تبیان، دستیار زندگی
کار ادبیات این است که زندگی و انسان را کشف کند و بخش های ناگشوده او را نشان دهد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه شفیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رمان هنوز به ایران نیامده !

مصاحبه ی اختصاصی تبیان با شهریار عباسی


کار ادبیات این است که زندگی و انسان را کشف کند و بخش های ناگشوده او را نشان دهد.

شهریار عباسی

شهریار عباسی پیش‌تر، کتاب‌های «التهاب»، «می‌خواهم یک نامه‌ی کوتاه بنویسم»، «موسم آشفتگی» و «زنی پنهان میان واژه‌ها» را منتشر کرده است. به تازگی آخرین اثر وی که درباره جنگ و مسائل پیرامونی آن است مجوز نشر گرفت. این نویسنده بعد از تغییر نام رمانش از «سال سی» به «بر بال باد»، در نهایت به نام «سایه‌های بلند» رسید. این رمان زندگی یک خانواده را در ‌30 سال روایت می‌کند و داستان از دو سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران آغاز می‌شود.

آقای عباسی ادبیات ما تقریبا بعد از دوران مشروطه تا به امروز اغلب ادبیات غمباری است . دلایل این غمبار بودن ادبیات معاصر چیست؟

ادبیات مدرن در دوره مشروطه و از اروپا وارد ایران شد. آن هم توسط کسانی که در غرب زندگی و یا تحصیل می کردند. مثل بزرگ علوی، جمال زاده و غیره. یعنی هم زمان با دوره مشروطه که مصادف بود با آزادی و آمال و آرزوهایی که وجود داشت اما متاسفانه خیلی زود فضای امیدوار آن زمان با استبداد رضا شاهی از بین رفت و آن تحولی که داشت درون جامعه شکل می گرفت ابتر شد. رضا شاه تکنولوژی غربی را وارد کرد ولی فرهنگ آن را نخواست وارد کند. و در این کار هم عمدی وجود داشت. بخش عمده ای از این وانهادگی و دلسردی و یاس واکنش نویسندگان به همین ماجرا بوده است. مثلا هدایت فضا را در ایران مناسب ندید و رفت کتابش را در هند منتشر کرد. البته نمی شود این قدر دقیق درباره ادبیات حرف زد. ولی به طور کلی در دوره کوتاهی بعد از رفتن پهلوی اول در دهه 20 فضایی آزاد ایجاد شد که باز بلافاصله با کودتای 28 مرداد ماه این فضا بسته شد. در دهه 40 آثار ادبی خوبی به وجود آمد به خصوص در ادبیات داستانی. اما همه اینها ادبیات غم و افسردگی بود که می شود در آثارشان دنبال کرد. مثل« مدیر مدرسه» جلال آل احمد، یا آثار احمد محمود. من فکر می کنم فضا و زمان لازم است تا یک نسل امید و پیشرفت را حس کند. این طور نیست که چند سالی شرایط خوبی باشد و ما انتظار داشته باشیم در همان یکی دو سال کارهای امید بخش و رهایی بخش نوشته شود. خیلی از آثار دهه چهل دقیقا این فضای نا امیدی را نشان می دهد. تا حدی امیدوارانه است و خیلی زود فکر می کند همه اش سراب بوده است. در کارهای بزرگ علوی و به خصوص در«چشم هایش» به خوبی می شود این را حس کرد. یا مثلا در «شازده احتجاب» گلشیری. نویسنده به عنوان سخنگوی جامعه که در همین جامعه هم زندگی می کند این شرایط را درک و در اثرش پیاده می کند. نویسنده هایی که هر بار می خواستند سر بلند کنند سر خورده شده اند. بعد از انقلاب هم به همین صورت دوره های کوتاه رهایی و امید وجود داشت که خیلی زود از بین رفت. اصلا شعار آن روزها آزادی و استقلال بود. ولی بلافاصله با شروع جنگ این حس آزادی و رهایی از بین رفت و جایش ویرانی و جنگ آمد و متاسفانه با پایان گرفتن جنگ هم دیگر شرایط مناسب نشد. یک جامعه ای که 400 هزار شهید داده همیشه یاس و نامیدی در آن هست. بعد هم شرایط بد سیاسی و اقتصادی که می بیند. بنابر این این جامعه هیچ گاه یک دوره طولانی آرامش را تجربه نکرده است که شما انتطار داشته باشید آثار داستانی و هنری امیدوار تولید کند. پس در لابه لای سطرهای آن غم و اندوه موج می زند.

به نظر شما واقعیت عینی به ادبیات در می آید؟

کار ادبیات این است که زندگی و انسان را کشف کند و بخش های ناگشوده او را نشان دهد.

مصیبت ها ونا امیدی ها برای همه مردم دنیا وجود داشته و مختص ایرانیان نیست اما می بینیم که حتی ادبیات جنگی غرب از تنوع و گونه گونی چشم گیری برخوردار است. از نگاه طنز به جنگ و مصیبت گرفته تا انحطاط و غم و حتی خشم به وضع موجود این تنوع در ادبیات ایران نیست.

یکی از مولفه های مدرن شدن فردگرایی است و اهمیت دادن به تک تک آدم ها که به نظرم در ایران شکل نگرفت.

شما حق دارید از ادبیات غمبار گله داشته باشید. رمان باید ما را برای ما کشف کند. وقتی کشف کرد می بنید همه اش که مرثیه سرایی نیست. در جامعه ما رمان کارکرد ندارد و به تعبیری می توان گفت اصلا رمان به کشور ما نیامده است. هر چند تلاش هایی انجام شده و می شود.

پس اگر انسان مدرن نداشته باشیم طبیعتا نمی توانیم رمان مدرن هم داشته باشیم.

