تبیان، دستیار زندگی
جبرئیل بر پیامبر خدا صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله نازل می‏شود. او مأمور شده است فاطمه علیه ‏السلام را به عقد علی علیه ‏السلام درآورد. فاطمه علیهاالسلام بهترین انتخاب خداست برای علی و علی شایسته‏ ترین مردی است که مِدال همسری زهرا علیهاالسلام را بر گردن می‏آویزد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو نیمه‌ی سیب

ازدواج

به نام خدایی که ظرفیت پیوند دو دریای آسمانی را به خاک عطا کرد.

چیست این حسّ شگفت که بر سینه زمان چنگ می‏زند؟

چیست این رونق بهاری که در لحظه‏های خلقت طنین می‏افکند؟

آخرین پیامبر نور، زلال‏ترین عصاره وحی را در پیوند دخترش با آسمانی‏ترین مرد، می‏ریزد و با آرامشی که اولین محصول این تلاقی عظیم است، به خدا لبخند می‏زند.

فرشتگان، بال در بال هم، زیباترین سرور خاک را جشن می‏گیرند و بزرگ‏ترین شادمانی زمین را پای می‏کوبند.

ای اهل عالم! آیا در تقویم خاک، روزی گسترد ه‏تر از روز پیوند دو دریا دیده‏اید؟!

مَرَجَ الْبَحْرَیْنَ یَلْتَقیان.

دو دریا، دو بی‏کران؛ دو شفافیت محض! دو نور لایتناهی!...

دو دریا به هم می‏پیوندند در قداستی بی‏نظیر.

دو دریای علم و حلم، علی و فاطمه علیهماالسلام، تا جهان به خنکای وجودشان به ساحل آرامش برسد.

دین از این پس، آسوده خواهد بود در سایه‏سار محبت و مهربانی این عروس و داماد.

«وَ لَهُ الجَوارِ المُنْشَئاتُ فِی البَحْرِ کَالاَعْلام؛ و از آن دو دریا، دو گوهر هستی پدید می‏آید»؛ حسن و حسین علیهماالسلام ، سید جوانان اهل بهشت.

و حقیقت ادامه می‏یابد در گرو پیوند علی و فاطمه علیهماالسلام ؛ زیر یک سقف، پای سفره‏ای ساده، از پیوند دو نور، تا یازده ستاره روشن ؛ و تاریخ عشق، از همین‏جا آغاز می‏شود.

سکوتی از سر رضایت

از میان تمام مردان عرب، تنها مدال همسری فاطمه، گردن‏آویز علی می‏شود.

عرق شرم و حیا بر پیشانی علی علیه ‏السلام نقش بسته است. این، بارِ اولی نیست که در محضر رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله زانو می ‏زند؛ امّا این بار حاجتی دارد که شرم حضور و حیای معصومانه ‏اش زبان سخن گفتنش را می‏بندد. پشت چشم‏های روشنش آرزویی نشسته است. پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله راز چشم‏های علی علیه‏ا لسلام را می‏خواند. او می‏داند این چشم‏ها دریچه‏ای رو به بهشت دارند.

علی و فاطمه علیهماالسلام با کوله‏باری از کمال و فضل و افتخار، دل به پیوندی می‏دهند که حاصل آن عصاره‏های ناب ایمان و انسانیّت می‏شود. آن دو، رو به راهی دارند که به آسمان ختم می‏شود و پایه‏های خانه‏ای را بنا می‏کنند که مسیر آمد و رفت ملکوتیان می‏شود

- «لَعَلَّکَ جِئْتَ لِخُطبِ فاطِمَهَ؛ شاید به خواستگاری فاطمه آمده‏ای؟»

ـ آری.

ـ ای علی ! پیش از تو نیز مردان دیگری به خواستگاری فاطمه آمده‏اند؛ امّا هیچ کدام از آن‏ها شایستگی همسری او را نداشته‏اند.

رسول خدا نزد فاطمه علیهاالسلام می‏رود. فاطمه علیهاالسلام ، علی علیه‏ السلام را خوب می‏شناسد.  کمالات و فضایل او را، سابقه‏اش در اسلام، و نزدیکی برادرانه ‏اش با پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بر کسی پوشیده نیست. فاطمه علیهاالسلام سر به زیر می‏اندازد.

رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله منتظر پاسخ زهرا علیهاالسلام است؛ اما پاسخ او جز سکوت نیست؛ سکوتی از سر رضایت.

پیامبر فریاد برمی‏آورد: «اللّه اکبر! سُکُوْتَها اِقْرارُها». سکوت او علامت رضاست.

جبرئیل بر پیامبر خدا صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله نازل می‏شود. او مأمور شده است فاطمه علیه ‏السلام را به عقد علی علیه ‏السلام درآورد. فاطمه علیهاالسلام بهترین انتخاب خداست برای علی و علی شایسته‏ ترین مردی است که مِدال همسری زهرا علیهاالسلام را بر گردن می‏آویزد.

«لَوْ لَم یُخْلَقْ عَلِیُّ ما کانَ لِفاطِمَهَ کُفوٌ؛ اگر علی خلق نشده بود برای فاطمه همسری نبود

راستى اگر على علیه‏السلام نبود، چه کسى هم کفو فاطمه علیهاالسلام بود؟

اگر على علیه‏السلام نبود، پیامبر دست‏هاى فاطمه را در دست که مى‏گذارد؟

اگر على علیه‏السلام نبود، خورشید وجود ریحانه پیامبر، در محراب قلب کدام بشر مى‏درخشید؟

حضرت فاطمه

عطر گام‏هاى دردانه

اینجا خانه على‏ست!

همه آمده‏اند، پیامبر، جبرئیل، میکائیل...

حتى آنها که پیامبر دست رد بر سینه‏شان زده بود و در پاسخ خواستگارى‏شان از فاطمه علیهاالسلام فرموده بود: «در انتظار فرمان خدا هستم».

پیامبر، پیشاپیش فاطمه علیهاالسلام حرکت مى‏کرد. جبرئیل و میکائیل، سمت راست و چپش بودند. هفتاد هزار فرشته به دنبالش راه افتاده بودند تا عطر گام‏هاى دردانه پیامبر، مشامشان را بنوازد.

آفتاب، روى شانه مدینه دست گذاشته بود و ابرهاى کدر را طرد مى‏کرد تا در روشنى، به خانه على علیه‏السلام برسند.

علی و فاطمه علیهماالسلام با کوله‏باری از کمال و فضل و افتخار، دل به پیوندی می‏دهند که حاصل آن عصاره‏های ناب ایمان و انسانیّت می‏شود. آن دو، رو به راهی دارند که به آسمان ختم می‏شود و پایه‏های خانه‏ای را بنا می‏کنند که مسیر آمد و رفت ملکوتیان می‏شود.

خانه کوچک علی علیه‏السلام و فاطمه علیهاالسلام کهکشانی می‏شود که یازده خورشید تابناک از مدار نورانی آن سر برمی‏آورند و عالمی را در نور عظمت خود غرق می‏کنند.

پیراهن عروسی

آن روز، تمام بازار شهر در التهاب بود. اهل بازار را ولوله‏ای بود وصف‏ نشدنی.  می‏گفتند که علی علیه ‏السلام ـ شجاع‏ترین مرد عرب ـ زره خود را برای فروش آورده است تا هزینه ازدواج خویش را فراهم کند. نمی‏دانم چرا دلشوره‏ای عجیب مرا فرا گرفته بود. مدتی دکان خیاط را برانداز کردم تا اینکه کسی برای خرید من مراجعه کرد. دلشوره ‏ام بیشتر شد. احساس اضطراب داشتم. به راستی به کدام خانه دعوت شده بودم؟

و تازه فهمیدم که مجلس عروسی علی علیه ‏السلام است و من قرار است تن‏ پوش عروس او باشم. چه عروسی! دختر بهترین خلق خدا، دختر رسول اکرم.

من پیراهن عروسی زهرا علیهاالسلام شده بودم.

حضرت فاطمه

چنان سرمست شادی بودم که احساس کردم عالمی مرا به چشم حسرت می‏ نگرد. من تن‏پوش قامتی بودم که خداوند بر او فخر می‏کرد و رسولش از آن بوی بهشت می‏جست.  صدای نفس‏های قدسی او را می‏شنیدم که با هر نفس، ذکری می‏گفت و کائنات با او تکرار می‏کردند.

من بر تن کسی بودم که وقتی به نماز می‏ایستاد، نمازش در پس پرچین حضور ملائک، غرق می‏شد که گویی او را به عرش می‏بردند و رو در رو با معبود خویش سخن می‏گفت.

لطفی عظیم، شامل حالم شده بود؛ بی‏آنکه شایسته آن باشم. چه نیکو مجلسی است این جشن؛ گویی تمام انبیا، به تهنیت‏گویی رسول خدا آمده‏اند و خلق، در شور و شعف، علی علیه ‏السلام را شادباش گویند.

آن‏قدر در این سرور غرقم که در خویش نمی‏گُنجم.

جماعت، برای همراهی عروس، به سمت علی علیه ‏السلام راه افتادند، کوچه ‏ها را طی می‏کردند و من در شادی خویش، جماعت را می‏نگریستم. ناگاه، صدایی جماعت را از راه رفتن باز داشت؛ صدایی که بانوی مرا خطاب کرده بود و طلب یاری می‏کرد. تمام مردم، منتظر جواب او بودند که ناگاه بانو امر کرد که پیراهن کهنه‏اش را بیاورند. باور نمی‏کردم! مرا از تن درآورد و به سائل دارد.

حتی آن زن سائل هم باور نمی‏کرد. چه می‏کنید بانوی من؟!

جماعت، حیرت‏زده می‏نگریستند. من که بهت ‏زده در دستان آن سائل پیر می‏نگریستم و در این اندیشه بودم که چگونه بی‏هیچ منتی مرا بخشید و به سمت خانه امیدش رفت؛ ولی دیدم که سائل پیر، چشمانش را چون دو چشمه جوشان جاری کرده بود و زیر لب او را دعا می‏کرد.

جبرئیل بر پیامبر خدا صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله نازل می‏شود. او مأمور شده است فاطمه علیه ‏السلام را به عقد علی علیه ‏السلام درآورد. فاطمه علیهاالسلام بهترین انتخاب خداست برای علی و علی شایسته‏ ترین مردی است که مِدال همسری زهرا علیهاالسلام را بر گردن می‏آویزد

من دیدم که علی علیه ‏السلام با دیدن من در دست آن فقیر بی‏نوا، قطرات اشک، بر لبخند زیبایش چکیده می‏ شد. من دیدم که رسول خدا از شنیدن این واقعه آن ‏قدر گریست که ندای «فداها ابوها» فضا را پُر کرد. چه مجلس جشنی بود که با اشک پایان گرفت!

خداحافظ بانوی من که خلق در حیرت زندگانی تواَند!

فاطمه آمده

فاطمه آمده است؛ آمده است تا تپش لحظه‏هاى مشترکش را در ساحت سرنوشت قدم بزند. آمده است تا شریک لحظه‏هاى سخت تنهایى على علیه‏السلام باشد.

آمده است تا در ازدحام نامرد شهر، گرد و غبار غربت على علیه‏السلام را بکاهد. آمده است تا عظمت انسان را در آینه عصمت، به تصویر بکشد.

علی جان!

شریک زندگی‏ام، شریک دینم و شریک عشقم!

زهرایت آمده است تا دستانش را وقف نوازش روح زخمی‏ات کند تا آثار رنج‏های زندگی از خاطرات محو شود.

او از طرف خدا آمده است تا در تنهایی‏های مردانه‏ات، با تو هم گریه شود.

مگر نه آنکه فرموده‏اند «جهاد زن، خوب همسرداری است».

زهرای تو، نیت خیر کرده است تا در این جهاد الهی، توفیق شهادت بیابد و نزد خدای عشق روسپید شود.

او هرگز از تو چیزی نخواهد خواست که تو را به سختی بیندازد و یا از توانت فراتر باشد تا فاطمه ‏ات هست، اجازه نخواهد داد که شانه‏های مهربانت از اندوه بلرزد و چشمان نازنینت به اشک، تر شود.

زهرا در کنارت می‏ماند، تا وقتی که تازیانه‏ها میان دست او و تو فاصله بیندازد.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


عاطفه خرّمی -  خدیجه پنجی - نجمه زارع - نقى یعقوبى - نزهت بادی - علی خالقی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.