تبیان، دستیار زندگی
رضا امیرخانی در جمع مخاطبان خود گفت: در سال‌هایی که ما به دبیرستان می‌رفتیم، فضایی بود که می‌توانستیم در کنار درس، رمان بخوانیم. من البته برای نوشتن نمی‌خواندم. یادم هست رمان‌ها را لای روزنامه می‌پیچیدم تا کسی نداند چه می‌خوانم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امیرخانی چگونه نویسنده شد؟


رضا امیرخانی در جمع مخاطبان خود گفت: در سال‌هایی که ما به دبیرستان می‌رفتیم، فضایی بود که می‌توانستیم در کنار درس، رمان بخوانیم. من البته برای نوشتن نمی‌خواندم. یادم هست رمان‌ها را لای روزنامه می‌پیچیدم تا کسی نداند چه می‌خوانم.

رضا امیرخانی

نشست رضا امیرخانی با مخاطبان خود عصر روز سه‌شنبه 16 آبان در فروشگاه مرکزی شهر کتاب برگزار شد.

امیرخانی در این نشست در پاسخ به سئوالی در مورد چگونگی ورود خود به حرفه نویسندگی با اشاره به اینکه همیشه پشت صحنه حرفه نوشتن و هر حرفه هنری از متن آن برای مخاطبان جذاب‌تر بوده، گفت: برای من شروع نوشتن اصلاً حرفه‌ای به معنی مصطلح نبود، من در یک محیط کاملا علمی بزر گ شده‌ام، در مدرسه‌ای درس خواندم که در آن بچه‌ها برای شرکت در المپیادهای علمی تربیت می‌شدند و خب همه ما در آن فضا باید به سراغ آن کارها می‌رفتیم. البته پشیمان هم نیستم.

وی ادامه داد: یادم هست مدرسه ما آن زمان پول چندانی نداشت تا معلم‌های مختلفی را استخدام کند. حتی ناظم هم نداشتیم و از میان بچه‌ها یک نفر سال بالایی که تجربه خوبی داشت به عنوان ناظم انتخاب می‌شد. البته دوست دارم بگویم که نوشتن خاطرات آن دوران به عنوان یک مکتب آموزشی و پرورشی همیشه از آرزوهای من بوده است.

نویسنده رمان «من او» ادامه داد: سال چهارم دبیرستان که بودم  به دلیل آنکه تقریبا تمام کلاس ما در مرحله اول المپیاد ریاضی پذیرفته شده بود، کلاس ما تعطیل شد. من هم یادم هست جزو قبولی‌ها بودم، اما چون می‌دانستم جایی در میان سایر بچه‌های پذیرفته شده از حیث تبحر در ریاضی نداشتم به میان آنها نرفتم. در آن فضا بود که چند نفر از جوانان فارغ التحصیل دبیرستان ما تصمیم گرفتند کار فرهنگی بکنند و شب شعری در دبیرستان برگزار کنند. این شد که من و برخی دیگر از بچه‌ها در طول سال شعرهایی می‌گفتیم که بتوانیم در آن مراسم بخوانیم. این ورود من به ادبیات بود. البته من شاعر ورشکسته‌ام و چون در شعر چیزی نشدم به سراغ داستان رفتم و همیشه معتقد بودم که شاعران ورشکسته نویسنده می‌شوند و نویسندگان ورشکسته منتقد و منتقدان ورشکسته مدیر فرهنگی!

نویسنده رمان «من او» افزود: در آن سال‌ها فضایی بود که ما می‌توانستیم در کنار کار مدرسه رمان بخوانیم. البته هیچ چیزی در ذهنمان برای نوشتن نبود، مثل یک نوجوان امروزی هم نوشتن را راحت نمی‌دانستیم. من هم برای نوشتن نمی‌خواندم، یادم هست رمان‌ها را لای روزنامه می‌پیچیدم تا کسی نداند چه می‌خوانم. شکستن سد نوشتن، آن ‌هم رمان نوشتن اصلا برایم متصور نبود. همین شد که تا قبل از سال چهارم دبیرستان تمام کارهای کلاسیک روسی را خواندم تا اینکه برایم اتفاقی افتاد و آن خواندن رمان «سووشون» بود.

در آن سال‌ها فضایی بود که ما می‌توانستیم در کنار کار مدرسه رمان بخوانیم. البته هیچ چیزی در ذهنمان برای نوشتن نبود، مثل یک نوجوان امروزی هم نوشتن را راحت نمی‌دانستیم. من هم برای نوشتن نمی‌خواندم، یادم هست رمان‌ها را لای روزنامه می‌پیچیدم تا کسی نداند چه می‌خوانم.

امیرخانی افزود: من قبل از آن زمان هم رمان ایرانی می‌خواندم، اما بدون تعارف می‌گویم که رمان خوب در میان آنها نبود. واضح‌ترش می‌شود آنکه وقتی در یک رمان ایرانی می‌دیدیم که نویسنده طرفدار چپ‌روی یا راست‌روی است می‌رفتیم سراغ اصل

رضا امیرخانی

کارهای نویسندگان چپ یا راست در جهان که خیلی خوب‌تر آن حرف‌ها را زده بودند.

نویسنده رمان «ارمیا» ادامه داد: من عادت داشتم وقتی رمانی را می‌خواندم برای آن چند خط یادداشت برمی‌داشتم و گاهی هم درخت شخصیت‌های آن را ترسیم می‌کردم. سووشون را که خواندم در پایان کتاب نوشتم می‌شود رمان ایرانی نوشت. نمی‌دانم الان اگر این کتاب را بخوانم همان نظر را دارم یا نه، ولی بعد از خواندن آن کتاب و به خاطر اینکه آن ایام مصادف شده بود با پذیرش قطعنامه پایان جنگ تحمیلی، حس کردم که باید بنویسم و رمان ارمیا را شروع به نوشتن کردم.

وی افزود: حسم این بود که می‌شود بومی نوشت؛ به ویژه اینکه درآن زمان در خیابان آدم‌هایی را می‌دیدیم که حس می‌کردیم داستان دارند و باید نوشتشان. کار شروع شد، اما خوب پیش نمی‌رفت. یادم هست برای اینکه خودم را ملزم کنم که رمانم را به اتمام برسانم با نشریه «روایت» که آن زمان برای دانش‌آموزان استعداد درخشان منتشر می‌شد، قراری بستم که این رمان فصل به فصل درآن منتشر شود و همین شد که در کنار مقالاتی که در آن مجله به نام من منتشر می‌شد، رمان «ارمیا» با اسم مستعار «امیر حمزه‌زاده» شروع به انتشار در آن نشریه کرد.

امیرخانی ادامه داد: نوشتن رمان که تمام شد آن را به یکی از دوستان دادم که بخواند. آن زمان مصادف شد با سفر من به خارج از  کشور برای ادامه تحصیل که یادم هست از قصد آن را یک ماهی هم بیشتر ادامه دادم. وقتی به ایران برگشتم به آن دوست زنگ زدم که سرنوشت آن کاغذهایی که من برای خوانده شدن به شما دادم چه شد؟ او به دیدنم آمد و یک جلد از رمان تازه منتشر شده ارمیا را به من داد. رمان اینگونه چاپ شد؛ بدون اینک حتی خود من خبر داشته باشم.

امیرخانی در بخش دیگری از این نشست در پاسخ به سئوالی در مورد حضور همزمان خود در داستان‌نویسی و مقاله‌نویسی گفت: سخت‌ترین و لذت‌بخش‌ترین کار برای من داستان است. مقاله وقتی تمام می‌شود، معمولا از آن رضایت خاطر ندارم، سالی یک بار دوست دارم اطلاعات آن را عوض کنم و این مشکل‌ساز است.

بخش ادبیات تبیان


منبع:خبرگزاری مهر