تبیان، دستیار زندگی
پس از اکران موفق دو قسمت پیشین، سومین قسمت این فیلم سینمایی بیش از هر چیز مضمون اجتماعی دارد. در فیلمی که برای کودکان بوده ، حرف هایی برای بزرگترها زده می شود ، چون اولین رسانه ی تبلیغی برای کودکان امروز بزرگترهایشان هستند که پیش از این با کلاه قرمزی بزرگ
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حرف بزرگ تر ها از زبان پسر خاله


پس از اکران موفق دو قسمت پیشین، سومین قسمت این فیلم سینمایی بیش از هر چیز مضمون اجتماعی دارد. در فیلمی که برای کودکان بوده ، حرف هایی برای بزرگترها زده می شود ، چون اولین رسانه ی تبلیغی برای کودکان امروز بزرگترهایشان هستند که پیش از این با کلاه قرمزی بزرگ شده اند.

کلاه قرمزی

کارگردان: ایرج طهماسب/ فیلمنامه نویسان: ایرج طهماسب و حمید جبلی/ تهیه کننده: حمید مدرسی/ فیلمبردار: ابراهیم غفوری/ تدوینگر: میثم مولایی/ آهنگساز: محمد رضا عقیلی/ طراح لباس: ژاله آنت/ بازیگران: حمید جبلی، ایرج طهماسب، خسرو احمدی، مهدی باطنی، بنفشه صمدی...

کلاه قرمزی به رغم غیبت طولانی اش در سینما، کماکان در اوج محبوبیت باقی مانده است. برای اثبات این مدعا کافی ست که به آمار فروش بلیت «کلاه قرمزی و بچه ننه»  توجه کنیم که در طول دو هفته نخست اکران، فروشش از یک میلیارد گذشته است. این روزها حضور جمعیت انبوه کودکان و بزرگسالان در سالن های سینما، همگان را حیرت زده کرده است.

پس از اکران موفق دو قسمت پیشین، سومین قسمت این فیلم سینمایی بیش از هر چیز مضمون اجتماعی دارد.  این بار آقای مجری با وجود شهرت زیادش، بی خانمان شده است. وضع مالی خوبی ندارد. از همان آغاز فیلم سخت مشغول کار است اما با این وجود هر روز که می گذرد وضع خراب تر می شود. کلاه قرمزی و بچه ننه، در یک سکانس همراه با آقای مجری به علت گرسنگی زیاد یک صدا می خوانند: «می خوام برم نون بگیرم/ لواش و تافتون بگیرم...»

در این فیلم بر عکس همیشه خبری از فضاسازی‌ها و شخصیت پردازی‌های دو سری قبل نیست. شاید درست باشد که بگوییم اکثر مردم به خیال تماشای شخصیت‌های هیجان آور برنامه‌ی مربوط به 13 روز عید 91، حاضر به پرداختن پول بلیت شده‌اند. این در حالی است که در کل فیلم برای آن عروسک های محبوب هیچ نقشی در نظر گرفته نشده است. گاهی بعضی از سکانس های فیلم بدون پرداختن به موضوع جالبی، همانطور رها می شوند. این بار زوج طهماسب و جبلی یکی از سخت ترین انتخاب های خود را کردند. قرار دادن تنها دو کاراکتر اصلی در دل حوادث عجیب و غریب ریسک بزرگی به نظر می‌رسید که البته نتیجه ی منفی ای هم در پی ندارد.

به نظر می‌رسد که فیلم خط روایی ناقصی دارد. داستان اصلی آن، پیدا کردن یک بچه ی کوچک توسط کلاه قرمزی است که شباهت بسیار زیادی به او دارد. این در حالی است که اتفاقات جانبی فیلم آنقدر زیاد است که تشخیص مسیر اصلی را دشوار می کند. هر چند طهماسب و جبلی سعی داشتند مضامین جدیدی هم چون؛ دادگاه، طلاق، پلیس و... را برای کودکان امروزی که بیشتر از همیشه درگیرشان هستند با زبان کودکانه بیان کنند، اما به نظر موفق نبوده اند. سرگردانی مخاطب به علت عدم وجود خط روایی ثابت، واقعا دردناک است خصوصا اگر تصور کنیم مخاطب قرار بوده که کودک باشد و با ذهن کودکانه‌ی خود خط سیر داستان را بیاید.

«مگر سلیقه در مورد بستنی تغییر می کند؟ بچه همیشه بستنی دوست دارد. ما بی خودی به بچه ها بی اعتمادیم و فکر می کنیم علاقه ها و حس های کودکی ما را ندارند. در کشور ما این فرهنگ رایج است که اصلا کودک را قبول ندارند. گروه ما همیشه این اعتقاد را داشته که بچه یک انسان است. یک آدم کامل است فقط میزان اطلاعاتش کم است. دایره ی آگاهی های عمومی اش کم است وگرنه احساس و غریزه ی ما را دارد.»

در قسمت پایانی فیلم دادگاهی نمادین در برابر آدم بزرگ ها و عروسک های داستان برقرار می‌شود. همه ی شخصیت ها که نقشی در فیلم داشتند در این سکانس قرار گرفته اند. این طور به نظر می آید که همه چیز بر ضد اشتباه های کوچک و بزرگ عروسک های فیلم است. حرف های هرچند کودکانه ی عروسک ها، چشمان آدم بزرگ ها را پر از اشک می‌کند. پسرخاله پشت میز دفاع که می ایستد، با لحن آرام همیشگی اش در برابر قانون های به اصطلاح انسانی ای که کلاه قرمزی را متهم می کنند، می گوید: « صفا و صمیمت خوب نیس! انسانیت بده!...» او با صداقت کودکانه اش می خواهد، لکه ی خودخواهی و خودبینی را از بزرگ ترها دور کند. در برابر چشم های ناباور شنوندگان دادگاه می گوید:«اتفاق اتفاقه دیگه. می افته! این آقا که اینجاس و کنار خیابون می خوابه، آقای مجریه! قرص اعصاب می خوره یواشکی تا به ما بخنده که ناراحت نباشیم...!» او با این دیالوگ های زیبایش پایه های باور همگان را می‌لرزاند. هر چند آقای مجری همیشه لبخند بر لب دارد و همه را می خنداند اما در واقع، دردهای تلخش را در پس طنزهای شیرینش مخفی کرده است.

کلاه قرمزی

در آخر فیلم آقای مجری رو به دوربین می کند و صراحتا اظهار می دارد که استفاده از اجاق گاز توسط کودکان کار اشتباهی است. این طرز بیان، اوضاع را کسالت آور می کند. حتی اگر آقای مجری این طور واضح این نصیحت را متذکر نمی شد، بچه ها خود به خود به خاطر روند داستان متوجه اشتباه بودن این کار می شدند. جالب است که خود آقای طهماسب در مصاحبه ای که با همشهری سینما داشته اند می گوید: « کلام برای آدم بزرگ ها مهم است...»{1}

«کلاه قرمزی و بچه ننه» برای بزرگسالان هم جذابیت زیادی داشت. گویا همه به دنبال نوستالژی کودکی خود، در سینماها حضور خود را به نمایش گذاشتند. آقای ایرج طهماسب سلیقه ی نسل جدید را از نسل گذشته متمایز نمی کند. وی در این باب می گوید: «مگر سلیقه در مورد بستنی تغییر می کند؟ بچه همیشه بستنی دوست دارد. ما بی خودی به بچه ها بی اعتمادیم و فکر می کنیم علاقه ها و حس های کودکی ما را ندارند. در کشور ما این فرهنگ رایج است که اصلا کودک را قبول ندارند. گروه ما همیشه این اعتقاد را داشته که بچه یک انسان است. یک آدم کامل است فقط میزان اطلاعاتش کم است. دایره ی آگاهی های عمومی اش کم است وگرنه احساس و غریزه ی ما را دارد.»{2}

این ویژگی فیلم را که سعی داشته است هر دو دسته ی بزرگسالان و کودکان را به خودش جذب کند می توان در رسیدن به این فروش رویایی موثر دانست. این در حالی است که به نظر می رسد فیلم بین این دو گروه سنی معلق می ماند. گویا هیچ کدام از این دو گروه را راضی نگه نداشته است. به همین دلیل است که به نظر می رسد که در طول زمان، فیلم «کلاه قرمزی و بچه ننه» از ماندگاری فاصله خواهد گرفت.

پی نوشت:

{1} حسین معززی نیا، کریم نیکونظر- «گفتگو با ایرج طهماسب و حمید جبلی. قصه ی مورچه ای که آدم شد»- همشهری سینما- شماره ی 5- شهریور 1391

{2} همان

  مریم سمیعی

بخش سینما وتلویزیون تبیان