بله. به نظر من انسان مدرن نداریم. فردگرایی یکی از نشانه های مدرنیسم است و به این معنی نیست که انسان بیاید نقشی در جامعه ایفا کند و برود. یادم هست وقتی به مدرسه می رفتیم موقع سوال کردن می گفتیم آقا ما بگوییم؟ هنوز جامعه از شنیدن من ابا دارد. به این دلیل که انسان با فردیتش اعتبار ندارد. انسان تکلیف مدار و حق مدار است. دوستی می گفت جامعه ما پست مدرن است. من مخالفم . می گویم ما هنوز مدرن نشده ایم که پست مدرن باشیم. مدرن که همین ساختمان و کروات و زرق و برق نیست. مجموعه ای از تغییر نگاه به انسان و هستی است. انسان مدرن است که تکنولوژی را تولید می کند نه این که تکنولوژی انسان مدرن ایجاد کند. آدمی رشد می کند و جسارت پیدا می کند در هستی واکنش داشته باشد. در هر چیزی دخالت کند. ما فقط از نوک سر تا پا غربی شده ایم. جامعه پدر سالار غرب زده فقط مظاهر غرب را آورد تا بعد با فرهنگ خودش با آن رفتار کند و شد سازه ای نا همگون. اروپا رمان محور است و بخش عمده ای از کشف انسان را در رمان هایش به دست آورده است. شما حق دارید از ادبیات غمبار گله داشته باشید. رمان باید ما را برای ما کشف کند. وقتی کشف کرد می بینید همه اش که مرثیه سرایی نیست. در جامعه ما رمان کارکرد ندارد و به تعبیری می توان گفت اصلا رمان به کشور ما نیامده است. هر چند تلاش هایی انجام شده و می شود.

باز می پرسم که به نظر شما ادبیات می تواند سویه  غمبار واقعیت را بازتاب دهد؟

ادبیات کارش بازتاب نیست. کار داستان، کشف است. کشف انسان و زندگی او. یعنی بخش های کشف نشده خودش و دنیای پیرامونی.

منظورم این است که به هر حال واقعیت یک چیز است و ادبیات چیز دیگر. 

ببینید این مورخ است که باید درباره تاریخ و واقعیت بنویسد. مورخ می آید درباره کودتا و مشروطه و جنگ می نویسد تا آن را ثبت کرده باشد. خیلی از نویسندگان هم رمان می نویسند تا تاریخ را نشان داده باشند و گفته باشند. این درست نیست. البته که صد درصد نویسنده باید تاریخ بداند. اما نویسندگی به درون انسان ها نفوذ می کند و به نکات کشف نشده در این تاریخ می پردازد. می پرسند موضوع رمان شما چیست؟ این سخت ترین و غلط ترین سوال است. چرا که موضوع همه رمان ها انسان و زندگی است. شما رمان «دن آرام» را نگاه کنید. این رمان شرایط زندگی قزاق های روسی را نشان می دهد که در سرمای سخت روسیه با آن فرهنگ خاص روسیه مشغول انجام وظیفه هستند. اما تاریخ را نشان نمی دهد هر چند مربوط به قرن بیستم و شرایط آن است. بلکه انسان ناشناخته ای را نشان می دهد که در این شرایط چطور زندگی می کند. و همین باعث می شود «دن آرام» یک اثر جهانی و ماندگار شود.

با این که ما خود جنگ را تجربه کردیم اما ادبیات آن را که می خوانیم همان جنگ از ما دور می شود و درکش نمی کنیم. فکر می کنید دلیلش چیست؟

همه اش ضعف ما در نوشتن نیست که ادبیات ما جهانی نمی شود. زبان فارسی مهجور است. سیاست گذاری ها به گونه ای است که ادبیات حمایت نمی شود. ادبیات خون یک ملت است. بعضی ها فکر می کنند کار خوبی هم می کنند. برای مثال نویسنده دستش برای توصیف بسیاری از مکان های یک خانه مثل اتاق خواب و حمام و مکان های دیگر، باز نیست تا چه برسد به چیزهای دیگر. اگر درباره این مکان ها بنویسید می شود ادبیات مستهجن. یکی از خصوصیات ادبیات مدرن توجه به بدن است در مقابل ادبیات کلاسیک ک به روح بها می داد. نوشتن از جسم و بدن قبیح و گناه آلود است. در مورد ادبیات جنگ باید گفت انتظار این است که نویسنده جنگ را مقدس کند. اما رمان جای مقدسات نیست. رمان یعنی شخصیت که زشت و زیبایش همه با هم معنی دارد.  شما وقتی می خواهید درباره جنگ بنویسید باید ترس و اشتباه و خودخواهی و زندگی روزمره و عاشق شدن شهید را هم بنویسید. یعنی آدم با همه مختصاتش و این اجازه  از شما گرفته شده است. برای همین ادبیات جنگ آن طور که باید نیست. به اعتقاد من آزادی خاکی است که هر چیزی در آن بهتر رشد می کند. می گویند رمان نمی خواهیم بودنش چیزی را حل نمی کند نبودنش هم مشکلی ایجاد نمی کند. اما اگر می خواهیم دمکراسی داشته باشیم مقدماتش را هم باید فراهم کنیم. در یک جامعه آزاد برخی موضوعات اتفاقا به حاشیه کشیده می شود. ممکن است چهار تا آدم بیمار هم پیدا بشود اما اخلاق جامعه آنها را به حاشیه می برد. ادبیات تاثیر شگفتی بر رشد فرهنگی جامعه می گذارد چرا که ایجاد همزاد پنداری می کند و ماندگار است.

فاطمه شفیعی

بخش ادبیات تبیان