تبیان، دستیار زندگی
هرکس به دنیا دل ببندد، به سه چیز دل بسته است: اندوهی که پایان ندارد؛ آرزویی که به چنگ نیاید و امیدی که به آن نرسد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مهدی صفری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دامی مهلک بر سر راه بشر!


هر کس به دنیا دل ببندد، به سه چیز دل بسته است: اندوهی که پایان ندارد؛ آرزویی که به چنگ نیاید و امیدی که به آن نرسد.


حرام

«إنّ الطمع موردٌ غیرُ مُصدِرٍ، و ضامِنٌ غَیرُ وَفیٍّ. و رُبَّما شَرِقَ شاربُ الماء قَبلَ رِیِّهِ؛ و کُلَّما عَظُمَ قَدرُ الشیء المُتنافَسِ فیه عَظُمَتِ الرزیة لِفَقدِهِ. و الأمانیُّ تعمی أعین البصائر، و الخَطُّ یَأتی مَن لا یأتیه»1

شرح گفتار

امیر متقیان علی(علیه السلام) در این بخش از کلام نورانی و حکیمانه ی خویش از طمع و مفاسد آن سخن به میان آورده و در این باره به زیبایی می فرماید: «طمع به هلاکت می کشاند و نجات نمی دهد، و به آنچه ضمانت کند وفادار نیست.

و بسا نوشنده ی آبی که پیش از سیراب شدن گلو گیرش شد؛ و ارزش آنچه که بر سر آن رقابت می کنند، هر چه بیشتر باشد، مصیبت از دست دادنش اندوهبارتر خواهد بود، و آرزوها چشم بصیرت را کور می کند، و آنچه روزی هر کسی است بی جستجو خواهد رسید» سخن گهربار امیر بیان امام علی(علیه السلام) حکایت از آن دارد که صفت بسیار زشت «طمع» دامی است مهلک بر سر راه بشر، به گونه ای که در اثر آن آدمی به خاک سیاه نشسته و سرنوشتی تاریک و ظلمانی را تجربه خواهد کرد.

انسان طمع کار آن چنان در دنیا و لذّت های زودگذر آن غرق شده که گویی تمام صفحه ی قلبش را عشق به ثروت و اموال دنیوی پر کرده است. او گمان می کند که با حرص و طمعی که نسبت به جمع آوری اموال از خود نشان می دهد می تواند دری از سعادت و خوشبختی را به روی خود باز کند، غافل از آن که به هر حال روزی فرا خواهد رسید که آفتاب عمرش غروب کرده، و چنگال مرگ بین او و آرزوهایش جدایی خواهد انداخت.

در لحظات حساس مرگ است که، او خواهد فهمید تمام آنچه در ذهن می پرورانده، خیالی بیش نبوده، و در حقیقت عمری در خواب و خیال زندگی می کرده و خود از آن بی خبر بوده است.

اما افسوس که او تا زنده است، زرق و برق دنیا با جلوه ی مستانه ی خویش عقل از سرش ربوده، و چراغ فکر و اندیشه را در وجودش خاموش و بی فروغ ساخته است.

رفتارش نسبت به دنیا همچون عاشق دلباخته ای است که چشم به روی حقایق بسته و به چیزی به جز وصال به معشوق خویش نمی اندیشند، و چنان علاقه از خود نشان می دهد که گویا ضربان قلبش به عشق دنیا و زر و زیور آن می تپد.

ما نیز اگر به خاطر مال و ثروت و امکانات مادّی مست و مغرور شویم، و با دچار شدن به روحیه ی انحصارطلبی همه چیز را برای خود بخواهیم و نیازمندان را فراموش کنیم، به یقین سرنوشتی بهتر از این اقوام دنیا دوست نخواهیم داشت، با این تفاوت که آن روز صاعقه آمد و هستی آن ها را به آتش کشید و امروز ممکن است عذاب الهی به شکل دیگری ظاهر شود و نعمت های مادی و معنوی ما را بر باد فنا دهد

مولی الموحدین علی(علیه السلام) در یکی از کلمات دلنشین خویش طمع را کشنده عقل و اندیشه معرفی می نماید و در این باره به زیبایی می فرماید: «اَکثَرُ مَصارِعُ العقول تحت بروق المَطامع»2 بیشتر هلاکت و سقوط عقل ها، زیر برق طمع ها است.

زندگی در خواب و خیال!

آنچه پیرامون حرص و طمع می توان گفت آن است که: این خوی زشت و ناپسند، از محبّت و دوستی دنیا ناشی می شود، که بی تردید در صورت تداوم این خصلت در وجود آدمی، کار به جایی خواهد رسید که از انسان به غیر از جاه طلبی، دنیاپرستی، دروغ پردازی، گران فروشی، دزدی و ... چیز دیگری را نمی توان انتظار داشت.

بی تردید در چنین حالت اسفباری، انسان به شدّت در معرض هلاکت قرار گرفته، و خطرات بی شماری سعادت و خوشبختی او را تهدید خواهند نمود. در روایتی شخصی به نام ابن ابی یعفور از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل می کند که حضرت فرمود: «مَن أصبَحَ و أمسی و الدنیا اکبر هَمِّهِ، جعل الله الفَقرَ بین عینیه وَ شَتَّتَ أمرَهُ، و لَم یَنل من الدنیا الّا ما قُسِمَ لَهُ. و مَن أصبَحَ و أمسی و الآخرة اکبَرُ هَمَّه، جعل الله الغنی فی قلبه و جَمَعَ لَهُ أمرَهُ»3 کسی که صبح کند و روز را به شب رساند و بزرگترین اندوهش دنیا باشد، خداوند متعال فقر و پریشانی را جلوی چشمش قرار می دهد، و کارش را پریشان و درهم و بر هم می سازد، و جز به آنچه خداوند روزی او ساخته، برخوردار نخواهد شد، و هر کس صبح کند و شب کند در حالی که بزرگترین اندوهش آخرت باشد خداوند بی نیازی را در قلبش قرار داده و کارش را منظم کند.

این سخن حکیمانه از امام صادق(علیه السلام) حقیقتی است که عقل و وجدان هر انسان بیدار دلی آن را به خوبی تصدیق

چگونه با غم جدایی کنار بیائیم ؟

می کند، چرا که این امر کاملاً بدیهی و روشن است که انسان هرچه بیشتر نسبت به دنیا از خودش علاقه و محبّت نشان دهد، به مراتب وابستگی و نیازش به دنیا بیشتر خواهد شد، و چون در این زمینه به نتیجه ی دلخواه خود دست پیدا نمی کند، قلبش محزون و غمگین شده و امید و دلگرمی جای خود را به یأس و سرگردانی خواهد داد.

در روایتی دیگر از همان امام بزرگوار چنین می خوانیم: «مَن تعلّق قَلبُهُ بالدنیا تَعَلَّقَ قَلبُهُ بثلاثِ خِصالٍ: هَمًّ لا یَفنی، و أمَلٍ لا یُدرَکُ، و رجاءٍ لا یُنالُ»4 هر کس به دنیا دل ببندد، به سه چیز دل بسته است: اندوهی که پایان ندارد؛ آرزویی که به چنگ نیاید و امیدی که به آن نرسد.

بنابراین انسان دنیاپرست عمری به دنبال هیچ و پوچ بوده، و عطش وجودش را از سراب آرزوهای باطل سیراب نموده است.

مال دوستی یک امر طبیعی است!

علاقه به مالِ دنیا در انسان دنیا یک امر طبیعی است، که خالق هستی به منظور گذران زندگی به طور فطری آن را در سرشت انسان قرار داده است.

در این میان آنچه باید به آن توجه داشت آن است که این علاقه اگر در حدّ اعتدال باشد مذموم نیست، مهم آن است که ما در آنچه خداوند بی همتا نصیب و روزی ما ساخته است، نیازمندان را نیز سهیم کنیم و از این طریق به زندگی آنها هم سر و سامان بخشیم.

