آوازی از سر درد
با تمام احترامی که برای همه ی هنرمندان و پیش کسوتان سینما ی محترم و عزیز ایران باید قائل باشیم ، با این که قضاوت در مورد بهترین های یک پدیده هنری چون اساسا در مفهوم یک گزاره ی علمی نمی گنجد ، لاجرم ، ابراز سلیقه است ، اما در مواردی که اجماعی وجود دارد ، نگارنده نیز با تمام احترامی که برای دیگران قائل است ، به ناچار باید ، ذکری از این اجماع داشته باشد ، هر چند که شاید این اجماع با سلیقه اش هماهنگ نباشد. اما از اقبال بلند این شیفتگی ،این سلیقه ، مرور دوباره ی همین اجماع است. باعث می شود سیاست عیان نکردن رای شخصی را هم فراموش کنیم و با صدای رسا ، اما نه چندان بلند ، به حکم دسته جمعی دیگران تاکید کنیم :
این که پرویز پرستویی بهترین بازیگر سینمای ایران است . همین جمله آغاز مناقشه است . ودر پی آن پس از سوال مشترک و تکراری که با چرا آغاز می شود ،نام یک دوجین از بازیگران هم می آید و ادله ای که در اثبات نظر ایشان باشد . اما پیشتر هم گفته شد ، که این تنها سلیقه و علاقه ی نگارنده نیست و در بسیاری موارد ، حتی نزد رقبای نه چندان خوش دل و منصف پرویز پرستویی هم اذعان به این نکته دیده و شنیده می شود.
پرویز پرستویی هم در سینمای جنگ و دفاع مقدس ، هم در سینمای کمدی و فانتزی ، هم در سینمای معنی گرای روان شناختی بهترین فیلم ها و بهترین نقش ها را ایفا کرده است . حاج کاظم آژانس شیشه ای ، تصویر بردار لیلی با من است ، لات آسمان جل آدم برفی ،سروان قربانی مومیایی همه یک نفرند. نقش همه را پرستویی بازی می کند . اما در واقع آن چه در خاطره ی ما می ماند ، حاج کاظم و سروان قربانی و .... است .
اصلا بازیگر باید همین طور باشد . باید خودش را پشت دوربین ، بیرون صحنه جا بگذارد . آن وقت که بتواند خودش را جا بگذارد ، برای نقشش جای خالی پیدا می کند . همه ی حاج کاظم ، همه ی سروان قربانی ، همه ی رضا نمایش می شود .
اصلا فرقی نمی کند که با چه متدی بازی کنی . تکنیک های بازی ات چه باشد . باید بتوانی یک نفر دیگر را خلق کنی . همین و بس . یک نفر دیگر که تو نباشی . ربطی به نقش های قبلی ات نداشته باشد. حاج کاظم بیاید ، در همان آژانس دیده شود ،حرفش را بزند و برود . خبری هم از پرستویی نباشد. پرستویی بلاهت سروان قربانی را در مومیای طوری به تصویر می کشد که شائبه ی تقلید از نقش های ابلهانه ی پیتر سلرز را هم رد کند . وقتی رضا در مارمولک متحول می شود ،این پرستویی نیست که شعار اخلاقی برایت هجی می کند.با خودروی آگاهی رضا را که می برند ، غصه ات می گیرد، دلت شاد می شود. چون رضا را باور کرده ای . چون هرگز این چنین سردار تنهای منزوی جنگ را به تو نشان نداده اند . دلت برای غربت حاج کاظم می گیرد .
بعد همین پرستویی که نقش برادر شوهر متعصب کافه ترانزیت را بازی می کند ، می خواهی کله اش را بکنی ، چون دیگر فراموش می کنی، این پرستویی است . اصلا بازیگر باید همین طور باشد. باید خودش را پشت دوربین ، بیرون صحنه جا بگذارد. آن وقت که بتواند خودش را جا بگذارد ، برای نقشش جای خالی پیدا می کند . همه ی حاج کاظم ، همه ی سروان قربانی ، همه ی رضا نمایش می شود .
مجتبی شاعری بخش سینما و تلویزیون تبیان