تبیان، دستیار زندگی
سوگنامه هایی از سه شاعر معاصر، که احساس همدردی خود را در کلمه به کلمه ی شعرشان با مردم زلزله زده ی آذربایجان بیان داشته اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صدای خنده کودک شکست


سوگنامه هایی از سه شاعر معاصر، که احساس همدردی خود را در کلمه کلمه ی شعرشان با مردم زلزله زده ی آذربایجان بیان داشته اند.

صدای خنده کودک شکست

سوگنامه هایی از سه شاعر معاصر، که احساس همدردی خود را در کلمه به کلمه ی شعرشان با مردم زلزله زده ی آذربایجان بیان داشته اند.

این از خواص زلزله الارض است...

علی رضا قزوه:

سه دانگ از صدای عاشیق ها

هنوز در زیر آوار است

و شمس تبریزی

آمده است به فعلگی و معلمی قرآن

جایی در حوالی اهر

و شیخ محمود

دارد از زیر همین آوار

مثنوی و قرآن بیرون می آورد و می خواند:

"همه عالم به نور اوست پیدا ..."

ستارخان هنوز یک پایش در زیر آوار است

فریاد می زند که از سفارتخانه های اجنبی

کمک قبول نباید کرد

حالا با شمس در محله ی سلّه بافان می چرخم

با ناصرخسرو به خانه ی قطران می روم

آن روز هم که زلزله آمد

چهل هزار تن مردند

همیشه خاصیت زلزله همین است

که روح ها را

به هم می ریزد

کمال را از خجند می برد به سرخاب و

باکری را از مجنون می کشاند به آسمان ارومیه

و مرا از این گوشه ی جهان می برد

به کوچه ی دلتنگی آقامحمدحسین بهجت تبریزی...

یکی دست شهریار را بگیرد

که بیرون زده ست این وقت شب

با زیرشلواری و همان کلاه پوستی

در محله ی پدری

دنبال حبیب و رفقایش می گردد...

تاریخ می گوید این زلزله

پس زلزله هایی ست

که پیشتر آمده بود

و این از خواص زلزله الارض است

که گاه تکه ای از بسطام را می برد به بم

و کوه حیدربابا را

این وقت شب

آورده است به رختخواب ابری من

در دهلی نو

و من از او مدام

سراغ ساز "عاشیق عیمران" را می گیرم...

علی محمد مودب:

زمین شکست، زمان هم، تو هم، جهات شکستند

شکست سقف و شکستی و خاطرات شکستند

صدای خنده کودک شکست و تاب رها شد

درختها همه بی تاب در حیات شکستند

عروسکان جوانمرگ را چگونه نگریم

به کام خاک بسی شاخه ی نبات شکستند

چه نامه ها همه ننوشته ماند تا به قیامت

چقدر خط نهان در نی و دوات شکستند

به عکس کوچک تو خیره ام، شکسته کوچک!

چقدر دل که در این لحظه ها برات شکستند

نرفته دست و دل من، مگر به از تو نوشتن

از آن شب آن شب تیره که دستهات شکستند

می سازمت دوباره ...

سید عبدالله حسینی:

ای چرخ این چه رسم است، ای چرخ این چه رفتار؟

هرگز نبود این شهر این زخم را سزاوار

یک جرعه غم بیاور، آواز بم بیاور

ایرج بخوان که آواز مانده ست زیر آوار

ایرج بخوان اهر مُرد، از بس که خون دل خورد

باغ سپیده پژمرد، در آن شب شرربار

کو کودکی که نوشد شیر از کنار مادر

کو مادری که گرید، بر حال کودکش زار؟

مادر پناه کودک، او در بغل عروسک

هر دو اسیر خاکند، در یک قفس گرفتار

تو زیر خاک پنهان، من روی خاک گریان

دست فلک کشیده ست، بین من و تو دیوار!

دیشب شب عروسی، امروز روز ماتم

رخت سپیده بر تن، اما همه عزادار

خورشید سر زد اما، بر تل خاک و آهن

چیزی نمانده بر جای، از شاخه های پربار

خورشید سر زد اما بر یک خراب آباد

دستی نکرد کس را، از خواب مرگ بیدار

بر بالشی از آهن، بر بستری از آجر

زیر لحافی از گل، خوابیده است معمار

امشب هوا چه سرد است، دل ها اسیر درد است

با ورزقان چه کرده است، این چرخ مردم آزار

ای شهر چارپاره! می سازمت دوباره

مثل غزل به گریه، مثل ترانه با تار

آواز یک قناری، از زیر خاک جاری ست

یعنی هنوز شهر است از شور عشق سرشار

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: وبلاگهای شاعران