عربدهکشهای نازنین خوش آمدید
چندی قبل زنی به کلانتری تهرانپارس رفت و گفت دقایقی قبل دو جوان با بی حس کردن او تلفن همراهش را به زور سرقت کرده اند.
غروب یک روز کاری، مهناز طبق معمول برای رفتن به خانه از محل کار خود بهراه افتاد اما نمیدانست که امشب یک شب معمولی برای رسیدن به خانه نیست؛ ساعت نزدیک 9 شب بود. او حالا دیگر کمکم وارد کوچهپسکوچههای خانه پدری شد. خیابانهای تاریک را یکی پس از دیگری طی کرد و وارد کوچهای فرعی شد. ناگهان صدای مهیب ترمز یک موتور سیکلت پشت سرش تمام افکارش را به هم ریخت. اول باور نکرد اما وقتی برق چاقو در نیمههای شب به چشمش خورد به واقعیت ماجرا پی برد. خود را در میان سه مرد دید که هر یک با داشتن چاقو تهدیدش میکردند که دار و ندارش را به آنها بدهد. ترس سراسر وجودش را فرا گرفته بود اما چارهای نداشت. صدایش در گلو خفه شد؛ وقتی اولین ضربه چاقو به صورتش خورد و بدنش بیحس و حرکت بود؛ هنگامی که ضربهای شدید از پشت به بدنش خورد. مردان جوان کیف را از دستانش کشیدند و مهناز ناتوان فقط نگاه میکرد و خودش را در کوچه اطراف خانه تنها میدید....
چندی قبل زنی به کلانتری تهرانپارس رفت و گفت دقایقی قبل دو جوان با بی حس کردن او تلفن همراهش را به زور سرقت کرده اند.
او به مأموران گفت: در ایستگاه تاکسی داخل یک خودرو نشسته بودم و راننده منتظر چند مسافر دیگر بود که تلفن همراهم زنگ خورد و مشغول صحبت شدم. در این لحظه ناگهان پسر جوانی به طرفم آمد و ضربه ای به دستم زد و در حالی که دستم بی حس شده بود تلفن همراهم را قاپید و با کمک موتورسواری که منتظرش بود از آن جا فرار کرد.
و هزاران روایت دیگر این چنینی...
این ها یک داستان تکاندهنده نیستند؛ بلکه بخشی از واقعیتی است که هر روز در کوچه پسکوچههای این شهر اتفاق میافتد. شاید خیلی از داستانهای خفتگیری را تنها در لابهلای صفحات حوادث خوانده باشیم اما هیچ وقت نمیتوانیم خودمان را جای این افراد بگذاریم؛ تا اتفاقی این چنینی رخ ندهد. نمیفهمیم که در آن لحظه، احساس افرادی که از آنها زورگیری میشود چیست؟
فكر كنید به اینكه سختی هیچ كاری، به اندازه دلهره و ترس و شاید هم عذاب وجدان كارهایی مثل زورگیری و باجخواهی در خیابانها از زن و بچه مردم نیست
در این یادداشت، برخلاف دیگر نوشته ها به دنبال علت و چرایی و یافتن راه کار های مقابله و مواجهه با این معضل نیستیم بلکه نگاه مان را 360 درجه می چرخانیم و توجه خود را از قربانیان این گونه ماجراها به خاطیان و مجرمان اصلی و سبب ساز این حوادث جلب می کنیم و آنان را مخاطبان اصلی این نوشتار قرار می دهیم تا شاید مطالعه این سطور تلنگری بر اندیشه و باورهای آن باشد....
حرف های خودمانی با شماهایی که ...
دلم میخواهد از شما بنویسم. بهتر است بگویم، دلم میخواهد برای شما بنویسم. شما كه نام شما را گذاشتهایم: مردمآزار، زورگیر، كیفقاپ، اراذل و اوباش و وقتی نامتان و عكسهایتان توی روزنامهها چاپ میشود، به شما بد و بیراه میگوییم.
اما من دلم میخواهد از شما و برای شما و همه زورگیرهای این مملكت بنویسم. و البته هیچ ناسزایی هم در كار نیست.
من میگویم، اینقدر با شماها حرف نزدهاند كه به گفته خودتان، شدهاید زورگیر و حال و روزتان این است. اما راستش را بخواهید حرف زدن با شما، سخت هم هست. سخت است، چون كه ما تا به حال با شما حرف نزدهایم. حرف زدن با زورگیر جماعت هم تخصص میخواهد.
همه ما وقتی در خیابانهای شهر راه میرویم شماها كنارمان هستید، اما ما از كجا باید بدانیم كه كارتان زورگیری و كیفقاپی و از این جور كارهاست.
خواهش میكنم پیش از آن كه پاشنه كفشتان را ور بكشید و بروید سراغ مردم، فكر كنید به اینكه این روزها خیلی از همین مردم پول زیادی ندارند
وقتی میفهمیم كارتان چیست كه كار از كار میگذرد و شماها عین اجل معلق گوشه و كنار یكی از همین خیابانها و كوچههای خلوت یا شلوغ شهر گیرمان میاندازید و دار و ندارمان را از دستمان میگیرید و كتكمان میزنید و آنقدر عربدهكشی میكنید كه كسی جرات نكند جلو بیاید و ما را از دست شما نجات دهد.
آن وقت سوار موتورهایتان میشوید و فرار میكنید. شما در چنین وقتهایی دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیگذارید. در این وقتها، بعضیها زبانشان از وحشتی كه شما ایجاد میكنید، قفل میشود.
بعضیها پدر و مادر و جد و آباء شما را به باد ناسزا میگیرند. بعضیها به غصه میافتند و فكر میكنند كه چه جامعه خرابی شده است كه عدهای در روز روشن به عدهای دیگر حمله میكنند و دار و ندارشان را به زور میگیرند و ككشان هم نمیگزد.
در این میان كسی نیست كه از شما بخوبی حرف بزند اما حالا من دلم میخواهد از شما حرف بزنم. شمایی كه شاید این مطلب را همینطور از سر اتفاق دیدید و همین حالا در حال آماده شدن برای یك زورگیری دیگر هستید.
خواهش میكنم پیش از آن كه پاشنه كفشتان را ور بكشید و بروید سراغ مردم، فكر كنید به اینكه این روزها خیلی از همین مردم پول زیادی ندارند.
فكر كنید به اینكه شاید رفتید و زدید و گرفتید و بردید و بعد دیدید كه تمام پولی كه داخل كیف بوده ده هزار یا 20هزار تومان و شاید هم كمتر بوده است.
فكر كنید به اینكه اگر خدای ناكرده گیر افتادید،آن وقت یكی از رایجترین سوالها از شما این است كه آیا ارزشش را داشت. به جوابی برای آن وقتها فكر كنید.
فكر كنید به اینكه سختی هیچ كاری، به اندازه دلهره و ترس و شاید هم عذاب وجدان كارهایی مثل زورگیری و باجخواهی در خیابانها از زن و بچه مردم نیست.
فكر كنید به اینكه اگر هر كسی در قهوهخانهای بنشیند و رفیقی از راه برسد و بگوید بیا برویم كه محتاج پولیم و بعد نقشه یك زورگیری یا سرقت پیاده شود، آن وقت آیا سنگ روی سنگ بند میشود.
باور كنید هیچ كس از ترساندن زن و بچه مردم به جایی نرسیده است. حالا من دلم میخواهد برای شما از همین دست حرفها بنویسم. شماهایی كه راستراست در خیابان راه میروید و چپ چپ به مردم نگاه میكنید و حال میكنید كه مردم از قیافههای شما بترسند.
شماهایی كه هیچكدام از ما دلمان نمیخواهد كارتان به جایی برسد كه دستبند به دستتان بزنند و آن وقت جلوی عدهای آدم دیگر در دادگاه یا هر جای دیگری به گریه بیفتید و بگویید ما اشتباه كردیم.
آن وقت، ما میمانیم كه با شماها چه كنیم. میمانیم كه گریههای حالای شما را باور كنیم یا داد و هوارهای وحشتانگیز زمانهای زورگیری را.
آن وقت آدمی مثل من كه نوشتن را دوست دارم، میمانم برای شما چه بنویسم. آن وقت، شماهایی كه فرزندان ما بودید و هستید، میمانید روی دست جامعه و بسیار میترسیم از اینكه دیگر زشتی كارهایی اینچنین برای شما از بین برود ـ كه برای بسیاری رفته است ـ و دفعات بعد دیگر در هیچ دادگاهی ـ حتی در دادگاه وجدان انسانی خود ـ گریه هم نكنید.
اجازه دهید خلاصه كنم،من، دلم یخواهد بنویسم: زورگیرها، كیفقاپها و عربدهكشهای نازنین! شما را به خدا دست نگه دارید. راههای دیگری هم برای زندگی هست.
فرآوری: نسرین صفری
بخش اجتماعی تبیان
منابع:جام جم آنلاین/خراسان/همشهری آنلاین همراه با اضافات