تبیان، دستیار زندگی
رقم خوردن سرنوشت شخصیت های شاهنامه به سلیقه ی قصه پردازی فردوسی مربوط نیست. فردوسی پیش قراول داستان پردازانی است ، که تقدیر آدمی های قصه اش را به دست خودشان می سپارد . فردوسی احساساتی نمی شود که به یکباره ضد قهرمانش را متحول کند و در مسیر انسانیت قرار دهد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاهنامه افسانه است؟!


رقم خوردن سرنوشت شخصیت های شاهنامه به سلیقه ی قصه پردازی فردوسی مربوط نیست. فردوسی پیش قراول داستان پردازانی است که تقدیر آدمی های قصه اش را به دست خودشان می سپارد . فردوسی احساساتی نمی شود که به یکباره ضد قهرمانش را متحول کند و در مسیر انسانیت قرار دهد. فردوسی جهان بینی و روان شناسی شخصیت هایش را می شناسد ، می داند که ثمره ی لجاجت رستم ، فرزند کشی است . نتیجه ی زیاده خواهی سهراب ، ناکامی است .و سرانجام خون های فراوانی که ضحاک می ریزد ، جز به مجازاتش منتهی نمی شود.

شاهنامه فردوسی

هیچ کس مثل فردوسی نمی تواند موجود شری مثل ضحاک را به سزای اعمالش برساند. همان طور که می تواند طوری قصه بگوید ، طوری آدم هایش را بسازد که وقتی مثل سهراب و سیاوش کشته شدند ، به سوگ بنشینی . هر چند که در مورد داستان سهراب و سیاوش هم با سطحی از ناجوانمردی در حق سهراب و سیاوش رو به رو نمی شویم . در لایه های درونی داستان و شخصیت ها دلایل موجهی برای سرنوشت محتوم آنان می توان یافت.

اما شیوه ی فردوسی در روایت اتفاقاتی که برای وجه سیاه داستان  رقم می خورد ، نوعی مجازات دراماتیک  نیست . حتی مسیر منطقی اتفاقات از شیوه ی داستان گویی افسانه ها تبعیت نمی کند .  این یک  ظلم بزرگ تاریخی است که  در حق فردوسی و شاهنامه اش روا داشته ایم . این که شاهنامه ، افسانه است .

نمی شود به صرف غلبه ی آرایه ای مثل مبالغه-اغراق –غلو ، شاهنامه را افسانه دانست . خصوصا این که با لحاظ کردن این ویژگی ، تحلیل منطقی داستانی و دراماتیک را از وقایع و شخصیت پردازی ها منفک می کنیم .

اگر هم قائلیت بزرگان و قدمای نه چندان دور را در خرق عادت شاهنامه به عنوان یکی از چهار رکن برجسته در شاهنامه بپذیریم ، باز هم روال منطقی داستان در آن محو نمی شود . افسانه در نظر گرفتن شاهنامه ، به دو جهت می تواند باشد ، یکی این که انطباق مکتوب و مستند تاریخی ندارد و دیگر این که اتفاقاتی در آن رخ می دهد  که در توانایی های امروزی بشری در عادت انسان ها نمی گنجد . اصلا این تقسیم بندی شاهنامه به سه دوره ی اسطوره ای ، پهلوانی و تاریخی هم از همین جفاهای تحلیل در مورد شاهنامه است . کافی است مستشرقی مشهور یا محققی وطنی که اسم و شاید هم رسمی به هم زده باشد ، در مورد فردوسی یا هر ادیب دیگر اظهار نظری کند . دیگر نمی شود کوچک ترین تردیدی به آن نظریه وارد دانست . دوباره اندیشی و تحقیق در آن مورد بی فایده جلوه می کند . شاید هم به همین دلیل باشد که نه فقط ادبیات و نگاه تاریخی و سبک شناسانه  که حوزه های گوناگون علوم انسانی در ایران پیشرفت نمی کند . در برابر هر حرف و نظریه ی قدیمی اجماع شده نمی توان حرفی زد . یا باید سخنی خفیف با چندین قید تردید ، در موازات آن به میان آورد و یا در ستایشی ابلهانه در امتداد آن حرف قدیمی ، کلماتی چینش کرد .

شباهت قصه گویی فردوسی به آثار داستان نویسان و نمایش نامه نویسان متاخر هم به همین سبب است . روان شناسی هر شخصیت از نماد گرایی های اخلاقی مهم تر است . هر چند که در داستان ضحاک از نمادهای زیادی استفاده می شود ، اما هر شخصیت ، فقط معرف یک صفت اخلاقی نیست . آدمی های شاهنامه ، برآیندی از ویژگی های اخلاقی و شاید در بیان صحیح تر آن خصوصیات روان شناختی انسان ها باشند .

شاهنامه افسانه نیست . این را از مسیر منطقی روابط میان آدمی هایش می شود ، فهمید . مسیر منطقی روابط هم گزاره ای  متفاوت از شخصیت پردازی نمی تواند باشد . ویژگی های فردی آدمی ها موجبات سرنوشت را رقم می زند . و اتفاقا در این گذار تقدیری ، هیچ معجزه ای صورت نمی گیرد . در این گذار تقدیری ، تقدیری فراتر از آن چه قهرمان یا ضد قهرمان از پیش تر پی کرده است ، رقم نمی خورد .

داستان ضحاک و فریدون و کاوه ،به شباهت تاریخی زندگی پیامبران روایت نمی شود . با تولد موسی کلیم ا... ، خواب گزارن ، فرعون را از اتفاقی بیم می دهند که پایه های حکومتش را تهدید می کند . و این دست مایه ی داستان ضحاک و فریدون هم می شود . اما این فقط اقتباسی تاریخی در حماسه ی شاهنامه نیست . این که حضرت موسی (ع) ، یا در روایت شاهنامه ، فریدون از هر گزندی در امان می مانند ، حاکی از سنت و قانونی تاریخی است . سنتی که تبدیل یا تخفیف داده نمی شود . مثل قوانین فیزیک نیوتن ، ناگزیر است .

شاهنامه فردوسی

شباهت قصه گویی فردوسی به آثار داستان نویسان و نمایش نامه نویسان متاخر هم به همین سبب است . روان شناسی هر شخصیت از نماد گرایی های اخلاقی مهم تر است . هر چند که در داستان ضحاک از نمادهای زیادی استفاده می شود ، اما هر شخصیت ، فقط معرف یک صفت اخلاقی نیست . آدمی های شاهنامه ، برآیندی از ویژگی های اخلاقی و شاید در بیان صحیح تر آن خصوصیات روان شناختی انسان ها باشند . خصوصیات روان شناختی که با وجود تغییر ذائقه ی بشری ، هنوز هم به جنبه های فطری انسان یاد می شود .

فردوسی در روند داستان سرایی اش ، دلسوزی برای قهرمان ها و ضد قهرمان هایش نمی کند . همان طور که به فکر امید بخشی های کاذب به مخاطبش هم نیست . هشداری که فردوسی به مخاطب شاهنامه می دهد ، تذکری از سر پند واندرزهای اخلاقی هم نیست . فردوسی واقعیت درونی هر انسان را نشان می دهد . ناگزیری از طی مسیری که هر انسان انتخاب می کند . مسیری که نابودی انسان است  ، یا رسالت نجات بشریت.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان