تبیان، دستیار زندگی
ایشان پاكتی را به من دادند. پشت پاكت نوشته بود: تقدیم به محضر مبارك آیت‌الله‌ العظمی آقای خامنه‌ای پسر آقای صدوقی اعتراض كردند كه آیا ایشان به مقام آیت‌اللهی رسیده‌اند؟ آقای صدوقی از بالای عینك به پسرش نگاه كرد و گفت: بله كه آیت‌الله‌ هستند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سید‌علی آقا خیلی مُشت‌شان پر است

شهید صدوقی

ایشان پاكتی را به من دادند. پشت پاكت نوشته بود: "تقدیم به محضر مبارك آیت‌الله‌ العظمی آقای خامنه‌ای " پسر آقای صدوقی اعتراض كردند كه آیا ایشان به مقام آیت‌اللهی رسیده‌اند؟ آقای صدوقی از بالای عینك به پسرش نگاه كرد و گفت: "بله كه آیت‌الله‌ هستند."

نظر شهید صدوقی درباره رهبری

حجت الاسلام راشد یزدی نقل می کنند:

در سال 56 به اتفاق آقای صدوقی و تعدادی از آقایان دیگر، تصمیم گرفتیم برویم به افرادی كه در تبعید هستند، سری بزنیم. چون مقام معظم رهبری به ایرانشهر تبعید شده بودند، خدمت ایشان رسیدیم.

به امامت آقای صدوقی نماز مغرب و عشا را خواندیم. من شنیده بودم كه در سمت ایرانشهر، كفش‌های خوبی تولید می‌شود، لذا تصمیم گرفتم به بازار بروم و یك جفت كفش بخرم. كارم یك الی دو ساعت طول كشید.

به خانه آقای خامنه‌ای تلفن زدم كه دیگر آقای صدوقی و آقای خامنه‌ای برای صرف غذا منتظر من نباشند و شام را میل كنند.

وقتی برگشتم دیدم این دو بزرگوار هنوز مشغول بحث هستند. من وارد كه شدم، آقای صدوقی به من گفت: "ماشاءالله، ماشاءالله این آقای سید‌علی آقا خیلی مُشت‌شان پر است. " صبح روز بعد رفتیم چابهار برای زیارت آقای مكارم؛ در این فاصله، اسم آقای خامنه‌ای از دهان آقای صدوقی نیفتاد؛ از بس مجذوب ایشان شده بود.

بعد از زیارت آقای مكارم، گفتم كنار دریا برویم تا مدتی استراحت كنیم. ایشان گفت من می‌خواهم برگردم پیش آقای خامنه‌ای و بعد حدود دو ساعتی با هم بحث كردند. از لحاظ علمی آقای خامنه‌ای، مورد تأیید صددرصد آقای صدوقی بود.

در زمان انقلاب، بین حزب جمهوری اسلامی و امام جمعه بندرعباس اختلافی در گرفت. آقای صدوقی به من گفتند تا درباره اختلاف آن‌ها، گزارشی بیاورم. بعد از تهیه و دادن گزارش آن به آقای صدوقی، ایشان پرسیدند: كی به تهران می‌روی؟ گفتم فردا. ایشان پاكتی را به من دادند.

 پشت پاكت نوشته بود: "تقدیم به محضر مبارك آیت‌الله‌ العظمی آقای خامنه‌ای " پسر آقای صدوقی اعتراض كردند كه آیا ایشان به مقام آیت‌اللهی رسیده‌اند؟ آقای صدوقی از بالای عینك به پسرش نگاه كرد و گفت: "بله كه آیت‌الله‌ هستند." (1)

حافظه قوی

حجت الاسلام حسین نبی پور درباره كلاس ها و شیوه تدریس شهید صدوقی می گویند:

من اگرچه مستقیماً از كلاس های درس ایشان بهره نبردم، اما دو تن از اساتید من در قم، آیت الله فاضل لنكرانی و آیت الله شب زنده دار، از شاگردان شهید صدوقی بودند. به خاطر دارم، یك روز در كلاس درس مكاسب آیت الله فاضل نشسته بودم. ایشان حافظه ای قوی داشتند.

 من به ایشان گفتم: «شما حافظه فوق العاده ای دارید.» آقای فاضل لنكرانی به من گفتند: «اگر شما حافظه شهید صدوقی را می دیدید، به من خوش حافظه نمی گفتید.» آیت الله فاضل لنكرانی درس مكاسب را خدمت آیت الله صدوقی فرا گرفتند.

