تبیان، دستیار زندگی
اگر عظمت را، با علم، زهد، شهامت، صبر، تحمل، تعهد و زادی در هم میزند، و تندیس سازان رواق ملكوت، ن همه را در پیكر دمی بتندیسند، در كنار تندیسهای نوابغ، شكوهیار دیگری را می بینید: شیخ هاشم قزوینی ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مدرس قزوینی ازنگاه استادحکیمی(1)

استاد حکیمی

اگر عظمت را، با علم، زهد، شهامت، صبر، تحمل، تعهد و زادی در هم میزند، و تندیس سازان رواق ملكوت، ن همه را در پیكر دمی بتندیسند، در كنار تندیسهای نوابغ، شكوهیار دیگری را می بینید: شیخ هاشم قزوینی ....

استاد محمد رضا حکیمی در توصیفی ادیبانه، استاد بزرگوارشان مرحوم آیت الله شیخ هاشم قزوینی را اینگونه معرفی می کنند:

توصیف مردان بزرگ مشكل است، چنانكه توصیف عظمتها مشكل است. «عظمت» واژه بردار نیست. ابن سینا، برای مصلحان اجتماعی و مربیان اخلاقی، چهار ویژگی را لازم می شمارد، و یكی از آنها را «سَمتِ رشید» (شخصیت شكوهیار) می داند.

 و شما چون سر از روی كتاب «اشارات» بر می دارید، و در جستجوی آنید كه نمونه ای از دارنده «شخصیت شكوهیار» را برای خود مجسم كنید، اگر مدرس بزرگ، و مربی تأثیرگذار، شیخ هاشم قزوینی را دیده باشید، از وی نمی گذرید.!....

اگر عظمت را، با علم، زهد، شهامت، صبر، تحمل، تعهد و آزادی در هم آمیزند، و تندیس سازان رواق ملكوت، آن همه را در پیكر آدمی بتندیسند، در كنار تندیسهای نوابغ، شكوهیار دیگری را می بینید: شیخ هاشم قزوینی ....

صبح، دو درس: كفایه، مكاسبٍ؛ عصر یك درس : رسائل ....

در فصل زمستان، كه روزها كوتاه است، مدرس بزرگ و رسالت گزار، بدون اندكی تأخیر، دم دمِ طلوع آفتاب، وارد مدرسه می شد، بامدادانی سرمابار، طاقت ادبار، و سرمای آن سالهای مشهد مقدس، و پیشانی، به علت جراحی و اثر باقی مانده آن، از سوز سرما، در رنج بیشتر ....

مدرس مدرسه نواب، وسیله گرمكن نداشت. گاه برخی از طلاب، چراغ فتیله ای خوراك پزی خود را روشن می كردند، و كنار استاد می گذاشتند تا خود را با آن گرم كنند، فرش مدرس، حصیرهای مندرس، مَدرس قدیمی و مستطیل، و فقط یك نور گیر، درٍ بزرگ ورودی، اما دیوارها و سقف، با صلابت، چونان صلابت هلیوپولیس، در بعلبك ...

چون مدرس بزرگ، از پله های در ورودی مدرسه - پس از سلامی پرخشوع، با اشاره به حرم مطهر حضرت امام ابوالحسن علی ابن موسی الرضا(ع) - پایین می آمد و وارد راهرو با رَوح مدرسه می شد،

می گفتی سیلی دمان، بی امان، از كوهی گران، به دره ای روان است. یا صخره ای نستوه و بشكوه از ستیغهای دماوند غلطان ....

هنگامی كه به درون حیاط مدرسه (حیاط مصفای آنروز مدرسه) پا می گذاشت، با چشمانی نافذ و هیبت بار، نیم نگاهی به اطراف مدرسه می انداخت؛ مانند پدری كه به سامان فرزندان خویش می نگرد، آنگاه نگاه را به زمین می افكند، و به سوی مَدرس - همانند مجسمه های میكل آنژ كه به راه افتند - گام به گام نزدیك می شد، غرق در اندیشه....

سیما، سیمایی نبود كه بتوان پذیرفت كه از اندیشه فارغ است، فكر و ایمان و عظمت و عمق، چه كه نمی توانند كرد؟ و چه تجسمی ازجاذبه، كه نمی توانند ساخت؟ اما آیا به چه می اندیشد؟ خدا می داند.

 به حوزه؟ به طلاب؟ به اوضاع مسلمین؟ به آرزوها برای اصلاح حوزه كه می دانست عملی نیست؟ به اینكه حوزه، از زمان خود چقدر فاصله دارد؟

به اینكه آیا شاگردان او، كه با این رنج و زحمت و صبر، بدون حقوقی و پاداشی - جز به سلام طلاب - برای پرورش علمی و عقلی و اخلاقی آنان تلاش می كند، .... آیا به جایی می رسند؟ و باری ازدوش جامعه بر می دارند؟ و مانند فاجعه «مسجد گوهرشاد» خود را در گردابهای خطر و مرگ، در راه نوامیس دین، و شكوه اسلام و نجات جامعه می افكنند؟...

در اعماق چهره، اندوهی پر از هوشمندی به چشم می خورد، و روح را - احیانا - می خراشید. آری، مردان بزرگ، از اندوهی جلیل، تهی نیستند...

اندوه، برای آرمانهای بزرگ، بزرگ است و جلیل... اندوه، شیرینی زندگی خردمندان است. زندگی های شادخوارانه، بی دردانه، زندگی حیوانی است.

زندگی، كه خالی از اندوه و اندوهگساران نیست (و ائمه طاهرین (ع) نیز آن را فراموش نكرده اند: و فَرِج عن كل ِ مَكروب)، نمی تواند برای مردان بزرگ و انسانهای درد آشنا اند وه ساز نباشد.

 و چه بسا زمزمه اینگونه فرهیختگان این بیت باشد:

غم آن نیست، كه در آتش غم سوخته ایم     حسرت ما همه این است كه كم سوخته ایم

البته، چنین مردی، با آن ایمان، و آن صلابت، به نومیدی نمی رسید، و یا در این دایره پا نمی هشت، و بذر نومیدی نمی كشت (كه }نه لا ییأس من رَوح ا...، الا القوم الكافرون)، لكن به سرزنشهای خار مغیلان واقف بود، و به صعوبت وصول، عارف.....

هر روز، یكی از طلاب، كتاب «كفایة الاصول» را می گشود، و به دست مدرس بزرگ می داد. اندك اندك، سیل كلمات رقصان و جملات پرجان فضا را می آكند.... وقتی انسان به درس او گوش می داد، طاقت پربار كلام، توان سرشار كلمات را درمی یافت.

درسش روان بود. بیان سحرافشان.... وجود درس، علم اصول بود، اما، هیبت آن علم وصول.... چه بسیار نكته های ظریف، و حقایق زندگی آموز، و موضوعهای عقل پرور، در خلال درس بیان می گشت.

و گاه به گاه، از سیره های روحانی خویش، و «سوانح العشاق» روح خود و غرایبی از احوال كه دیده بود، و گاه لحظه ای پیش می آمد، كه فكر می كردی از صوامع ملكوت سخن می شنوی. تذكری اخلاقی....

و مدرس بزرگ، در زمان خویش زندگی می كرد. نه در اعصار پیش... از خواندن مطبوعات مفید (و بروز)، غفلت نداشت. در این باره وقت می گذاشت. و از جمله از این راه، بسته ذهنی (متأسفانه) حوزوی رامداوا می كرد.

اینكه با فلسفه و ذهنیاتی اختلافی، میانه ای نداشت (پس از تأثیرهای تعالیم دگرگون ساز میرزای اصفهانی بزرگ). از جمله، از اینجا بود كه به تقریب و اجمال، از جهان پس از رنسانس ناآگاه نبود. و در دنیای حوزوی زندانی نشده بود.

راوی موثق، ناقد فلسفی بصیر، آیة ا... سید جعفر سیدان خراسانی، جمله ای و تعبیراتی در باره فلسفه، از مدرس بزرگ نقل می كنند، كه بسیار بسیار، از آنچه شیخ بهایی، در مثنوی «شیر وشكر» درباره فلسفه آورده است تند تر است.

واقع این است كه مردی چونان او، با آن اندیشه باز، نمی توانست اسیر تفكرات بیگانگان یونانی و هندی، آن هم از 4 هزار سال پیش - و آكنون بسیاری از آن مبانی پوچ شده - بماند!

بر خورد او، با میرزای اصفهانی، چیزی همانند برخورد مولوی با شمس تبریزی است. اینكه به اصرار، فضلا را (آیة ا...، شیخ محمدباقر محسنی ملایری و ...)، به درس عقاید و معارفی و شناخت.... پرور میرزا (درس شب) فرا می خوانده و اصرار می ورزیده و تعقیب می كرده است، حاكی از شیفتگی او نسبت به مطالب و معارف الهی آن «استاد بزرگ»! است.

بیخود نیست كه استاد محقق، دانشمند نامی، دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی (از شاگردان مخلص حضرت حاج شیخ هاشم قزوینی)، در قصیده سوگیاد او می گوید:

بر تشنه كام حقیقتها                                   ابربهار و ریزش باران بود

سیراب كرد تفته دلها را                        سرچشمه «معارف قرآن» بود

آموخت فرق باطل و حق ما را                 رمز آشنای معنی «فرقان» بود

این است داستان فیلسوف خراسان كه مشتاق شنیدن معارف میرزا می‏‎شود، و چه استبعادی؟ مگر هنگامی كه دانشور فكور و عاقلی، معارف جعفری را در جای سخنان ارسطو بشنود، و شیفته شنیدن حقایق معارف جعفری بشود، جای شگفتی است.

گو برو آستین به خون جگر شوی       هر كه در این آستانه راه ندارد

پس مرد بزرگ حق داشت شیفته آن حقایق بشود، و در سرآغاز نامه ای به آن استاد بزرگ بنویسد: «بابی انتَ و امی! ».


منبع:

روزنامه قدس

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان