حکمت و حکومت
و از بهر این بود که دخمه و گورخانهی کسری نوشروان را باز کرد و بجُست و چهرهی او را بدید همچنان تازه و جامهها بر وی تازه و ناپوسیده و انگشتری در انگشت وی، نگین از یاقوت سرخِ گرانمایه که هرگز چشم مأمون گوهری بدان طراوت و خوبی و قیمتی ندیده بود.
روزی مأمون چهار تن را ولایت داد: یکی را منشور خراسان داد و سههزار دینار خلعت داد؛ و یکی را ولایت مصر داد و سههزار دینار خلعت؛ و یکی را ولایت خوزستان داد و سههزار دینار خلعت داد؛ و چهارم را همچنین ولایت اَرمَن داد. پس موبدان را بخواند و گفت: «یا دهقان، بدان وقت که پادشاهان شما به ولایتِ عجم پادشاهی کردندی، هیچکس را این خلعت دادندی که شنیدهام که خلعتشان هرگز از چهارهزار درم برنگذشتی!»
موبدان گفت: «زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد، ایشان را سه چیز بود که شما را نیست: یکی آنکه از مردمان چیز به اندازه سِتَدندی و به اندازه دادندی؛ و دیگر آنکه از آنجا سِتَدندی که شایستی و بدانجا دادندی که بایستی؛ سدیگر آنکه جز از گناهکار کسی را بیم نبودی.»
موبدان گفت: «زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد، ایشان را سه چیز بود که شما را نیست: یکی آنکه از مردمان چیز به اندازه سِتَدندی و به اندازه دادندی؛ و دیگر آنکه از آنجا سِتَدندی که شایستی و بدانجا دادندی که بایستی؛ سدیگر آنکه جز از گناهکار کسی را بیم نبودی.»
مأمون گفت: «راست گفتی». و نیز پاسخ نداد. و از بهر این بود که دخمه و گورخانهی کسری نوشروان را باز کرد و بجُست و چهرهی او را بدید همچنان تازه و جامهها بر وی تازه و ناپوسیده و انگشتری در انگشت وی، نگین از یاقوت سرخِ گرانمایه که هرگز چشم مأمون گوهری بدان طراوت و خوبی و قیمتی ندیده بود. و بر نگین وی نبشته: «بــِه مـِه، نه مـِه بــِه»*.
بخش ادبیات تبیان
منبع: (از نصیحةالملوک غزالی، قرن پنجم)