تبیان، دستیار زندگی
گوش می رسید. دخترک آهی کشید و گفت: خوش به حالشان من هم دست پخت مادرم را خیلی دوست داشتم، وقتی او زنده بود چقدر شاد و خوشبخت بودم. دخترک پاهایش بی حس شده بود دیگر نمی توانست راه برود. زیر طاق ایوان خانه ای نشست و با خود گفت: س...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دست پخت مادرشان بودند بگوش می رسید. دخترک آهی کشید و گفت: خوش به حالشان من هم دست پخت مادرم را خیلی دوست داشتم، وقتی او زنده بود چقدر شاد و خوشبخت بودم. دخترک پاهایش بی حس شده بود دیگر نمی توانست راه برود. زیر طاق ایوان خانه ای نشست و با خود گفت: سردم است. خوب است کبریتی آتش بزنم شاید کمی گرم شوم. سپس  یکی از کبریت ها را به دیوار کشید. کبریت روشن شد و میان آن بخاری گرم و روشنی دیده شد. دخترک با شادی گفت: عالی شد حالا