تبیان، دستیار زندگی
خدیجه همه هستى خود را به پاى درخت اسلام ریخته و به زودى اسلام درخت تنومندى خواهد شد. خدیجه باغبان اسلام است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخرین لبخند آسمان

حضرت خدیجه

جبرئیل نزد پیامبر مى‏ آید و مژده‏اى از طرف خدا به پیامبر مى‏دهد. پیامبر نزد عمویش ابوطالب مى‏رود و از او مى‏خواهد كه پیامى را به بت‏پرستان برساند.

ابوطالب نزد آنها مى‏رود. آنها خیال مى‏كنند كه او از گرسنگى و شرایط سخت محاصره به تنگ آمده است براى همین به او مى‏گویند:

- خیلى خوش آمدى! ما منتظرت بودیم و مى‏دانستیم كه سرانجام از حمایت محمّد دست بر مى ‏دارى.

- این چه خیال باطلى است؟ من هرگز از حمایت محمّد دست نمى‏كشم.

- پس براى چه نزد ما آمدى؟

- شما پیمان‏ نامه‏اى را كه نوشته و همه مهر كرده‏اید كجا گذاشته ‏اید؟

- داخل كعبه.

- محمّد به من گفت كه موریانه آن پیمان ‏نامه را خورده است.

- چه حرف‏هایى مى‏زنى؟ تا به حال چنین چیزى سابقه نداشته است؟ صدها سال است كه پیمان ‏نامه‏ هاى مهم را در كعبه مى‏گذارند.

- به داخل كعبه بروید و آن پیمان نامه را بیاورید . اگر سخن محمّد دروغ باشد، من او را به شما تحویل مى‏دهم.

- پیشنهاد خوبى است .

- امّا اگر سخن او درست باشد شما باید به این محاصره پایان بدهید .

- باشد، قبول است.

رهبران مكّه خیلى خوشحال هستند، آنها فكر مى‏كنند كه به زودى پیامبر در اختیار آن‏ها خواهد بود و اصلاً احتمال نمى‏دهند كه سخن ابوطالب درست باشد.

خدیجه همه هستى خود را به پاى درخت اسلام ریخته و به زودى اسلام درخت تنومندى خواهد شد. خدیجه باغبان اسلام است

نگاه كن! همه به سوى كعبه مى‏روند، درِ كعبه باز مى شود. پیمان ‏نامه در داخل پارچه ‏اى قرار گرفته و از سقف آویزان است. یكى آن را پایین مى‏آورد. وقتى پارچه آن را باز مى‏كنند، مى‏بینند كه موریانه آن را خورده است.

آرى، مدّت‏هاست كه نوشته آنها نابود شده است، نوشته‏اى كه سه سال تمام ظلم ‏ها را قانونى جلوه مى‏داد!

همه سكوت مى‏كنند و با تعجّب به یكدیگر نگاه مى‏كنند.

به راستى محمّد از كجا خبر داشت؟ ماجرا چیست؟ چرا باید به این ظلم و ستم ادامه داد؟

این‏ها سۆالاتى است كه بعضى‏ ها از خود مى‏پرسند.

رُکن اول

بعد از مدّتى، اكنون مسلمانان از شِعْب ابوطالب خارج مى‏شوند و محاصره اقتصادى تمام مى‏شود. آن تهدید بزرگ، پایان یافته است.

مسلمانان به زندگى خود باز مى‏گردند و مى‏توانند مثل بقیّه مردم خرید و فروش كنند. روزها و شبها مى‏گذرند...

خبرى در شهر مكّه مى ‏پیچد، همه مسلمانان ناراحت مى‏شوند: ابوطالب به سختى بیمار شده است.

پیامبر به عیادت عمویش ابوطالب مى‏آید و او را در حال سختى مى‏بیند و برایش دعا مى‏كند.

چند روز مى‏گذرد. به پیامبر خبر مى‏رسد كه بیمارى ابوطالب شدّت یافته است، گویا دیگر امیدى به بهبودى او نیست.

