تبیان، دستیار زندگی
فرمودند قای مطیعی من 35 سال است که درس خارج فقه و اصول دارم الان دوره ششم فقه و اصول را شروع کرده ام و هر دوره من 7 سال بوده که می شود 35 سال و از دهه 50 تا الان جلسات اخلاق دارم و ده ها یا صدها هزار نفر در این مدت پای مباحث من مدند ولی هیچ اثری در من نکر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردی که نفس خود را کشته بود

 آیت الله آقا مجتبی تهرانی

فرمودند آقای مطیعی من 35 سال است که درس خارج فقه و اصول دارم الان دوره ششم فقه و اصول را شروع کرده ام و هر دوره من 7 سال بوده که می شود 35 سال و از دهه 50 تا الان جلسات اخلاق دارم و ده ها یا صدها هزار نفر در این مدت پای مباحث من آمدند ولی هیچ اثری در من نکرد.

خاطراتی از حاج آقا مجتبی تهرانی

بخش دیگری از خاطرات "میثم مطیعی" عضو هیات مۆسس و اولین مدیر عامل موسسه حفظ و نشر آثار آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی را تقدیمتان می کنیم:

آقامجتبی تهرانی: احساس نمی کردم وجود من نفعی داشته باشد

حاج آقا همیشه می گفتند: هر کسی پیش من می آید بادش را خالی می‌کنم. من از آنهایی هستم که باد خالی می‌کنم هیچ کس را هم باد نمی‌کنم که جداٌ همین طور بود و فرمودند زیرا این خدمت نیست جنایت به طرف مقابل است و این را از مربیانم گرفتم.

یک نکته ای که در مورد ایشان وجود داشت این که ایشان در مورد خودش هیچ وقت توهم نداشت چون ایشان خیلی علاقمند داشت و شب های قدر ایشان واقعاٌ نظیر نداشت و یادم است که همیشه وقتی شب بیست وسوم تمام می شد چقدر آدم باید در صف می ایستاد تا از ترافیک انسانی کوچه های بازار آهنگرها و بازار شیرازی رد شود.

ایشان یک بار سر همین مسائل مۆسسه که من به ایشان گزارش می دادم که سایت چقدر بازدید کننده دارد و بازدید سایت از خیلی از مراجع داشت بالاتر می رفت در حالی که از لحاظ ظاهری خیلی مشکل داشت و مطالب را دیر به دیر می گذاشتیم ایشان صحبت می‌کردند و من گفتم ان شاء الله خداوند وجود شما را بیش از پیش نافع به حال اسلام و مسلمین قرار دهد.

و ایشان با یک حالت جالبی فرمودند من! هفته قبل بعد از درس با حسین آقا به آزمایشگاه می رفتم حسین در مورد کار شما در مۆسسه و مراجعاتی که به شما می شود یک چیزی را به من گفت (چون واقعاٌخیلی به ما مراجعه می شد و روی سایت نظر می گذاشتند به حاج آقا ابراز محبت می کردند و تقدیر و تشکر به عمل می آوردند و حاج آقا مباحثی را به صورت ریز بیان می کردند که اساتید دانشگاه در جاهای مختلف درخواست می دادند که حاج آقا تو را به خدا این مباحث را ادامه دهید برای مثال راجع به بحث تربیت شاید هزاران نفر به ما مراجعه کردند و ایمیل زدند که بحث تربیت را ادامه دهید.)

بعد ایشان فرمودند که من به حسین آقا گفتم که من تا به الان و با این سن احساس نمی کردم وجود من نفعی داشته باشد من اهل تعارفات هم نیستم اما تا حالا احساس نمی کردم به درد بخورم و الان احساس می کنم یک درجه مۆثرم ظاهراٌ شاید یک صدم بحث های من اثر بگذارد برای همین نگرانم.

 و این خیلی حرف است من یک کار کوچکی انجام می دهم فکر می کنم چه کرده ام اما ایشان می فرماید الان بااین مراجعات کمی احساس مفید بودن دارم. و از این بابت هم نگرانم. نمیخواهم یابوی نفس من را بردارد.

الان احساس می کنم کمی مفیدم و از همین نگرانم. فرمودند آقای مطیعی من 35 سال است که درس خارج فقه و اصول دارم الان دوره ششم فقه و اصول را شروع کرده ام و هر دوره من 7 سال بوده که می شود 35 سال و از دهه 50 تا الان جلسات اخلاق دارم و ده ها یا صدها هزار نفر در این مدت پای مباحث من آمدند ولی هیچ اثری در من نکرد.

ایشان این طور نبود و فرمود آن هایی هم که با من هستند دوست دارم این طور بار بیایند. هیچ به خودتان نبالید البته واقعیات را در نظر بگیرید و برنامه ریزی کنید اما از نظر درونی نگذارید که یابوی نفس شما را بردارد و احساس کنید که کسی هستید.

آقا مجتبی اهل دعوت کردن به خدا بود نه به خود

آقا مجتبی تهرانی اهل دعوت کردن به خدا بود نه به خود و این خیلی مهم است و در مباحثشان هم بارها می گفتند شما که کار دینی و فرهنگی و تبلیغی می کنید دارید به خودتان دعوت می کنید یا به خدا؟

ایشان به خدا دعوت می کرد و برای همین برایش مهم نبود که چه کسی خوشش می آید و چه کسی خوشش نمی آید و در این مسائل حر و آزادمرد بود و حرفی را که احساس می کرد مورد رضایت خداست و تکلیف شرعی‌اش بود را می گفت ولو این که به مذاق یک عده خوش نمی‌آمد.

