تبیان، دستیار زندگی
نیما از شب سردی نوشته است که به سردی شب های زمستان است. پس، لازم نیست که این شب را حتماً شبی از شب های زمستان بدانیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در شب سرد زمستانی....


نیما از شب سردی نوشته است که به سردی شب های زمستان است. پس، لازم نیست که این شب را حتماً شبی از شب های زمستان بدانیم.

در شب سرد زمستانی....

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.

من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.

وشب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.

و هنوزم قصه بر یاد است

وین سخن آویزه ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی،

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

نیما از شب سردی نوشته است که به سردی شب های زمستان است. پس، لازم نیست که این شب را حتماً شبی از شب های زمستان بدانیم؛ هر چند در بند دوم شعر به «شب سرد زمستان» اشاره می کند. در بند نخست، نیما جنبه ی عام آن چه را که در ابتدای بند دوم می گوید عنوان می کند؛ سپس، در انتهای بند دوم و شعر دوباره همان ادعای آغاز شعر را تکرار می کند.

کاربرد واژه های «چون» و «مانند» در تصاویر آغازین شعر تنشی را ایجاد می کند که حرف اصلی نیما از درون آن بیرون می آید. این دو واژه با این که ادات تشبیه اند، ولی تشبیهاتی را با انکار شباهت از یک سو، و تأکید بر ادعایی اغراق گونه، ولی درست، از سوی دیگر نشان می دهند.

نیما نمی گوید که کوره ی خانه ی او مانند کوره ی خورشید است؛ بلکه او ادعا می کند، در حالی که کوره ی خورشید در این شب زمستانی سرد است، کوره ی خانه ی او گرم است.  او برای کوره ی خانه ی خود از صفت «گرم» استفاده می کند، و با این کارتفاوت آشکاری را که بین خورشید و خانه ی خودش وجود دارد نشان می دهد.برای گرم شدن به خورشید امیدی نیست. غیر از گرمی، ما از خورشید توقع داریم که نور هم به ما بدهد، ولی باز نیما ادعا می کند که در شب زمستانی خورشید نمی تواند چراغی مانند چراغ خانه ی او باشد و نوری بدهد. حتی ادعا می کند که «ماه» که به دلیل رنگش در آسمان شب زمستانی مانند گلوله ای یخی است، فاقد آن نوری است که چراغ او می تاباند. ایراد نور ماه این است که گرم نیست.  در ادعایی که در آن انکار توانایی خورشید برای گرمابخشی و روشنایی بخشی در شب سرد زمستانی است، همزمان می توان به اهمیت خورشید و نیاز به آن نیز رسید؛ ولی، چه فایده؟ وقتی مهم است و حضوری و نقشی ندارد؛ پس باید چراغ خانه ی نیما را از آن مهم تر دانست.

نیما از شب سردی نوشته است که به سردی شب های زمستان است. پس، لازم نیست که این شب را حتماً شبی از شب های زمستان بدانیم؛ هر چند در بند دوم شعر به «شب سرد زمستان» اشاره می کند. در بند نخست، نیما جنبه ی عام آن چه را که در ابتدای بند دوم می گوید عنوان می کند؛ سپس، در انتهای بند دوم و شعر دوباره همان ادعای آغاز شعر را تکرار می کند.

نیما از جنبه ی کلی ادعای خود در بند نخست، به مورد خاصی در پشتیبانی از آن ادعا در بند دوم می پردازد. او می گوید که در شبی تاریک وسرد در زمستان برای آمدن و رفتن همسایه اش چراغ خانه اش را روشن کرد. او با جملاتی کوتاه و گویا به توصیف خود، همسایه اش، کومه های دیگر و آنچه که رخ داد می پردازد. با جمله ی «باد می پیچید با کاج،» شاید به نحوی خودش را توصیف می کند. کاج درختِ مقاومی است که تاب سرما و برف و یخبندان را دارد و همچنان سبز و پابرجا می ماند. باد در «کومه های خاموش» نیز می پیچید. باد و پیچش آن عامل خاموشی کومه های دیگر است. دیگران که مانند کاج سبز و مقاوم نبودند کومه های شان را رها کردند و رفتند. تنها کومه ی روشن، کومه ی راوی است. ماجرای «آمد رفتن همسایه»اش را از شعر نمی توان کشف کرد. ولی می توان گفت که چراغ نیما به کسی کمک کرد تا بتواند بیاید و برود. یعنی در حرکت با شد و زندگی کند- البته نه پیش او، نه با او و نه برای او. نیما آن شخص را گمشده ی خود می داند.شاید برای این که فکر می کند او هم در این سرما پی کار خودش رفته است. البته شاید بهتر بگوییم که خودِ نیما گم شده است. برای این که نگران است که کسی او و قصه اش را پیدا نکند و تگرار نکند.

سۆال های نیما نشان می دهد که چرا رفتن آن شخص را با گم شدن یکی می داند.

پاسخ سۆال های «که می افروزد؟» و «که می سوزد؟» مشخص است. راوی که در اینجا او را نیما می نامیم کسی است که می افروزد و می سوزد تا منزل گرم و چراغ روشنی برای دیگران باشد. ولی پاسخ سۆال «چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟» مشخص نیست. البته در دنیای شعر، مشخص است که مخاطب و خواننده ی آن حافظ این قصه و راوی ماجرای آن خواهد بود، ولی منظور نیما چیز دیگری است. نیما می خواهد بداند که این چراغ و قصه اش را در شب های زمستانی دیگر چه کسی بعد از او روشن نگه می دارد.

نیما وقتی که می پرسد: «که می سوزد؟» نشان می دهد که حرف از سوختن چیزی به نام چراغ نیست. انسانی دارد می سوزد تا در شب های سرد و تاریک، گرما و نور به دیگران برسد، و فکر می کند حالا که خورشید دور است و آینه اش ماه سرد، منبع گرما و نوردیگری باید وجود داشته باشد تا در این شب های سرد و آکنده از ناامیدی به آن برسند.

بخش ادبیات تبیان


منبع: وبلاگ نیما یوشیج