 پیامبر با عجله خود را كنار بستر عمو مى‏رساند. همه فرزندان ابوطالب در كنار او جمع شده‏اند. اشك در چشمانِ على‏ علیه السلام حلقه زده است، فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب هم آنجاست. پیامبر كنار بستر ابوطالب مى‏نشیند و دست عموى خود را در دست مى‏گیرد.

حضرت ابوطالب

ابوطالب دیگر نفس‏ هاى آخر را مى‏كشد، با صدایى ضعیف رو به فرزندان خود مى‏كند و به آنان مى‏گوید: «از شما مى‏خواهم همواره پشتیبان محمّد باشید. بدانید هر كس از او پیروى كند سعادتمند مى‏شود.»

بعد از لحظاتى روح ابوطالب به سوى آسمان پرمى‏كشد و در بهشت مهمان خدا مى‏گردد.

آیا مسلمانى به وفادارى او خواهد آمد؟

هرگز!

رُکن دوم

مرگ ابوطالب براى پیامبر بسیار دردناك است، اسلام بزرگ‏ ترین حامى خود را از دست داده است.

رهبران مكّه از مرگ ابوطالب بسیار خوشحال هستند. آنها دیگر هیچ مانعى براى اذیّت و آزار پیامبر نمى‏ بینند!

خداى من! چه مى‏ بینم!

آنها به پیامبر سنگ مى‏زنند، وقتى كه پیامبر از كنار دیوارى عبور مى‏كند، خاكروبه بر سر او مى‏ریزند. آرى، روزگار غربت پیامبر شروع شده است!

پیامبر همه این‏ها را براى خدا تحمّل مى‏كند، آرى، براى بیدارى مردم باید سختى زیادى كشید.

وقتى پیامبر به خانه مى‏آید دیگر آن نشاط و شادابى را در چهره همسر خود نمى ‏بیند. رنگ چهره خدیجه زرد شده است; گویا او بیمار است.

خدیجه در روزهاى پایانى شِعْب، سختى ‏هاى زیادى را تحمّل كرده است.

آیا موافقى با هم به عیادت خدیجه برویم؟

- خداى من! باور نمى‏ كنم! آیا اینجا خانه خدیجه است، نكند ما اشتباه آمده‏ایم؟

- نه، اینجا خانه خدیجه است.

- من كه در اینجا چیزى دیگر نمى ‏بینم. پس كجاست آن فرش‏ هاى ابریشمى و ظرف‏ هاى نقره‏ اى و... یعنى این خانه، خانه ثروتمندترین بانوى حجاز است! خدیجه همه هستى خود را به پاى درخت اسلام ریخت و به زودى اسلام درخت تنومندى خواهد شد. خدیجه باغبان اسلام است

- خدیجه همه هستى خود را به پاى درخت اسلام ریخت و به زودى اسلام درخت تنومندى خواهد شد. خدیجه باغبان اسلام است.

مدّتى مى‏گذرد و بیمارى خدیجه شدیدتر مى‏شود، امروز فقط چهل و پنج روز از وفات ابوطالب گذشته است و روز دهم ماه رمضان است.

همه مسلمانان ناراحت هستند، آنها نگران حالِ مادر خود هستند، زیرا خدیجه «اُمّ المۆمنین» است.

اُمّ المۆمنین یعنى: مادر همه مۆمنان!

پس تو هم مى ‏توانى خدیجه را مادر صدا بزنى. او مادر مهربان من و توست...

فاطمه‏ علیها السلام، دختر توست و اكنون در آغاز راه است! او راه تو را ادامه خواهد داد و تا آخر عمر از حق و حقیقت دفاع خواهد كرد. تو آماده پرواز هستى; مى‏روى تا مهمان خدا بشوى

زمزمه عشق

آقاى من!

اكنون كه هر نفسم بوى رفتن مى‏دهد از تو چند سۆال دارم:

آیا براى تو همسر خوبى بودم؟

آیا توانستم همان كسى باشم كه به تو وعده داده بودم؟

تمام ثروتم را به پایت ریختم، تمام عمر كنیز تو بودم، نگاه كن! از آن همه ثروت جز این پوستین چیزى برایم نمانده است.

آقاى من!

آیا همانى بودم كه دوست داشتى؟

آن روز خواهرم را فرستادم تا تو را از عشق من آگاه كند، شیفته تو شده بودم. من تو را انتخاب كردم. همه زنان مكّه مرا سرزنش كردند. آنها مى ‏خواستند عشق تو را رها كنم، من در جواب به آنان فهماندم كه تو را با همه دنیا عوض نمى‏كنم.

كنیز تو شدم تا تو را یارى كنم.

به من بگو: آیا توانسته ‏ام همه هستى ‏ام را فداى تو كنم؟

اكنون كه نفس‏هاى آخر را مى‏كشم به لبخندى از تو خرسندم.

من نزد خداى تو مى‏روم و در بهشت منتظرت مى ‏مانم.

مولاى من!

وفات حضرت خدیجه علیهاالسلام

 آیا مى‏خواهى بدانى در این آخرین لحظه‏ ها به چه مى ‏اندیشم و براى چه اشك مى‏ریزم؟

 وقتى من بروم، چه كسى خاك ‏ها را از چهره تو خواهد گرفت؟

تو در میان این مردم تنها مانده ‏اى!

 من براى تنهایى تو اشك مى‏ریزم.

سخن یار

همسر عزیزم!

اى كه در تنهایى ‏ها پناهم بودى!

اى كه با همه هستى خود یاریم كردى.

هرگز یادم نمى‏ رود. تو بودى كه مرا انتخاب نمودى و همیشه آرامش را به من هدیه كردى.

نام تو را همواره بر لب خواهم داشت و هیچ وقت فراموشت نخواهم كرد.

تو بهترین هدیه ‏اى بودى كه خدایم به من داد.

تو در بهشت هم همسر من خواهى بود اى خدیجه.

تو از من خواستى تا اشك نریزم و گریه نكنم، باشد، لبخند مى ‏زنم.

از تو مى ‏خواهم تو هم لبخند بزنى.

مگر نمى‏دانى لبخند تو براى من، زیباتر از همه زیبایى‏ها است.

مرگ ابوطالب براى پیامبر بسیار دردناك است، اسلام بزرگ‏ ترین حامى خود را از دست داده است. رهبران مكّه از مرگ ابوطالب بسیار خوشحال هستند. آنها دیگر هیچ مانعى براى اذیّت و آزار پیامبر نمى‏ بینند!

مادرم خدیجه

اى مادر مهربانم! غصّه نخور! من كه هستم!

با همین دست‏هاى كوچكم، زخم پیشانى بابا را مرهم مى ‏نهم.

من خودم به جاى تو، خاك‏ ها از چهره پدر مى‏گیرم.

من باباى خوبم را مى‏بوسم و مى‏بویم.

مادر!

من به تو قول مى‏دهم نگذارم بابا تنهایى را احساس كند.

مگر نمى‏دانى وقتى بابا مرا در آغوش مى‏گیرد بوى بهشت را حس مى‏ كند؟

دیگر گریه نكن! من طاقت ندارم اشك تو را ببینم.

من فاطمه ‏ام!

دختر كوچك تو!

لحظه پرواز

 تو براى آخرین بار نگاه به چهره پیامبر مى‏ كنى. دست فاطمه‏ علیها السلام را در دست مى‏ گیرى و براى آخرین بار دست او را مى ‏فشارى.

فاطمه‏ علیها السلام، دختر توست و اكنون در آغاز راه است!

او راه تو را ادامه خواهد داد و تا آخر عمر از حق و حقیقت دفاع خواهد كرد.

تو آماده پرواز هستى; مى‏روى تا مهمان خدا بشوى.

تو به آغوش مهر خدا مى ‏روى. روح تو به سوى بهشت پر مى ‏كشد.

و اشك در چشمان پیامبر حلقه مى‏زند. او فاطمه ‏اش را در بغل مى‏ گیرد و سخت مى ‏فشارد.

اكنون دیگر فاطمه‏ علیها السلام، «اُمّ اَبیها» است.

                                                                                                                                           فاطمه فردوسی

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.