یک طیفی را داریم که در یک مقطعی با حاج آقا بودند و ابهت و صلابت و قاطعیت ایشان را نتوانستد تحمل کنند و از ایشان بریده اند با این که ایشان خیلی شخصیت مهربانی داشت.

در مورد مهربانی حاج آقا این که یک بار در مورد یکی از کارهای مۆسسه یک چیزی را از ایشان روی سایت می گذاشتیم که ایشان گفتند بردارید.

بعد یک روز من با ایشان به مسجد رفتم و در راه برگشت کارهای مۆسسه را چک می کردیم و خودمان هم اصرار داشتیم که ایشان در جریان باشند و به ما خط بدهند چون ما در آنجا یک سری جوان بی تجربه بودیم و راجع به کسی کار می کردیم که این همه دقت داشت و این میراث و تراث از ایشان باقی مانده و تابه حال دست نخورده تاریخ روزی که رفتم 7/2/89 بود که گفتند فلان مطلب را از روی سایت بردارید و بعد شروع کردند به توضیح دادن و من خیلی حالم گرفته شد که گفتند بردارید.

چون درسایت به ما فشار می آمد و به تعبیری فحشش را ما می خوردیم. در راه گفتند جهاتی مدنظرم است که توضیح دادند.

حقیقت مطلب این بود که من از ته دل قبول نکردم و حالم خیلی گرفته شد؛ چون نتوانستم ایشان را راضی کنم بعد از توضیحات ایشان در منزلشان رسیدیم و قاعدتاٌ ایشان باید پیاده می شدند و به داخل منزل می رفتند و به من گفتند که این حرف های مرا منطقی می دانی یا نه؟

 گفتم که من فرمایش شما را منطقی می دانم و فرمودند: نه. تعبدی قبول نکن تعقلی قبول کن و حاج آقا دوباره توضیح دادند من از ته دل قبول کردم.

اما حاج آقا احساس کردند که حالم خیلی گرفته شده و نشستند در ماشین و نرفتند و شروع کردند به حرف زدن و بحث کردن درمورد بحث دیگری و تا موقعی که احساس نکردند که من روی فرم آمدند نرفتند و این از مهربانی ایشان است و این کار را انجام دادند که وقتی از پیش ایشان می روم با روحیه خراب نروم و جالب اینجا است که ما آن مطلب را برداشتیم و خدای من شاهد است،

در دیدار بعدی در دفتر به خدمتشان رفتم و همان اول که رفتم بدون اینکه خودم یادم باشد گفتند راستی در مورد آن مطلب که شما گفتی با خودم فکر کردم و گفتم استخاره می کنم اگر خوب آمد که خوب هم آمد می گویم مطلب رابگذارید که شماها هم اینقدر تحت فشار قرار نگیرید چون می دانستند که ما تحت فشار قرار می گیریم و به ما اعتراض می شود، زیرا در سایت که توضیح نمی دادیم که چرا برداشتیم با این که حرفشان منطقی بود.

حاج آقا هیچ وقت نمی خواست خودش را بالا ببرد برای مثال این که می گفتند یابوی نفس مرا برندارد یادم می آید در جلسه اخلاق وقتی ایشان از محراب عبادت سلام می دادند وقتی به سمت صندلی و جایگاهشان می آمدند همه بلند می شدند و یک مدت مد شده بود

که برای سلامتی علما یا بر خاتم انبیاء صلوات می فرستادند هیچ اسمی از حاج آقا نمی بردند اما چون ایشان خیلی محتاط بودند و نمی خواستند تشخصی برای ایشان باشد تا شروع کردند به بحث فرمودند: اگر می خواهید صلوات بفرستید در دلتان بفرستید چرا من می آیم صلوات می فرستید؟

 و دیگر اجازه ندادند. نفس خود را کشته بود این مرد. شهوت خود را میرانده بود. در روایات هم ما در توصیف متقین این تعابیر را داریم.

محرم سال گذشته حاج آقا خیلی حالشان بد بود و دهه اول را در محل جلسه اخلاق به سختی برگزار می کردند و تا جایی که یادم می آید برای نماز جماعت مغرب و عشاء هم نمی آمدند و بعدش می آمدند.

تا جایی که یادم است حاج آقا در محرم و صفر سال گذشته مسجد جامع نرفته بودند چون خیلی حالشان بد بود و آن محرم اولین باری بود که جوانان جلسه اخلاق ایشان را این قدر نحیف می دیدند.

آخر ماه صفر بود که آقای هوایی به من زنگ زدند و گفتند که حاج آقا فرموده اگر می آیی من می خواهم به مسجد بروم نه این که منوط به حضور من باشد بلکه گفته بودند اگر می آید در آنجا روضه بخواند و روضه برپا شود به مسجد می روم آمدند در ماشین نشستند و فرمودند که من هیچ حالم خوش نیست.

اما با خودم گفتم که محرم و صفر مسجد نرفته ام و برای اهل بیت در مسجد جامع روضه برپا نکرده ام و امروز به آقای هوایی گفتم که اگر فلانی می آید من به مسجد بروم که روضه‌ای برای اهل بیت برپا شود و بعد با یک حالت خاصی فرمودند: من برای امام حسین هیچ کاری نکرده ام و شروع به گریه کردند. خیلی این حالت ایشان برای من تکان دهنده بود.


منبع: مشرق

تهیه و تنظیم: حق دوست، گروه حوزه علمیه تبیان