تبیان، دستیار زندگی
روایت های من مجموعه داستان هایی است درباره بازی، اما بازی جنگی کودکانه که از همان روایت اول طعم وحشت و خشونت جنگ را به کودکان بازیگوش می چشاند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه شفیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت های من


روایت های من مجموعه داستان هایی است درباره بازی، اما بازی جنگی کودکانه که از همان روایت اول طعم وحشت و خشونت جنگ را به کودکان بازیگوش می چشاند.


روایت های من

روایت های من. حسین شکر بیگی. تهران: نشرآموت. چاپ :1390. 1100نسخه. 120صفحه. 3500 تومان.

«شب عملیات بود. هیچ وقت یادم نمیره؛ ستاره ها غوغا کرده بودن. اون شب همه بچه ها چهره هاشون مثل نور یاقدوس می درخشید. بیشترشون سپیده فردا رو نمی دیدن. بچه هاشون یتیم می شدن، پدر مادراشون از غصه دق می کردن ولی اینقدر زیبا شده بودن که من یکی کلمه کم میارم. »[1]

روایت های من شامل یازده داستان کوتاه است که عبارتند از من و موسی، بیا بازی، مرد، خدمه، تسلیم ناپذیر، اخلاص، سموم، آن روزها، لطیف، انتقام و دیکتاتور. مجموعه داستان روایت های یازده داستانی است که با حلقه ای به هم مربوط می شوند. از بازی جنگی کودکانه آغاز می کنند و با جنگ واقعی در بزرگسالی رو به رو می شوند. سختی جنگ خیابانی و در کوچه پس کوچه ها، کم از جنگ واقعی شان که همان جنگ هشت ساله ایران و عراق است ندارد. در همان اولین داستان وحشت و نفرت از عراقی و عراقی ها خود را در بازی کودکانه نشان می دهد. شخصیت هایی که دوست ندارند در بازی به جای یک عراقی بازی کنند و هجوم هواپیماهای بمب افکن عراقی در پایان بازی شان طعم وحشت از عراقی را بیش از پیش به کودکان می چشاند.

جنگ را کشانده بودیم به کوچه. صدای بنگ بنگ، کیو کیوی ما کوچه را پر کرده بود. موسی با آن اسلحه خنده دارش هیجانی از خود نشان می داد که نگو و نپرس. توی این هیرو ویر، پسر کوچیکه ی آقا رحمان هم پرید توی بازی ما و گفت: " من هم بازی!" و زود پشت دیواری قایم شد.

هواپیما بمب را در محله کودکان منفجر می کند و یکی از کودکان در این جنگ کودکانه واقعا شهید می شود. داستان های بعدی با همین بازی کودکانه دم به دم خطرناک تر و واقعی تر می شوند. اما روح بازی همچنان در ذهنیت شخصیت هایی که باز مانده اند باقی می ماند. طوری که در داستان دیکتاتور که آخرین داستان این کتاب است راوی «گارادزیج قصاب سربرنیتسا» را در کوچه پس کوچه های محله باز می شناسد. آخرین داستان و آخر این مجموعه داستان با این جمله به اتمام می رسد که:"می دونم که باز باهاش رو به رو می شم اما این بار مثل برق گرفته ها فلج نمی شم. نمی ذارم تو کوچه ی دیگه ای غیب بشه. جلوشو می گیرم، زل می زنم تو چشمای ور قلمبیده ش و می گم:" بازی دیگه تموم شد!"

« جنگ را کشانده بودیم به کوچه. صدای بنگ بنگ، کیو کیوی ما کوچه را پر کرده بود. موسی با آن اسلحه خنده دارش هیجانی از خود نشان می داد که نگو و نپرس. توی این هیرو ویر، پسر کوچیکه ی آقا رحمان هم پرید توی بازی ما و گفت: " من هم بازی!" و زود پشت دیواری قایم شد. موسی داد زد علی توی تیم ماست. من هم که علی را داخل آدم حساب نمی کردم، قبول کردم. پیش خودم مجسم کردم علی با آن سن کم و جثه ی نحیف چطور می تواند جلوی ما در آید. دو سه دقیقه نگذشته بود که حامد علی را کشت و او سوخت.»[2]

حسین شکر بیگی از سال 73- 74  به صورت جدی پا در عرصه‌ی شعر گذاشت. در دوران تحصیل با شرکت در مسابقات شعر دانش آموزی و کسب مقام‌های مختلف، ترغیب شد تا بیشتر در این زمینه كار كند. او با شعر شروع کرد و به داستان رسید. عشق به داستان، گاهی بصورت نوشتن فیلم‌نامه و گاهی بصورت نوشتن نمایش‌نامه رادیویی كه دغدغه همیشگی این سال‌های شكربیگی است، خودش را نشان داده است. نوشتن از ادبیات داستانی جنگ، با توجه به محل زندگی و تجربیاتش یكی از دغدغه‌های او بوده و مجموعه حاضر محصول این دید او است.

پی نوشت:

[1] صفحع 86 کتاب

[2] پشت جلد کتاب

فاطمه شفیعی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان