تبیان، دستیار زندگی
دید علمای ربانی به دنیا هم چون دید یک مسافر است به سفر کوتاه و چند روزه اش از این رو هرگز اسیر دنیا و زیبایی های خیره کننده اش نمی شوند.علمای خداجو به واسطه این دیدشان دنیا را سخت نمی گیرند و برای دیگران و اطرافیانشان هم سخت نمی سازند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماجرای ازدواج دختر آیت الله مشکینی

آیت الله مشکینی

دید علمای ربانی به دنیا هم چون دید یک مسافر است به سفر کوتاه و چند روزه اش از این رو هرگز اسیر دنیا و زیبایی های خیره کننده اش نمی شوند.علمای خداجو به واسطه این دیدشان دنیا را سخت نمی گیرند و برای دیگران و اطرافیانشان هم سخت نمی سازند.

مرحوم آیت الله مشکینی در ساده زیستی و بی اعتنایی به دنیا کم نظیر بودند.این مرد الهی هرگز اسیر دنیا و جاه و مقام او نشد و در طول زندگی با برکت خویش حتی آن زمان که ریاست مجلس خبرگان رهبری را عهده دار بود هم چون طلبه ای ساده زیست.

داستان ازدواج ساده و بدون تشریفات و به دور از هر گونه سخت گیری بی جای دختر ایشان با حجت الاسلام و المسلمین ری شهری حکایت از بی آلایشی و ساده زیستی آن فقیه وارسته دارد.

حجت الاسلام و المسلمین ری شهری داستان ازدواج خود را با دختر مرحوم آیت الله مشکینی این گونه بیان می دارد:

 در مدت اقامتم در نجف معمولا مانند بسیاری از طلاب، شب های جمعه به کربلا می رفتم، یک بار که تشرف پیدا کردم، خیلی ساده خدمت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام عرض کردم: آقا من مایلم ازدواج کنم .

پس از بازگشت به نجف در مدرسه ی آخوند، در حجره آقای متقی با حاج اصغر آقا(رحمـة الله علیه) مشغول خوردن صبحانه بودیم که سخن از ازدواج به میان آمد.

اصغرآقا گفت: آقای مشکینی دختری دارد، ولی کوچک است می خواهی برایت درست کنم؟ گفتم : نه، گفت: چرا؟ ،گفتم: چون ما با هم سر یک سفره می نشینیم، ممکن است شما پیشنهاد کنید و ایشان موافق نباشد و رفاقتمان هم از بین برود.

 ایشان گفت: نه، من موضوع را با ایشان در میان خواهم گذاشت. هرچه اصرار کردم که این اقدام به مصلحت نیست، ایشان نپذیرفت.

در آن هنگام، جناب حاج آقا مرتضی تهرانی از علمای مهذب و بزرگوار تهران برای زیارت به نجف آمده بود. حاج اصغر آقا ایشان را واسطه کرد تا موضوع را با آقای مشکینی در میان بگذارد.

آقای مشکینی پاسخ ایشان را موکول به استخاره کرد و پس از چند روز پاسخ داد که استخاره کردم خوب آمد.

پس از موافقت ایشان، جریان را به خانواده ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه ام که خدا هر دو را مشمول رحمت واسعه ی خود نماید خواستم که به قم بروند و صبیـه ی ایشان را ببینند.

آن ها رفتند و دیدند و پسندیدند و در پاسخ نامه من نوشتند: خوب است، ولی خیلی کوچک است. او در آن هنگام تقریبا نه ساله بود، قرار شد به طور خصوصی صیغه عقد اجرا شود، اما جشن ازدواج تا آمادگی یافتن وی به تاخیر افتد و بدین ترتیب مقدمات ازدواجم سامان یافت.

چند ماهی پس از این ماجرا آقای مشکینی تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. من هم به فاصله ی کوتاهی پس از ایشان بازگشتم و بدین ترتیب مدت اقامتم در نجف حدود سیزده ماه شد. آیت الله مشکینی پس از بازگشت به ایران به مشهد تبعید شد، من هم همراه ایشان به مشهد رفتم.

پس از گذشت مدت کوتاهی در مشهد موضوع اجرای صیغه عقد مطرح شد. نکته جالب و آموزنده این که آقای مشکینی تعیین مقدار مهریه را به عهده من گذاشت.

من فکر کردم مبلغی بنویسم که قدرت پرداخت آن را داشته باشم. از این رو مهریه را مبلغ پنج هزار تومان نوشتم. ایشان که در اثر خطای دید، پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود، به ما پیغام داد: من حرفی ندارم که مهریه او پانصد تومان باشد، ولی چون مهریه خواهر بزرگ او هزار تومان است همین مبلغ را برای مهریه او بپذیر. من تعهد می کنم که کاری کنم که بیش از پانصد تومان شما بدهکار نشوید!

این گونه برخورد آن هم از شخصیتی مانند آیت الله مشکینی، حقیقتا ارزنده و آموزنده بود.

باری عقد ازدواج ما در حرم حضرت ثامن الحجج علیه السلام توسط آقای مشکینی و یکی از رفقای فاضل ایشان، مرحوم آقای علمی، بدون هیچ گونه تشریفات اجرا شد. از آن پس من مانند یکی از اعضای خانواده آقای مشکینی در منزل ایشان و به قول معروف« داماد سر خانه» بودم.


منابع:

پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله مشکینی

تهیه و فرآوری : مهدی صدری ، گروه حوزه علمیه تبیان