تبیان، دستیار زندگی
اصل کدام است و بدل کدام؟ چگونه می شود اصل را از بدل تشخیص داد؟ معیار تشخیص اصل و بدل چیست و در این تشخیص، حق با کیست؟ آیا معاییر جهان شمولی برای تشخیص اصل وجود دارد یا نه؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جدال اصل و بدل

رومن گاری ویک مسئله ابدی- ازلی


اصل کدام است و بدل کدام؟ چگونه می شود اصل را از بدل تشخیص داد؟ معیار تشخیص اصل و بدل چیست و در این تشخیص، حق با کیست؟ آیا معاییر جهان شمولی برای تشخیص اصل وجود دارد یا نه؟

رومن گاری

(1)

هایدگر معتقد بود متفکر اصیل آن است ک یک فکر، و فقط یک فکر داشته باشد، زندگی اش را بر سر آن بگذارد و تا انتها دنبالش کند به این معنا، رومن گاری متفکری حقیقی بود. همان گونه که نویسندگان بزرگ همه چنین وضعیتی دارند. بالزاک یک فکر داشت، این که حرص پول و شوق درآمد چگونه تعیین بخش نهایی زندگی تمام انسان هاست و همین او را نویسنده ی محبوب کارل مارکس کرد. زولا یک ایده داشت، بررسی سرد شخصیت ها در محیط آزمایشگاهی رمان ناتور الیستی، به او آموخت که منطق میل، چه میل شهوانی و چه میل قدرت، حاکم اصلی روان آدمی است و بیشتر خواستن همان چیزی است که او را غرق در منجلات می کند. تالستوی همه جا به دنبال تأمل در بی معنایی تاریخ بود و نشان می داد جزییات به ظاهر پست چگونه روند تاریخ را دگرگون ساخته اند و زندگی آدم ها را زیر و رو کرده اند. پروست به قبض و بسط زمان، به منطق تکه تکه و از هم گیسخته ی آن می اندیشید و شاید هیچ کس همچون او اندیشه اش را تا انتها دنبال نکرده باشد.

رومن گاری نیز یک فکر اصلی داشت و آن را در تمام لحظات زندگی اش دنبال کرد چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی ادبی، و آن فکر جدائی اصل و بدل بود. سوال اصلی رومن گاری در تمام زندگی اش همین است که: اصل کدام است و بدل کدام؟ چگونه می شود اصل را از بدل تشخیص داد؟ معیار تشخیص اصل و بدل چیست و در این تشخیص، حق با کیست؟ آیا معاییر جهان شمولی برای تشخیص اصل وجود دارد یا نه؟

این مساله را در تمام رمان های او می شود پی گرفت، هم چنین در زندگی شخصی بسیار عجیب و نامتعارفش که موضوع جدل ها و دعواهای بسیار شده است. نویسنده ای که با چندین نام مستعار و به چند زبان داستان نوشت. و تا جایی پیش رفت که یکی از نام های مستعارش هیات داوران جایزه گنکور را فریب داد و وادارشان کرد برای اولین بار به یک نویسنده دو بار جایزه بدهند اما علی الحساب در کتاب اخیری که از او به فارسی ترجمه شده و «قلابی» نام دارد (نامی که بحث ما را روشن می کند) دو داستان هست که مستقیماً به همین مساله می پردازد.

اولی داستان «زمینی ها» است. ماجرای دختری که بر اثر شوک ناشی از تجاوز سربازان در دوران جنگ بینایی اش را از دست داده است و با فروشنده ای دوره گرد همراه شده، که قرار است او را پیش چشم پزشکی در هامبورگ ببرد تا بینایی دختر را به او باز گرداند. فروشنده در طول سفر همه چیز را وارونه جلوه می دهد، سعی می کند جهان را زیبا و آرمانی جلوه دهد. همه ی آدم ها را مثبت و مهربان تصویر می کند و تصویر جعلی ایده آلی از جهان برای دختر پیش می کشد تا روان ترک خورده اش از هم نپاشد. اما سوار کامیون شدن این زوج همسفر همه چیز را دگرگون می کند. راننده ی کامیون فروشنده را پایین می اندازد و کمی جلوتر دختر را پیاده می کند و گفت و گوی آخر داستان به ما نشان می دهد آن کس که تا به حال تصویر جهان را می ساخته دختر کور بوده است نه مرد بینا، آن کور است اصل را می بیند و آن که بیناست به خود دروغ می گوید.

آثار رومن گاری مملو از تناقضات رفع نشده و پایان های ناگهانی است و بلا تکلیفی دایمی شخصیت ها در آن ها موج می زند.