حال اگر علاقه به مال و ثروت در شکل افراطی و انحرافی ظاهر شود، صورت انحصار طلبی به خود می گیرد، و حتی گاهی بی آنکه خود نیاز به چیزی داشته باشد دوست دارد دیگران از آن محروم باشند! و به تعبیر دیگر از منحصر بودن مواهب الهی به خودش لذّت می برد، که این بلای بزرگی است که در جوامع انسانی نمونه های بسیاری از آن دیده می شود.

به عنوان مثال قرآن کریم به سرگذشت دردناک «صاحبان باغ سرسبز» اشاره می کند، که ما در ادامه به ذکر تاریخ زندگی آنها پردازیم.

انسان طمع کار آن چنان در دنیا و لذّت های زودگذر آن غرق شده که گویی تمام صفحه ی قلبش را عشق به ثروت و اموال دنیوی پر کرده است.او گمان می کند که با حرص و طمعی که نسبت به جمع آوری اموال از خود نشان می دهد می تواند دری از سعادت و خوشبختی را به روی خود باز کند، غافل از آن که به هر حال روزی فرا خواهد رسید که آفتاب عمرش غروب کرده، و چنگال مرگ بین او و آرزوهایش جدایی خواهد انداخت

صاعقه ای مرگبار

«در سرزمین یمن، باغی سرسبز وجود داشت که در اختیار پیرمرد مۆمنی قرار داشت، او به قدر نیاز خود از آن برمی داشت و استفاده می کرد، و بقیّه را به مستحقان و نیازمندان می داد. اما هنگامی که از دنیا رفت، فرزندانش گفتند ما خود به محصول این باغ سزاوارتریم، چرا که عیال و فرزندان ما بسیارند و ما نمی توانیم مانند پدرمان رفتار کنیم! و به این ترتیب تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از آن بهره می گرفتند محروم سازند.

آنها سوگند یاد کردند که صبحگاهان میوه های باغ را به دور از انظار مستمندان بچینند. به هنگام شب، در آن موقع که همه ی آن ها در خواب بودند، عذاب الهی به شکل صاعقه ای مرگبار بر باغ آنها فرود آمد، شدّت صاعقه به اندازه ای بود که تمام باغ را یک جا به آتش کشید و چیزی جز مشتی زغال و خاکستر باقی نماند.

صاحبان باغ به هنگام صبح به گمان این که درخت های پربارشان آماده برای چیدن میوه است، یکدیگر را صدا زدند و گفتند اگر می خواهید میوه ها را بچینید به سوی باغتان حرکت کنید به این ترتیب آنها به سوی باغ حرکت کردند و چنان آهسته سخن می گفتند که صدای آن ها به گوش کسی نرسد، تا مبادا مسکینی خبردار شود و برای گرفتن مختصری میوه به سراغ آنها برود! هنگامی که به باغ رسیدند چنان اوضاعِ آن را به هم ریخته دیدند که گفتند این باغ ما نیست و ما راه را گم کرده ایم. اما طولی نکشید که متوجه شدند باغ خودشان است.»5

آری آنها خواستند مستمندان و نیازمندان را محروم سازند، اما خود در چاله ی محرومیّت گرفتار شدند و از انواع برکات مادّی و معنوی بی بهره ماندند.

بنابراین ما نیز اگر به خاطر مال و ثروت و امکانات مادّی مست و مغرور شویم، و با دچار شدن به روحیه ی انحصارطلبی همه چیز را برای خود بخواهیم و نیازمندان را فراموش کنیم، به یقین سرنوشتی بهتر از این اقوام دنیا دوست نخواهیم داشت، با این تفاوت که آن روز صاعقه آمد و هستی آن ها را به آتش کشید و امروز ممکن است عذاب الهی به شکل دیگری ظاهر شود و نعمت های مادی و معنوی ما را بر باد فنا دهد.

پی نوشت ها :

1- کلمات قصار نهج البلاغه؛ حکمت 275

2- همان، حکمت 219

3- کافی ج3، ص776

4- همان، ص777

5- برگرفته از تفسیر نمونه، با اندکی تغییر، ج22، ص393

مهدی صفری

بخش نهج البلاغه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.