تبیان، دستیار زندگی
به نماز می‏ایستم و پنج تکبیر می‏زنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور می‏سازد. می‏خواهم حسن‏ختام میهمانی‏ات، ابتدای آشنایی تازه‏ام با تو باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بهار، در پس سی‏امین روز

عید فطر

بهار کبریا، شاخه‏های بلوغش را بر پنجره شهود ما گسترانده و عطرِ دل‏انگیز ملکوت را بر ما ارزانی داشته است. بهار را دریابیم و این ابلاغ خجسته را در پی سی‏امین روز مهمانی، پاس بداریم؛ چرا که همین است پیام روشن رمضان و همین است رسالت افطارهایی که در پس سی روزه، بر جان‏ها حلول می‏کنند.

تبسم فطر

مسافر، به مقصد رسیده و بار، به منزل. کاروان رمضان، در منزل فطر، توقف کرده است. ساربان یگانه، کوله‏بار را در تجرد روح مسافر، به فراسوی سبکبالی می‏خواند و این، آغاز نزول آرامش در بلوغ دل او خواهد بود.

چه عیدی بالاتر از این ابتدای متعالی؟! چه جشنی دلنشین‏تر از تبسم به روی دقایق فطر؟!

پایان ضیافت سی‏روزه

دستانِ بی‏نهایت خداوند، سفره مهمانی یک‏ماهه را جمع می‏کند تا گستره‏ای نامتناهی را بر اشتهای انسان، عرضه دارد. تصرّف در متن فطر، امضایی است که بر کارنامه رمضانی هر عاشق زده خواهد شد. سایبان مهربانی خداوند؛ گسترده‏تر خواهد شد و روشنای ازلی هدایتش، تداوم خواهد داشت. این، همان بشارتی است که پیامبر فطر، به ابلاغش مبعوث شده است.

بهانه‏ای برای خدا

جماعت! این فقط عید نیست؛ بهانه‏ای خالقانه است برای کرامت و بخشندگی؛ فرصتی است تکرار ناشدنی، برای اجابت همه نیازهایی که چشم به آستان رمضان دوخته بودند. پس درمی‏یابیم این شکوه مبارک را و با هم ترانه ممتدِّ عبودیت را بخوانیم؛ چرا که همگان معترفیم بر عطش وصل و مرتکبیم بر شور مسلمانی! مبارک‏باد این عید بر همه عاشقان صبح!

طلوع عید فطر، طلوع آدم است از قعر ظلمت گناه؛ مبارک باد صبحی که خورشید و انسان، هر دو پس از سیاهی، آغاز می‏شوند!

تولدی دیگر

یا اهل الکبریاء و العظمه!

اکنون که خورشید عید سر می‏زند، چشم‏انتظارم تا از جود و جبروت تو، خود را میان اهل رحمت و مغفرت بیابم که این شعف، از تصور بخشش توست؛ نه از تجسم اعمالم.

قصد آن دارم، چشم‏هایی را که در نهر رمضان تو شست‏وشو کرده‏ام، دیگربار به غبار گناه نیالایم.

به راستی، عید روزی‏ست که در آن معصیت تو نباشد. دستم را بگیر تا از همین نقطه، تولد دیگری را در خود شروع کنم.

عید فطر ـ پایانی برای شروع

به نماز می‏ایستم و پنج تکبیر می‏زنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور می‏سازد. می‏خواهم حسن‏ختام میهمانی‏ات، ابتدای آشنایی تازه‏ام با تو باشد.

اکنون به مدد عبورم از باغ صیام، عطر گل‏های تازه عبودیت را آن‏چنان در سر دارم که بیدارتر از همیشه، می‏بینمت. چه شیرین است طعم میوه‏های آسمانی تو، آن هنگام که دست بر قنوت نماز عید بر می‏داریم و تو را زمزمه می‏کنیم: «اَنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیر...»

