تبیان، دستیار زندگی
آدم: کجایی، ای بهشت که به هر قدم من سبزی ات وسعت یافت؟ کجایی، ای نه سرد و نه گرم، ای هوای اعتدال! کاش این چه را که نصیب آن خوردن است، پیش تر از آن که بخورم، می دیدم. خوشا بهشت و بدا زمین!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جای خالی آدم

بخشی از نمایشنامه ی هاقیل اثر علی موذنی


آدم: کجایی، ای بهشت که به هر قدم من سبزی ات وسعت یافت؟ کجایی، ای نه سرد و نه گرم، ای هوای اعتدال! کاش این چه را که نصیب آن خوردن است، پیش تر از آن که بخورم، می دیدم. خوشا بهشت و بدا زمین!

جای خالی آدم

آدم: کجایی، ای بهشت که به هر قدم من سبزی ات وسعت یافت؟ کجایی، ای نه سرد و نه گرم، ای هوای اعتدال! کاش این چه را که نصیب آن خوردن است، پیش تر از آن که بخورم، می دیدم. خوشا بهشت و بدا زمین!

حوا: آری، بدا زمین.

آدم: ای جبرییل عزیز... چرا دیگر جز به خواب به ظهور در نمی آیی؟ نمی دانی دلم در این وادی تنگ است؟

حوا: این شر باید فرو بخوابد.

آدم: دلم به تیرگی ابرهای سیاه است.

حوا: من تحمل اینجا ماندن را ندارم.

آدم: حق داری که چون من هوس بهشت را کرده ای.

حوا: الان. کجایند؟ چه می کنند؟ نمی آیی برویم دنبالشان؟

آدم: هر چند مقصد بهشت نیست، اما برویم، (در حال خروج) این بار اگر قابیل حکم خداوند را گردن ننهد، او را از خودم خواهم راند، زیرا چشم دیدن دوزخ را ندارم.

حوا: من هم نمی خواهم ببینمش.

***

هابیل: خداوندا... خداوندا...

قابیل: (فریاد می زند) این تبانی است... این تبانی است...

هابیل: تبانی؟ کدام تبانی؟

قابیل: قابیل نمی گذارد حقش پایمال شود.

هابیل: آیا حق جز این است که از خدا سر زد؟

قابیل: از تو بیزارم و از هر آنکه تو را ارج می نهد.

قابیل: از تو بیزارم و از هر آنکه تو را ارج می نهد.

هابیل: اگر به صواب بودی، خداوند قربانی تو را نیز می پذیرفت.

قابیل: همه می دانستید که قربانی من پذیرفته نمی شود.

هابیل: این راهی بود که خداوند عظیم پیش پای ما نهاد.

قابیل: راهی که به کشتن تو ختم می شود.

هابیل: قابیل!

(قابیل چوبش را بالا می آورد.)

قابیل: (فریاد می زند) می کشمت!

هابیل: این نه خشم که جنون است، قابیل. از آن بپرهیز.

قابیل: (نعره می زند) می کشمت!

(باز حمله می کند. هابیل از برابرش می گریزد.)

هابیل: آخر تقصیر من چیست که قربانی ام پذیرفته شده؟

قابیل: جای لاف زدن بهتر نیست چوبی برداری و از خود دفاع کنی؟

(دیوانه وار حمله می کند. ضربه ای بر بازوی هابیل فرود می آورد.)

هابیل: آه...

(ضربه دیگر قابیل را رد می کند)

هابیل: اما من با تو سر جنگ ندارم.

قابیل: اما من اندیشهه کشتن تو در سر دارم.

(حمله می کند. هابیل پس می نشیند.)

هابیل: حتی اگر چنین اندیشه ای را هم در سر بپروری، من به کشتن تو بر نخواهم خاست.

قابیل: زیرا خوب می دانی که از پس قابیل بر نخواهی آمد.

هابیل: ترس من از خداوند عظیم است. متوجه باش که اگر مرا بکشی، گناه قتل مرا نیز بر دوش خواهی کشید، همچنان که گناه نا فرمانی از خدا را بر دوش داری.

قابیل: شانه های من تحمل چنین باری را دارند.

هابیل: با چنین باری به قعر جهنم فرو خواهی شد.

قابیل: قعر جهنم را به یاد مرگ تو بهشت برین خواهم کرد.

....

بخش ادبیات تبیان


منبع: کتاب نمایشنامه هاقیل