تبیان، دستیار زندگی
دفاع مقدس پراست از خاطرات تلخ وشیرین. بسیاری ازاین خاطرات روایت شده اما برخی نخواسته اند نام شان دز ذیل روایت ذکر شود. مطلب حاضر نمونه ای از صدها خاطرات بی نام است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ترکش


دفاع مقدس پراست از خاطرات تلخ وشیرین. بسیاری ازاین خاطرات روایت شده اما برخی نخواسته اند نام شان دز ذیل روایت ذکر شود. مطلب حاضر نمونه ای از صدها خاطرات بی نام است.

جبهه

روز سوم، بی سیم چی خبر داد كه ژاندارمری ها دارند تماس می گیرند . نمی فهمید چه می گویند. رفتم پای بی سیم، بی سیم ژاندارمری با ما هماهنگ نبود. پشت بی سیم فقط می شنیدم یكی می گوید: «عگاب، عگاب…»

از قرار معلوم ترك زبان بود و نمی توانست عقاب را درست تلفظ كند. معطل نكردم و گفتم: «بچه ها مثل این كه خبری شده!»

یك عده از بچه ها را فرستادم جلو. دشمن دست به تك شناسایی زد و آنها بلافاصله عقب نشینی كرده بود. عراقی ها تعدادی از نیروهای ژاندارمری را هم با خود برده بودند تا از آنها اطلاعات بگیرند. بچه ها تماس گرفتند و گفتند چهل نفر از عراقی ها سوار بر زرهی آمده بودند و موفق شدند تعدادی اسیر بگیرند. آنها می پرسیدند حالا چه كار كنند؟

به دو نفر از نیروها ـ برادر سبزه بین از نیروهای مشهد و آقای سلیمانی از بچه های همدان كه بسیار قوی و فعال بودند – گفتم: «یك گروه از بچه ها را بردارید، برید تعقیب دشمن.»

رفت و آمد در روز خطرناك بود. بچه ها حركت كردند. نزدیك غروب، نرسیده به یك روستا، به عراقی ها رسیدند و درگیر شدند. توی درگیری، یك نارنجك پشت پای برادر سبزه بین منفجر می شود و تركشش قسمتی از عضلة پایش را پاره می كند. تیر قناسه ای هم می خورد به كتف آقای سلیمانی. بچه ها موفق شدند از آن چهل نفر، نوزده نفر را پیدا كنند و با خود بیاورند و توانستند تعدادی از اسرای ژاندارمری را هم آزاد كنند . بیشتر بچه ها زخمی بازگشتند.(پاورقی1)

در این فاصله، توپخانه هم سر و سامان پیدا كرد. اقای «رضا صادقی» دیده بان بود . یك آتشبار 105، یك آتشبار خمپارة 120، و 82 كل آتش سپاه را در منطقه تشكیل می داد كه پایه گذار توپخانة سپاه در غرب كشور شد.

خمپاره ها را در ششصدمتری دشمن، جایی كه حتی تصورش را هم نمی كرد، كار گذاشتیم. توپ 105، جزو توپ های اسقاطی ارتش بود و سعی كردیم آن را هم رو به راه كنیم.

در این مدت، دشمن بیكار نبود و یك سكوی موشك «فراگ» در منطقه مستقر كرد و مقرها را زیر آتش گرفت.

بالاخره توپ 203 را مستقر كردیم. یك دوربین مهندسی خیلی قوی كه از مقر «سرآب گرم» پیدا كرده بودم، آن را در اختیار آقای صادقی گذاشتم. با آن دوربین می شد نقاط حساس را دید. صادقی هم با آن دوربین، دو سكوی موشكی دشمن را زیر آتش گرفت و منهدم كرد. عراقی ها مجبور شدند سكوی متحركت برپا كنند.

با این وضعیت، نمی دانستیم بر سر توپخانة ما چه می آید. تنها راه حلی كه به ذهنمان رسید، استفاده از سوله های «آرمیكو» بود. «توسلی»(پاورقی2) را كه از گردان هفت بود ، فرستادیم تهران. سوله ها را خرید و آورد . آنها را سرهم كردیم. محل آن را كه قبلاً در نظر گرفته بودیم، بتون ریختیم. در منطقة «ریخك» بیم محور بچه های همدان و محور چپ دشت ذهاب كه بچه های حاج بابا مستقر بودند، سوله را به پا كردیم و توپ ها را در آن جا دادیم.

وقتی سوله ها را آماده كردیم، رفتیم پیش فرماندهان توپخانة ارتش و تقاضای توپ 203 كردیم. اول قبول نمی كردند. می گفتند: «ما توپ 203 را بیاوریم زیر برد خمپاره! این كار را ارتش هیچ جای دنیا انجام نمی دهد.»

با كلی خواهش و درخواست، ازشان خواستیم بیایند و مقر توپخانه را ببینند. بالاخره راضی شدند و آمدند. بعد از دیدن مقر، خیلی زود موافقتشان را اعلام كردند و یك قبضة 203 به آن جا منتقل شد.

توپ 203 برد زیادی نداشت و فقط می توانست شانزده كیلومتر را پوشش بدهد. اما در عوض، قدرت تخریبش زیاد بود. گلوله هایش 95 كیلو وزن دارد و بعد از برخورد، تا شعاع دویست متری موج ایجاد می كند.

جبهه

بالاخره توپ 203 را مستقر كردیم. یك دوربین مهندسی خیلی قوی كه از مقر «سرآب گرم» پیدا كرده بودم، آن را در اختیار آقای صادقی گذاشتم. با آن دوربین می شد نقاط حساس را دید. صادقی هم با آن دوربین، دو سكوی موشكی دشمن را زیر آتش گرفت و منهدم كرد. عراقی ها مجبور شدند سكوی متحركت برپا كنند. روی ماشین حامل موشك آتش ریختیم. آنها نمی توانستند از سكو خوب استفاده كند. دست به كار شدند و تصمیم گرفتند توپخانة ما را خفه كنند؛ با آتشبار 130، خمپارة 120 و 82، كاتیوشا و خلاصه هرچه داشتند، روی ما متمركز كردند؛ ولی فایده نداشت. حتی هواپیماهایشان می آمدند و بمب خوشه ای می ریختند؛ اما سوله ما همچنان اجازه كار به آنها نمی داد. حتی نمی توانستند تشخیص بدهند مقر ما كجاست. اطراف سرسبز بود و روی سوله ها هم خاك ریخته بودیم. فقط شب ها امكان داشت آتش دهانة توپ دیده شود، كه در شب هم شلیك نمی كردیم. با هواپیماها و توپخانه شان از سرپل ذهاب تا پادگان ابوذر را زیر آتش گرفتند؛ اما نتوانستند توپ را بزنند . خوشبختانه مقر موشكی عراق منهدم شد و ما از شر موشك فراگ راحت شدیم.

در این عملیات ، حدود سیصد نفر اسیر گرفتیم و حدود شش هزار نفر از نیروهای دشمن كشته شدند. روی هم تقریباً دو لشكر عراق در این عملیات آسیب دیدند.

من از آن جبهه بیرون آمدم و مسۆولیت اطلاعات ـ عملیات منطقه و كارهای شناسایی برای عملیات بعدی را آغاز كردم.

پی نوشت: 

1- نقشه شماره 1 ـ محل 12

2- بعدها به شهادت رسید. از فرماندهان شجاع گردان هفت سپاه تهران بود و چندین بار به شدت مجروح شد. او در آخرین حضور خود در عملیات «مسلم بن عقیل» ، به شهادت رسید.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع:وبلاگ پاسداران