سکوت صحرا
دشت در دشت دلهره می ریخت هرم صحرا به آسمان می رفت کاروان در سکوت صحرا، گم مرگ دنبال کاروان می رفت *** کاروان رفت تا دیاری که حزن و اندوه و داغ می بارید بوی دلتنگی و جدایی داشت گریه گریه فراق می بارید *** همه جا بوی تشنگی دارد بچه ها خواب آب می بینند هر طرف روی می کنم آقا چشم هایم سراب می بینند *** شوق و شور شهادت آقا جان در نگاهت چقدر مشهود است عرش معراج توست این صحرا؟ این همان وعده گاه موعود است؟ *** در نگاه پر از تلاطم تو ندبه هایی غریب می لرزد می روی تا به سمت آن گودال دل زینب عجیب می لرزد *** بی مهابا غروب خواهد کرد در همین خاک تیره ماه من می شود عاقبت همین گودال قتلگاهت نه، قتلگاه من *** این زمین پر شده است از داغ ِ لاله هایی که تشنه می روید این چه مهمانی است کز هر سو نیزه و تیر و دشنه می روید *** یک جهان ماتم و پریشانی حاصل اشک و آه زینب بود حرف های نگفتهی بسیار در غروب نگاه زینب بود: *** اگر امروز ماتمی دارم در کنارم شکوه احساس است این طرف قاسم و علی اکبر آن طرف شانه های عباس است *** چه کنم در غروب عاشورا که نه یاری نه همدمی دارم دشت پر می شود ز حرمله ها نه پناهی نه محرمی دارم *** در هجوم کبود بی رحمی با پر یا کریم ها چه کنم؟ آتش و تازیانه می بارد تو بگو با یتیم ها چه کنم؟ *** گفت بابا «ودیعةٌ مِنِّی» بار غم را به دوش من مگذار برو اما در این غریبستان خواهرت را به بی کسی مسپار بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
یوسف رحیمی