مسجدی که امام در آن نماز می خواند
مسجد امام زاده قاسم بن الحسن(ع) در محله امام زاده قاسمیکی از مساجد قدیمی، ساده و باصفای شهر تهران است که خاطرات گفته و ناگفته بسیاری با امام راحل(س) داشته است.
در این محل شخصیتهای برجستهای اقامت داشتهاند که در راس آنها میتوان به امام خمینی(س) اشاره نمود که در سالهای 1338 و 1342 تابستانها را مدتی در آنجا ساکن بودهاند. مسجد جامع امام زاده قاسم به همت مرحوم آیتالله سید حسین رسولی محلاتی بنا گردید و توسط آیتالله سید هاشم رسولی محلاتی از نو ساخته شد.
افراد زیادی خاطراتی به یاد ماندنی از چند صباحی که امام خمینی(س) در دوران جوانی، نماز جماعت این مسجد ساده و باصفا را برگزار میکرد، در ذهن دارند.
یکی از این افراد دکتر علی قادری است که دست قضا وی را سالها بعد در سمت معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) قرار داد. ایشان آن موقع مکبر مسجد بود و از همان لحظه نخست علاقه عجیب خود را به آن بزرگ مرد در دل مییافت.
دکتر سید علی قادری معاون پژوهشی اسبق موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی اهل محله امامزاده قاسم هستند. قادری نخستین دیدارش با امام خمینی را در دوران کودکی اینگونه نقل می کند: «روز جمعه بود.
وقتی دم در مسجد رسیدیم، دو آقا از دور پیدایشان شد که از امامزاده برمی گشتند. یکی از آنها را می شناختم، آقای رسولی محلاتی پدر آیت الله رسولی محلاتی که الآن هست ولی دیگری را نمی شناختم. همینطور که نزدیک ما می شدند ناگهان همه چیز حال و هوای دیگری یافت.
همه بی اختیار صلوات فرستادند. چند نفر می خواستند وارد مسجد شوند، وقتی دیدند آن دو نفر می آیند به احترام آنها ایستادند. وقتی آقای رسولی و آقا آمدند با همه دست دادند و وارد مسجد شدند. فکر می کردم این آدم یک آهنربا دارد و همه را به خود جذب می کند. بعد ها متوجه شدم خیلی ها حسی شبیه من به امام دارند.
قرار شد ایشان نماز را بخوانند. من ماتم گرفتم چون فکر کردم ایشان که خیلی قشنگ، بزرگ و از آقای رسولی مهمتر است باید نمازش خیلی طولانیتر باشد. آقای رسولی محلاتی نمازش را خیلی طول میداد و من حوصلهام سر میرفت. ولی بر خلاف تصور من امام نماز را جنگی خواند و زود تمام کرد.
آن روز بهترین نمازی بود که من تکبیر آن را گفتم. خیلی کیف کردم که نماز سریع تمام شد. بعدها فهمیدم نماز جماعتی خوب است که در حداقل زمان ممکن خوانده شود. امام بعد از نماز با همه مصافحه کرد و با برخی روبوسی کرد و برخی هم دست ایشان را می بوسیدند«.
قادری میگوید تصویر دومی که از امام دارم در مورد تاسوعا است. «در تاسوعا دو دسته از دزاشیب و جماران به امام زاده قاسم میآیند. روز تاسوعا هم امامزاده قاسمی ها بازدید را پس میدهند. این یک سنت 300-400 ساله است که هنوز هم با شکوه زیادی برگزار میشود.
سر کوچه ما که آن موقع در داشت، بساط اسفند و شیرینی برقرار بود. آقای رسولی و یک روحانی دیگر آمدند و کنار بساط ایستادند. پدر بزرگ من یک سینی شربت به آنها تعارف کرد. آقای رسولی محلاتی خورد، آن روحانی دیگر هم همچنین، اما امام برنداشت و تشکر کرد.
من از حدود یک متری نگاهش میکردم. بین دو گل سفید و قرمز ایستاده بود. من خوشم آمده بود. هیبت او با همه آدمهای دیگری که دیده بودم، فرق داشت.
بعد متوجه شدم دیگران هم به دیدن ایشان مشغولند. در پشت بام ها، خانمها و بچهها ایستاده بودند و امام را نگاه میکردند. دستههای عزاداری هم که از کنار ایشان میگذشتند، ایشان را نگاه میکردند و میرفتند.
امام سرش را انداخته بود پایین. یه دستمال دستش بود و گریه میکرد. من دلم برایش سوخت. بعدها مادرم تعریف کرد وقتی آدم یکی را دوست دارد حالتی مییابد که فکر میکند دل سوختن است، ولی اسم واقعی آن دوست داشتن است.
فردا صبح یکی از اقوام پرسید چرا آن آقا شربت نخورد؟ یکی از خانمهای فامیل جواب داد آقایی که من دیدم اگر از این لیوانهای نشسته شربت میخورد، این طوری نورانی نمیماند. من از اینکه همه از آن آقا دفاع میکردند، خوشم میآمد. به ویژه اینکه توجه به مسائل بهداشتی در آن دوران برایم جالب بود.
یک روز که تحت تاثیر حرف مادربزرگم که مرا مرد میخواند به قسمت مردانه مسجد رفته بودم. آقای رسولی مرا خواند و گفت بیا پیش ما. من هم خیلی ذوق کردم و رفتم پیش آنها.
وقتی نشستم، آقای رسولی گفت: من تو را خیلی دوست دارم، اما من چیزی نگفتم. دوباره همان جمله را تکرار کرد ولی من نمیدانستم چه جوابی بدهم. مثلا نمیدانستم باید بگویم متشکرم یا چیز دیگر! امام که پیش آقای رسولی نشسته بود گفت «ایشان هم شما را خیلی دوست دارد، دل به دل راه دارد«.
در آن مجلس حس عجیبی به من دست داد. فکر می کردم این آدم یک آهنربا دارد و همه را به خود جذب میکند.
بعدها متوجه شدم خیلیها حسی شبیه من به امام دارند. یکی از ژاپن نامه نوشته بود که ژاپن همیشه روشن است و هیچوقت اسکلههای آن تعطیل نمیشود، ولی ای کاش در کشور ما متولد شده بودی تا به این تمدن خشک روح میدادی. این احساسی که من به امام داشتم در تمام دنیا مشابهش دیده میشد.
گویی در اینجا عقل لازم نیست تا گواهی دهد، احساس گواهی میدهد. هرکس یک سعه وجودی و یک ظرفیتی دارد و امام معتقد بود تمام موجودات جهان از شعور انسانی برخودار اند، ولی هرکس به اندازه سعه وجودیاش برخوردار میشود. این سعه امام بود که میدان جاذبه او را درست کرده بود».
منبع:پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان