دو نیمهی سیب
به نام خدایی که ظرفیت پیوند دو دریای آسمانی را به خاک عطا کرد.
چیست این حسّ شگفت که بر سینه زمان چنگ میزند؟
چیست این رونق بهاری که در لحظههای خلقت طنین میافکند؟
آخرین پیامبر نور، زلالترین عصاره وحی را در پیوند دخترش با آسمانیترین مرد، میریزد و با آرامشی که اولین محصول این تلاقی عظیم است، به خدا لبخند میزند.
فرشتگان، بال در بال هم، زیباترین سرور خاک را جشن میگیرند و بزرگترین شادمانی زمین را پای میکوبند.
ای اهل عالم! آیا در تقویم خاک، روزی گسترد هتر از روز پیوند دو دریا دیدهاید؟!
مَرَجَ الْبَحْرَیْنَ یَلْتَقیان.
دو دریا، دو بیکران؛ دو شفافیت محض! دو نور لایتناهی!...
دو دریا به هم میپیوندند در قداستی بینظیر.
دو دریای علم و حلم، علی و فاطمه علیهماالسلام، تا جهان به خنکای وجودشان به ساحل آرامش برسد.
دین از این پس، آسوده خواهد بود در سایهسار محبت و مهربانی این عروس و داماد.
«وَ لَهُ الجَوارِ المُنْشَئاتُ فِی البَحْرِ کَالاَعْلام؛ و از آن دو دریا، دو گوهر هستی پدید میآید»؛ حسن و حسین علیهماالسلام ، سید جوانان اهل بهشت.
و حقیقت ادامه مییابد در گرو پیوند علی و فاطمه علیهماالسلام ؛ زیر یک سقف، پای سفرهای ساده، از پیوند دو نور، تا یازده ستاره روشن ؛ و تاریخ عشق، از همینجا آغاز میشود.
سکوتی از سر رضایت
از میان تمام مردان عرب، تنها مدال همسری فاطمه، گردنآویز علی میشود.
عرق شرم و حیا بر پیشانی علی علیه السلام نقش بسته است. این، بارِ اولی نیست که در محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله زانو می زند؛ امّا این بار حاجتی دارد که شرم حضور و حیای معصومانه اش زبان سخن گفتنش را میبندد. پشت چشمهای روشنش آرزویی نشسته است. پیامبر صلی الله علیه وآله راز چشمهای علی علیها لسلام را میخواند. او میداند این چشمها دریچهای رو به بهشت دارند.
علی و فاطمه علیهماالسلام با کولهباری از کمال و فضل و افتخار، دل به پیوندی میدهند که حاصل آن عصارههای ناب ایمان و انسانیّت میشود. آن دو، رو به راهی دارند که به آسمان ختم میشود و پایههای خانهای را بنا میکنند که مسیر آمد و رفت ملکوتیان میشود
- «لَعَلَّکَ جِئْتَ لِخُطبِ فاطِمَهَ؛ شاید به خواستگاری فاطمه آمدهای؟»
ـ آری.
ـ ای علی ! پیش از تو نیز مردان دیگری به خواستگاری فاطمه آمدهاند؛ امّا هیچ کدام از آنها شایستگی همسری او را نداشتهاند.
رسول خدا نزد فاطمه علیهاالسلام میرود. فاطمه علیهاالسلام ، علی علیه السلام را خوب میشناسد. کمالات و فضایل او را، سابقهاش در اسلام، و نزدیکی برادرانه اش با پیامبر صلی الله علیه وآله بر کسی پوشیده نیست. فاطمه علیهاالسلام سر به زیر میاندازد.
رسول خدا صلی الله علیه وآله منتظر پاسخ زهرا علیهاالسلام است؛ اما پاسخ او جز سکوت نیست؛ سکوتی از سر رضایت.
پیامبر فریاد برمیآورد: «اللّه اکبر! سُکُوْتَها اِقْرارُها». سکوت او علامت رضاست.
جبرئیل بر پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نازل میشود. او مأمور شده است فاطمه علیه السلام را به عقد علی علیه السلام درآورد. فاطمه علیهاالسلام بهترین انتخاب خداست برای علی و علی شایسته ترین مردی است که مِدال همسری زهرا علیهاالسلام را بر گردن میآویزد.
«لَوْ لَم یُخْلَقْ عَلِیُّ ما کانَ لِفاطِمَهَ کُفوٌ؛ اگر علی خلق نشده بود برای فاطمه همسری نبود.»
راستى اگر على علیهالسلام نبود، چه کسى هم کفو فاطمه علیهاالسلام بود؟
اگر على علیهالسلام نبود، پیامبر دستهاى فاطمه را در دست که مىگذارد؟
اگر على علیهالسلام نبود، خورشید وجود ریحانه پیامبر، در محراب قلب کدام بشر مىدرخشید؟
عطر گامهاى دردانه
اینجا خانه علىست!
همه آمدهاند، پیامبر، جبرئیل، میکائیل...
حتى آنها که پیامبر دست رد بر سینهشان زده بود و در پاسخ خواستگارىشان از فاطمه علیهاالسلام فرموده بود: «در انتظار فرمان خدا هستم».
پیامبر، پیشاپیش فاطمه علیهاالسلام حرکت مىکرد. جبرئیل و میکائیل، سمت راست و چپش بودند. هفتاد هزار فرشته به دنبالش راه افتاده بودند تا عطر گامهاى دردانه پیامبر، مشامشان را بنوازد.
آفتاب، روى شانه مدینه دست گذاشته بود و ابرهاى کدر را طرد مىکرد تا در روشنى، به خانه على علیهالسلام برسند.
علی و فاطمه علیهماالسلام با کولهباری از کمال و فضل و افتخار، دل به پیوندی میدهند که حاصل آن عصارههای ناب ایمان و انسانیّت میشود. آن دو، رو به راهی دارند که به آسمان ختم میشود و پایههای خانهای را بنا میکنند که مسیر آمد و رفت ملکوتیان میشود.
خانه کوچک علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام کهکشانی میشود که یازده خورشید تابناک از مدار نورانی آن سر برمیآورند و عالمی را در نور عظمت خود غرق میکنند.
پیراهن عروسی
آن روز، تمام بازار شهر در التهاب بود. اهل بازار را ولولهای بود وصف نشدنی. میگفتند که علی علیه السلام ـ شجاعترین مرد عرب ـ زره خود را برای فروش آورده است تا هزینه ازدواج خویش را فراهم کند. نمیدانم چرا دلشورهای عجیب مرا فرا گرفته بود. مدتی دکان خیاط را برانداز کردم تا اینکه کسی برای خرید من مراجعه کرد. دلشوره ام بیشتر شد. احساس اضطراب داشتم. به راستی به کدام خانه دعوت شده بودم؟
و تازه فهمیدم که مجلس عروسی علی علیه السلام است و من قرار است تن پوش عروس او باشم. چه عروسی! دختر بهترین خلق خدا، دختر رسول اکرم.
من پیراهن عروسی زهرا علیهاالسلام شده بودم.
چنان سرمست شادی بودم که احساس کردم عالمی مرا به چشم حسرت می نگرد. من تنپوش قامتی بودم که خداوند بر او فخر میکرد و رسولش از آن بوی بهشت میجست. صدای نفسهای قدسی او را میشنیدم که با هر نفس، ذکری میگفت و کائنات با او تکرار میکردند.
من بر تن کسی بودم که وقتی به نماز میایستاد، نمازش در پس پرچین حضور ملائک، غرق میشد که گویی او را به عرش میبردند و رو در رو با معبود خویش سخن میگفت.
لطفی عظیم، شامل حالم شده بود؛ بیآنکه شایسته آن باشم. چه نیکو مجلسی است این جشن؛ گویی تمام انبیا، به تهنیتگویی رسول خدا آمدهاند و خلق، در شور و شعف، علی علیه السلام را شادباش گویند.
آنقدر در این سرور غرقم که در خویش نمیگُنجم.
جماعت، برای همراهی عروس، به سمت علی علیه السلام راه افتادند، کوچه ها را طی میکردند و من در شادی خویش، جماعت را مینگریستم. ناگاه، صدایی جماعت را از راه رفتن باز داشت؛ صدایی که بانوی مرا خطاب کرده بود و طلب یاری میکرد. تمام مردم، منتظر جواب او بودند که ناگاه بانو امر کرد که پیراهن کهنهاش را بیاورند. باور نمیکردم! مرا از تن درآورد و به سائل دارد.
حتی آن زن سائل هم باور نمیکرد. چه میکنید بانوی من؟!
جماعت، حیرتزده مینگریستند. من که بهت زده در دستان آن سائل پیر مینگریستم و در این اندیشه بودم که چگونه بیهیچ منتی مرا بخشید و به سمت خانه امیدش رفت؛ ولی دیدم که سائل پیر، چشمانش را چون دو چشمه جوشان جاری کرده بود و زیر لب او را دعا میکرد.
جبرئیل بر پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نازل میشود. او مأمور شده است فاطمه علیه السلام را به عقد علی علیه السلام درآورد. فاطمه علیهاالسلام بهترین انتخاب خداست برای علی و علی شایسته ترین مردی است که مِدال همسری زهرا علیهاالسلام را بر گردن میآویزد
من دیدم که علی علیه السلام با دیدن من در دست آن فقیر بینوا، قطرات اشک، بر لبخند زیبایش چکیده می شد. من دیدم که رسول خدا از شنیدن این واقعه آن قدر گریست که ندای «فداها ابوها» فضا را پُر کرد. چه مجلس جشنی بود که با اشک پایان گرفت!
خداحافظ بانوی من که خلق در حیرت زندگانی تواَند!
فاطمه آمده
فاطمه آمده است؛ آمده است تا تپش لحظههاى مشترکش را در ساحت سرنوشت قدم بزند. آمده است تا شریک لحظههاى سخت تنهایى على علیهالسلام باشد.
آمده است تا در ازدحام نامرد شهر، گرد و غبار غربت على علیهالسلام را بکاهد. آمده است تا عظمت انسان را در آینه عصمت، به تصویر بکشد.
علی جان!
شریک زندگیام، شریک دینم و شریک عشقم!
زهرایت آمده است تا دستانش را وقف نوازش روح زخمیات کند تا آثار رنجهای زندگی از خاطرات محو شود.
او از طرف خدا آمده است تا در تنهاییهای مردانهات، با تو هم گریه شود.
مگر نه آنکه فرمودهاند «جهاد زن، خوب همسرداری است».
زهرای تو، نیت خیر کرده است تا در این جهاد الهی، توفیق شهادت بیابد و نزد خدای عشق روسپید شود.
او هرگز از تو چیزی نخواهد خواست که تو را به سختی بیندازد و یا از توانت فراتر باشد تا فاطمه ات هست، اجازه نخواهد داد که شانههای مهربانت از اندوه بلرزد و چشمان نازنینت به اشک، تر شود.
زهرا در کنارت میماند، تا وقتی که تازیانهها میان دست او و تو فاصله بیندازد.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
عاطفه خرّمی - خدیجه پنجی - نجمه زارع - نقى یعقوبى - نزهت بادی - علی خالقی