«دارد به خنده چشم جهان باز می‏شود یعنی که عید فطر تو آغاز می‏شود»

رمضان کریم

مهر تأیید بر رمضانی‏ها

نمی‏دانم در امتحان تو از قبول‏شدگانم یا نه؟ اما کارنامه لرزان چشم ترم را بر گونه‏هایم ببین که توان سیلی خشم تو را ندارد. اکنون که نشستن بر خوان روزه تو، قلبم را شکننده کرده است، بازگشته‏ام تا به مُهر تأیید، مِهر و امید را از تو طلب کنم. مبادا پس از امروز، در روزمرگی‏ها غرقه شوم و عهدم را با تو تا رمضانی دیگر نگاه ندارم! عید فطر، منزلی است برای پوشیدن بهترین لباس روح در موسم دیدار تو، تا مگر پسندت افتم و در بند بندگی‏ات اسیر شوم.

«صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود *** کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو»

ادامه تحصیل

بارالها! عید مرا، میهمانی خداحافظی با ملکوت قرار مده که من برای ادامه تحصیل تو، امروز را قرار داده‏ام تا برای معراج روحم، پلکانی از روزهای عمرم بسازم. چه شیرین است رسیدن به بام رضایت تو، آن هنگام که زیر آسمان، در قنوت نماز عیدم دست نیازم را پر از شفقت می‏کنی و مرا تهی‏دست باز نمی‏گردانی! می‏دانی که دستاویزی جز تسبیحات فاطمه علیهاالسلام در تعقیبات نمازهایم ندارم که از تهی‏دستان، جز وام گرفتن از آبروی محمد و آل او کاری برنیاید.

«بهشت اگر چه نه جای گناه‏کاران است بیار باده که امید من به بخشش اوست»

ـ طلوع عید فطر، طلوع آدم است از قعر ظلمت گناه؛ مبارک باد صبحی که خورشید و انسان، هر دو پس از سیاهی، آغاز می‏شوند!

بارالها! عید مرا، میهمانی خداحافظی با ملکوت قرار مده که من برای ادامه تحصیل تو، امروز را قرار داده‏ام تا برای معراج روحم، پلکانی از روزهای عمرم بسازم

صبح عید

صبح که با عود و اسپند عید به سراغم آمد، تنم روشن‏تر از همیشه به استقبالِ خدا رفته بود؛ یا نه، خدا با آن لبخند همیشگی‏اش که جان مشتاقِ مۆمنین را نوازش می‏دهد، مرا به خود خوانده بود.

پاهایم طوری در مصلا می‏رفتند که انگار از آنِ خودم نبودند. در شادی سرزنده ارواحی به وجد آمده بودم که یک ماه، در بزرگ‏ترین ضیافتِ آسمان، رنگ و روی ملکوتی‏شان گُل کرده بود.

نماز عید فطر را که تکبیر گفتند، بعد از آن صف‏های طویل که از جنس بلوری‏ترین آدمیان بسته شد، ملائک بودند که تا هفت آسمان قامت می‏بستند.

در نمازی چنین باشکوه، آن لحظه که دست‏هایم به دستگیره شفاف قنوت آویخته بود، گویا بهشتی‏ترین دقایقم، بر گستره زمینِ خاکی می‏گذشت! با نوای موزون جنتیان می‏خواندم؛ با کلماتی که در ناب‏ترین لحظه ایمان، تراوش کرده بودند: «أللَّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیاءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ أَهلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ...».

یک جان پاک

هر مۆمنی، شبیه جوانه شادابی است که از همین امروز، دوباره در زمین بِکر وجودش کاشته شده است؛ چون کودکی که از لحظه حالا، به بلوغ زندگی رسیده باشد.

وقتی رمضان، سوزنده پشته‏های پلشتی و گناه است؛ وقتی تازه‏ترین نَفَسش را برای طهارت نفْس و تزکیه جان‏های خدایی از هر غل و غش، می‏دمد؛ باید که وقت رفتنش، از تو، یک جان پاک باقی بماند و یک روح آماده بالندگی.

سعادت

رمضان، مجالی برای پرواز بود

رمضان، ماه میهمانی آن یکتای کریم، بار سفر بست و از دیار روزمرگی‏مان کوچید؛

چون بهاری که در انتهای فصلِ سحرانگیز رویش، بوستان‏های سبز و خرم را به قدم‏های داغ تابستان، وا می‏نهد. اگر چه دلتنگیم برای سفره ساده نان و خرمایش، برای برکتی که در خوانِ افطارمان سرازیر می‏کرد، برای سحرهایش که نجوای صمیمی خالق در لحظه‏هایش شناور بود، برای شب‏های بی‏مانند قَدرش که جان‏های سالک را در عشق ازلی محبوب ذوب می‏نمود؛ ولی می‏توان با حلاوتی که در کام ایمان‏مان ریخته، به تمام ماه‏هایمان رنگ خلوص و بندگی بزنیم. رمضان، در کلاس ماندگار انسان‏سازی‏اش، چشمه جوشان معرفتی جاری ساخت‏هاست که در آن می‏توان تا همیشه، غبارهای گناه را از تنِ باطن شست‏وشو داد و در برابر آفتاب درخشان ایمان آویخت؛ اگر خود، گوهر وجود خویش را یافته باشیم!

عید رمضان

«عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت                     صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت»

دلم برای شب‏های استجابت دعا تنگ می‏شود؛ برای قرآن به سر گرفتن‏ها و الغوث الغوث گفتن‏های شب قدر.

دلم برای سحری خوردن‏ها و افطاری خوردن‏ها تنگ می‏شود؛ دلم برای ربنا گفتن‏های موقع افطار و اذان تنگ می‏شود. رمضان رفت و عطر و بوی قرآن را با خودش برد؛ قرآن خواندن‏هایی که ثواب چند برابر داشت.

خدایا! آنچه در توانمان بود، انجام دادیم. به فضل و کرمت از ما بپذیر!

به نماز می‏ایستم و پنج تکبیر می‏زنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور می‏سازد. می‏خواهم حسن‏ختام میهمانی‏ات، ابتدای آشنایی تازه‏ام با تو باشد

عید صالحان

حس می‏کنم سبک شده‏ام؛ یک ماه پرواز در باغ ملکوت، یک ماه شست‏وشوی روح، یک ماه در محضر دوست بودن، شرایط پرواز را مهیا کرده است.

حس می‏کنم خودم را می‏فهمم و خودم را پیدا کرده‏ام.

امروز، روز عیدی است که صالحان، چشم به راهش بودند؛ روز عید فطر؛ روز رهایی از همه رذایل و پلیدی‏ها.

وداع با رمضان

در تنگنای روزمرگی، از پشت جاده‏های تاریک گناه و وسوسه، به دست‏های پر نیازمان آموختیم که تنها رو به آسمان بی‏کران کرامت و مهربانی تو دراز شوند و در ورای سیاه‏ترین لحظه‏های تنهایی، به امید نور روشن درگاهت، به انتظار بنشینند.

پروردگارا! زنگارهای سیاه دل را در جام طلایی رمضان شست‏وشو داده و با روحی تطهیر شده از هر آنچه ناپاکی، به سویت می‏شتابیم.

خدایا! در ناب‏ترین ثانیه‏های راز و نیاز با تو، میهمان سفره‏های رنگینت بودیم و در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزه‏داریمان را و حالا با روحی سرشار از معنویت و دل‏های لبریز از مهر تو، دست‏های در هم گره شده‏ای که بوی وحدت می‏دهند و شعارشان همدلی است، با قدم‏های استواری که مقصدشان یک‏پارچگی است، به استقبال روز موعود می‏شتابیم؛ در شکوه و عظمت نماز عید، غرق شده و با رمضان وداع می‏کنیم. فرشتگان آسمان، رشک می‏برند به این همه یکرنگی و اتحاد ما.

الهی! نگذار که روزهای بعد از این، عطر پاک رمضان را در یادها گم کند.

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان


منبع : پایگاه حوزه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.