داستان آخر کتاب با عنوان «قلابی»، حکایت کلکسیونر مشهوری است که تابلویی قلابی از ون گوگ را به جای اصل معرفی می کند و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند، از جمله پیشنهاد رشوه به کارشناسی که به قلابی بودن تابلویی پی برده است. اما کارشناسی به جای جار و جنجال منطق دروغین کلکسیونر را از درون متلاشی می کند: عکسی از همسر کلکسیونر، که به زیبایی شهره است، برایش می فرستد که متعلق است به زندگی دوران جوانی زن در صومعه و ظاهری بسیار زشت و تهوع آور دارد. اما زن بعدها به واسطه ی انواع عمل های جراحی به چنین لعبتی بدل گشته و «اصل» چهره اش را به کل دگرگون ساخته است. سرایت امر جعلی به زندگی روزمره کلکسیونر موجب فروپاشی همه چیز می شود.

(2)

در مواجهه با سوال «اصل کدام است؟» حداقل سه راه در ساحت ادبیات آزموده شده است نخست راه مثنوی مولوی است. دغدغه ی اصلی مولوی در مثنوی نیز همین دعوای اصل و بدل است و اشتباه انسان ها در تشخیص امر اصیل از امر جعلی، داستان معروف دعوای چهار تن بر سر انگور را به یاد بیاوریم. که چون «اصل» انگور را نمی شناختند و صرفاً به واسطه ی زبان با آن ارتباطی برقرار کرده بودند. به جان هم افتادند. داستان هایی از این دست در مثنوی فراوان است و پرداختن به آن ها فرصتی دیگر می طلبد. اما مولوی برای پرسشی که پیش می کشد پاسخی هم دارد و آن توسل به عقل برتر، یا به قول خودشان «عقل کلی» است. داستان های مثنوی به ما می آموزند که «عقل جزیی» یا عقل معاش روزمره بشر قدرت تشخیص امور مطلق را ندارد و در تشخیص اصل و بدل از یکدیگر همواره به راه خطا می رود. چاره توسل به عقل کلی است. توسل به تشخیص الوهی و از بالا که ورای عقل انسان هاست و اوست که می تواند حقیقت را آشکار سازد.

راه دیگر ادبیات پسامدرن غربی است. این جا پرسش «اصل کدام است؟» از آن جا که جوابی برایش متصور نیست به کل پاک می شود. مقصود آن گرایشی از ادبیات نیمه ی دوم قرن بیستم است که در آثار ریچارد براتیگن و امثال او سیطره دارد، نه متافیکشن جان بارت و موریل اسپارک. در این رویکرد از آن جا که اصل قابل تشخیص نیست نویسنده خود را در جهان بدلیات رها می کند و افسار روایت را به دست تصادف سرخوشانه و حوادث زبانی می سپارد. رمان نظم روایی ندارد چون نظم روایی هیچ اصالتی ندارد. رابطه ای با واقعیت برقرار نمی کند چون واقعیت خود چیزی است جعلی و بر ساخته، زبان را به شیوه ی متعارف به کار نمی گیرد چون معنا دروغ و توهمی بیش نیست. محصول رمان ها و داستان هایی می شود متکی به تصادفات روایی و زبانی، که سرخوشانه حرکت می کند و بی اعتنا به انواع و اقسام معضلات فلسفی بر آمده از این پرستش، خود را وقف تولید لذت زبانی مازاد می کند.

اما راه رومن گاری سوای این دو است. او به عقل الوهی به عنوان خلال مشکلات اعتقاد ندارد، ولی در عین حال صورت مساله را پاک نمی کند تا سرخوشانه به دنبال «لذت متن» جست و خیز کند. در آثار او نوعی عذاب ناشی از این عدم تشخیص حرف نخست را می زند. درگیری شخصیت ها و موقعیت های مختلف داستانی برای دست یافتن به درکی از امر «اصیل» همواره منجر به تنشی جدی و ویرانگر می شود کما این که زندگی شخصی رومن گاری نیز، که عمری را بر سر این مساله گذاشته بود، در نهایت به خودکشی انجامید نوعی نیروی محرکه از دل درگیری بین اصل و بدل در آثار گاری تولید می شود که منبع تولید تنش و تناقض است. آثار او مملو از تناقضات رفع نشده و پایان های ناگهانی است و بلا تکلیفی دایمی شخصیت ها در آن ها موج می زند. شخصیت های رمان «خداحافظ گری کوپر» را به یاد بیاوریم که تقریباً همگی در کوه به شکل های مختلف با این پرسش بنیادین سر و کله می زنند، و وقتی برای حل و فصل و یافتن جواب به شهر می آیند، شکستی تراژیک در انتظارشان است. گاری جوابی ندارد، معیار تشخیصی هم ندارد، اما مساله را فراموش نمی کند عذاب ناشی از لاینحل ماندن مساله را بدل به نیروی محرکه روایت می کند و رمان بزرگ می آفریند.

بخش ادبیات تبیان


منبع: تجربه( شماره یک)/ امیر احمدی آریان