمی درمانی خسته شده بودم. تحمل رنج را در سیمای خانواده و خصوصا برادرم می دیدم. به سمت تلفن رفتم و شماره ای گرفتم . همه کارهایم ناخواسته بود. شماره ای که گرفته بودم ، تلفن حرم امام رضا (ع) در مشهد بود.

صدایی از آنسوی سیم نهیبم داد .

- الو ... بفرمایید .

- من از اراک زنگ می زنم . می خوام با آقا درددل کنم .

مرد آنسوی سیم قدری ساکت ماند. شاید باور نداشت که مردی به او زنگ زده و خواستار صحبت با امام (ع) باشد. خاطرش را مطمئن کردم .

شفایافتگان / دعای مادر

- من بیمارم . دیگه خسته شدم از بیمارستان و دارو و درمان . می خوام از آقا بخوام شفایم بدهد .

صدای هق هق گریه مرد را از آنسوی خط شنیدم . لحظاتی میان من و او به سکوت و گریه و اشک گذشت . بر خودش مسلط شد و گفت :

- برای شما آرزوی شفا کرده و لحظاتی نوای عاشقانه نقاره خانه را پخش می کنم. در این فرصت هر آرزویی دارید از خدا طلب کنید. انشااله ناامید نخواهید شد .

صدای نقاره خانه که در گوشم پیچید ، همه بدنم لرزید . دقایقی از خود بیخود شدم و زمانی که به حال دوباره خویش برگشتم ، تماسم با مشهد قطع شده بود . صدای ممتد زنگ در فضای خلوت خانه پیچید . گوشی آیفون را برداشتم .

- کیه ؟

صدای پسربچه ای از آنسوی گوشی مرا به نام خواند .

- آقای ملکی ؟

- بله خودم هستم .

- لطفا بیایید دم در . براتون آب آوردم .

- آب ؟

- بله . پدرم که به زیارت رفته بود ، از مشهد برگشته و برای شما از سقا خانه امام رضا(ع) آب آورده است .

پر شتاب خود را به در رساندم. در را باز کردم و نوجوانی را در برابر خود دیدم که تا آنروز هرگز ندیده بودمش. بی تامل ظرف آب را از او گرفتم و لاجرعه سر کشیدم.

- سلام بر حسین شهید ....

احساس سبکی کردم. مثل یک تکه ابر، خالی و سبک شده بودم. از پسر خبری نبود. او رفته بود و من حتی فرصت پرسیدن نام و نشان پدرش را پیدا نکردم .

با گریه ای شاد، کریم را به آغوش گرفتم و بوسیدم و گفتم :

بی شک ایمان تو معجزه کرد. اما دعای مادر هم بی تاثیر نبود. وقتی دل مادر شکست و با اشک سینه سوزش از خدا شفا ترا طلب کرد ، گفتم این گریه بی اثر نخواهد بود .

کریم دست مادر را بوسید و گفت : هیچوقت از دعا فراموشمان نکن مادر.


بخش حریم رضوی