تبیان، دستیار زندگی
اشعاری از فاضل نظری، محمدمهدی سیار، محمدامین جعفری حسینی و سید علی میرافضلی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تو داری می رسی از راه


اشعاری از فاضل نظری، محمدمهدی سیار، محمدامین جعفری حسینی و سید علی میرافضلی.

تو داری می رسی از راه

فاضل نظری:

پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم

مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم

تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو در تلخی ،شراب کهنه ای ،من تلخی زهرم

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم

محمدمهدی سیار- سر در گم:

باری ست گران که مانده بر دوشم

این سَر که از آن نمیپرد هوشم

چون خانه بی حافظ و بی قرآن

از یاد فرشتگان فراموشم

چون مسجد بی نمازخوان مانده

با این همه چلچراغ، خاموشم

سوگند به عصر... سخت دلگیرم

آنقدر که با خودم نمیجوشم

هم، این دل بیخود است در سینه

هم عاطل و باطل است آغوشم

چون ماهی بی نفس پشیمانم

جنبیده اگر کمی سر و گوشم

هم خانه خاطرات بیخوابم

هم صحبت خوابهای مغشوشم

دیریست مرددم "خدا" یا "خود"؟

سردرگم نسخه های مخدوشم(1)

در خاطر عاطر فراموشی

میماند ناله های خاموشم

---------

(1) در نسخه شبهه جدایی/ تصحیف تعین خداییم (بیدل)

محمدامین جعفری حسینی- بهاریه:

تو داری می رسی از راه

روزها

زودتر از هم می گذرند

اینهمه دشواری

اینهمه دشمنی را از خود می گذرانند

بی آنکه بیمی برای تمام شدن داشته باشند

می رسی

که روبراه کنی راه راه اینهمه رو سیاهی را

می دانم

بهار که باشی ،

خسته می شوی

وقتی ببینی روزها هنوز دیروزند و

هر چه می آیند ،

باز هم بجای امروز

باز هم بجای فردا

دیروزهای کهنه می آورند و

رنگ از روزهای تازه می پرانند

همین شوق رسیدن توست

که روزها رود می شوند

راه می افتند

و ماهی ها را به ستاره ها می رسانند

ماهی عاشق می شوند و

دست به دست هم می دهند

از تُنگ ها به تنگ می آیند

و از ذهن حوض ها پر می کشند

ماهی ها سرخ می میرند

اما رودخانه ها را به هر کجا که بخواهند ،

می کشانند

تو داری می رسی از راه

سیدعلی میرافضلی- چند شعر کوتاه- بندری در رگ ها:

پهلوانان خوب می‌داننـد

دشـنـه را راه درازی نیـست

از کـمـر تا   پُـشـت.

::

وقتی کنارم می‌نشینی

انگار در رگ‌هام

گرمای بندرگاه می‌پیچد

و حدس باران کار سختی نیست.

::

برف لطیف و باد افسونگر

وقتی می‌آمیـزنـد

وحشی‌تر و ویران‌تر از آن هیچ چیزی نیست.

::

امروز

من بهترین تعبـیر دلتنگی

من بدترین دلتـنگ بارانم.

::

بیا روبروی همین شعر بنشین

خلاصم کن از مِه

خلاصم کن از ابر

و خورشید را در صدایم بچرخان

بیا ـ از همین صندلی ـ آفتابی‌ترم کن.

::

باد، تقویم را می‌تکاند

خوب یا بد

زرد یا سبز

پخش و پلا می‌شود برگ‌هایش.

عشق ای عشق!

این تو هستی که تقـویم‌ها را

هیچ راهی به اوقات نارنجی‌ات نیست.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: وبلاگ شاعران