ایشان برای ما تعریف می كردند كه شهید صدوقی وقت كافی نداشتند تا مطالب را شب قبل از تدریس مطالعه كنند، از این رو دقایقی قبل از تدریس در كلاس یك صفحه را مطالعه می كردند و مطالب آن را بدون كم و كاست برای طلاب شرح می دادند. بنده نزد آقای شب زنده دار هم دروسی را فرا گرفتم.

ایشان گاهی اوقات در حین تدریس وقتی به مطلب خاصی می رسیدند، نكته و مسئله ای را كه شهید صدوقی در تدریس آن مطلب گفته بودند، برای ما بیان می كردند. (2)

دلخوری شهید صدوقی و آیت الله بروجردی

حجت الاسلام شیخ غلام حسین ابوئی نجف آبادی یکی از شاگردان شهید صدوقی درباره خاطراتش با استاد می‎گوید:

یك بار كه من در كلاس درس آیت الله صدوقی بودم، سئوالی پرسیدم و شهید صدوقی به خاطر طبع شوخی كه داشتند، تندی كردند. من تحمل كردم، چون می دانستم ایشان شوخ هستند.

بعد از مدتی یكی از سادات كه اهل علم بود به من گفت: «شنیده ام آیت الله صدوقی سر كلاس درس به شما توهین كرده اند. این خبر صحت دارد؟» گفتم: «نه، چیزی نبوده است.

ایشان شوخ طبع هستند و من اصلاً از حرفشان ناراحت نشدم. از آن زمان رابطه دوستانه ای بین من و آیت الله صدوقی ایجاد شد، بالاخص وقتی متوجه شدند كه خانواده من با خانواده آخوند ملاحسن طالبی مظفری كه مجتهد بود، نسبت دارند و همچنین با آقای شیخ حسن كرباسی هم ارتباط داریم. رابطه‎امان صمیمانه تر شد.

هرگاه می دیدم آیت الله صدوقی اوقاتشان تلخ است و ناراحت هستند، سعی می كردم با گفتن مطلبی ایشان را خوشحال كنم. به خاطر دارم یك بار سهم امام را به خدمت آیت الله صدوقی بردم تا به ایشان بدهم. مبلغ كمی بود.

 به همین دلیل وقتی ایشان در حال نوشتن فیش بودند شعری برای من خواندند:

 خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما            كفاف كی دهد این باده ها به مستی ما؟

 البته هر مبلغی را كه خدمتشان می بردیم (چه كم و چه زیاد) می گفتند: خدا بركت دهد.

یك بار برای من تعریف كردند كه بین ایشان و آیت الله بروجردی اندكی دلخوری به وجود آمده بود.

آیت الله صدوقی آن زمان مقسم شهریه ها بودند. در پی این ناراحتی مدتی نمی خواستند به خانه آیت الله بروجردی بروند. یك شب كه در رفتن به منزل آیت الله بروجردی تردید داشتند، با تسبیح استخاره گفتند كه مثلاً اگر یك آمد این كار را می كنم، اگر دو آمد... و اگر 6 آمد كه خوب است و باید بروم.

اتفاقاً استخاره كردند و شش آمد. آیت الله صدوقی گفتند كه آن شب به خانه آیت الله بروجردی رفتم و ایشان هم بسیار از آمدن من خوشحال شدند و فوق العاده مرا تحویل گرفتند.

 آن زمان چون اندكی تنگدست بودم، به من مبلغ قابل توجهی پول دادند. باید بگویم كه رابطه صمیمانه ای بین من و ایشان برقرار بود و هرگاه ناراحت بودند با من درد دل می كردند. من به لطف خدا از نعمت رفاقت و دوستی با ایشان بهره مند شده بودم. (3)


پی نوشت:

1.    به نقل از حجت الاسلام راشد یزدی

2.    مصاحبه حجت الاسلام حسین نبی پور در شماره 34 ماهنامه شاهد یاران

3.    مصاحبه حجت الاسلام شیخ غلام حسین ابوئی نجف آبادی در شماره 34 ماهنامه شاهد یاران

منابع:

·        ماهنامه شاهد یاران، شماره 34

·        سایت راسخون

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه