تبیان، دستیار زندگی
این قصیده در ابتدا به پند و اندرز و بعد به توحید و حمد پروردگار و در نهایت به مدح پیامبر (ص ) پرداخته است
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زهره سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاقانی و مدح و منقبت پیامبر( ص )


این قصیده در ابتدا به پند و اندرز و بعد به توحید و حمد پروردگار و در نهایت به مدح پیامبر (ص ) پرداخته است .
خاقانی

یکی از موضوعات مهم در اشعار خاقانی ستایش و مدح حضرت رسول ( ص ) است .

مدح به معنای ستایش کردن کسی به خاطر کمال و بزرگی که دارد . قسمت عمده قصیده را مدح تکشیل می دهد . خاقانی در این قصیده ابتدا به پند و موعظه ، توحید و در نهایت مدح پیامبر ( ص ) پرداخته است .

خاقانی و مدح و ستایش رسول ( ص)

در اولین قصیده از دیوان خاقانی در باب توحید و مدح پیامبر این گونه سخن آغاز می کند و به موعظه می پردازد :

جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ            دل طلب ، کز دار ملک دل توان شد پادشا

خاقانی خطاب به مردم می گوید که عالم صورت و معنی را رها کند و در ردیف مردان خدا قرار گیرد و اهل دل در آید  و با قرار گرفتن دراین گروه ، به پادشاهی هر دو عالم دست می یابد . خصوصیت خاقانی به کار گیری از صنایع در شعر خویش است . جوشن صورت و دارملک دل اضافه ی تشبیهی است .

دل طلبیدن در جستجوی حقیقت بودن  و کسب معرفت و در صف مردان درآمدن  نیز در صف عارفان و مردان خدا قرار گرفتن است .

تا تو خود را پای بستی ، باد داری در دو دست       خاک بر خود پاش کز خود هیچ نگشاید تو را

در این بیت شاعر می گوید تا هنگامی که گرفتار و دلبسته ی خواهش های نفسانی و امور دنیوی هستی به مقصود دست نخواهی یافت و گشایشی حاصل نخواهد شد . پس از هوای نفس دوری کن . باد در دست داشتن کنایه از کار بی نتیجه و بی حاصل و خاک بر خود پاشیدن کنایه از ترک خود کردن که همان تعلقات مادی  است ، می باشد .

با تو قرب قاب قوسین آن گه افتاد عشق را       کز صفات خود به بعد المشرقین مانی جدا

قرب قاب قوسین کنایه از نهایت نزدیکی و تقرب را می رساند در قصاید خاقانی وجود کنایه و استفاده از صنایع استادانه و به جا است وجود بعضی از اصطلاحات آشنایی کامل وی را با قرآن نشان می دهد که نظیرش همین قاب قوسین است که بر گرفته از سوره نجم آیه 9 و 10 می باشد در واقع اشاره به داستان معراج پیامبر دارد و در اصطلاح عرفا قاب قوسین رسیدن به مقام قرب الهی است. عشق نیز از اصطلاحات عرفانی است در این بیت خاقانی اشاره به صفات خود دارد این خود نفسانی و مادی است که وی اصرار به ترک و جدایی از آن دارد و بعد المشرقین نیز برگرفته از آیه ی 38 سوره ی زخرف است . خاقانی با این اصطلاح در واقع فاصله گرفتن و ترک نفسانیات را عنوان می کند . معنای لغوی آن فاصله بین مغرب و مشرق می شود .

خاقانی رسیدن به عشق الهی و تقرب را در گرو رهایی و جدایی از صفات مادی و نفسانی می داند و لازمه ی این نزدیکی را ترک انانیت و دوری از نفس می داند .

آن خویشی چند گویی آن اویم آن اوی              باش تا او گوید از خود : آن مایی آن ما

آن خویش بودن گرفتار نفس و حالات مادی خود بودن است و آن او بودن یعنی از خود بریده و کسی که دارای تمام صفات الهی است . منظور او پروردگار است . باش در این بیت درنگ کردن است . خطاب به انسان متظاهر می گوید تو گرفتار تمایلات نفسانی زندگی مادی خود هستی و به خودت مشغول هستی چگونه مدعی هستی که دارای صفات الهی هستی و از خود بریده یی. مصرع دوم اشاره دارد بر این امر که به طرف محبوب ازلی رفتن توفیقی است که او به بنده می دهد و اکتسابی نیست .

چیست عاشق را جز آن کاتش دهد پروانه وار ؟              اولش قرب و میانه سوختن و آخر فنا

این عشق که خاقانی به آن اشاره می کند همان عشق عرفانی است و عاشق هم چون پروانه در این آتش می سوزد و عاشق جز سوختن و گداختن چه بهره یی می تواند ببرد؟

در ابتدا به عشق نزدیک و سپس در میانه به سوز و گداز می رسد و در آخر به مرحله ی فنا و نیستی از خود و محو در معشوق دست می یابد . خاقانی از اصطلاحات عرفانی چون عشق ، فنا و قرب استفاده نموده است . در این بیت صنعت تضاد نیز به کار رفته است و هم چنین تناسب کلمات قابل تأمل است .

لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه                                       از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا

آینه در این بیت سمبل ومظهر نفاق و دو رنگی بوده است چرا که آینه از آهن و فلزات ساخته می شده است که روی آن صیقلی و رویدیگر کدر و سیاه بوده است و انسانی که قلب و درونش باظاهرش یکی نبوده است به آیینه تشبیه می کردند . این مضمون در ابیات بزرگان ادب نیز کاربرد داشته است . درونسو که همان سوی درون و باطن و بیرونسو که سوی ظاهر و آشکارا مد نظر است . در این بیت نیز صنعت تضاد به چشم می خورد . خاقانی خطاب به انسان پند و اندرز می دهد که تا کی سخن از یکرنگی و یکرویی می زنی در حالی که ظاهرت آراسته و نورانی است و درونت را تیرگی فرا گرفته است . پس بیهوده ادعای خوبی و یکرنگی مکن .

آتشین داری زبان ، زآن دل سیاهی چون چراغ                  گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا

در این بیت صنعت کنایه و تشبیه به کار رفته است . آتشین زبان کنایه از دم گیرا و گرم داشتن و زیبا سخن بودن است اما در این بیت زبان گزنده و تند و تیز داشتن منظور است . در مصرع اول انسان تند زبان و گزافه گو را هم چون چراغی سیاه دل و خودبین می داند که در ابتدا شعله ی نورانی و در انتها دودی سیاه از آن بر می خیزد  ودر مصرع دوم گرد خود گشتن را دلیل تر دامنی می داند از خصوصیات آسیاب چرخیدن به دور خود و همیشه خیس بودن آن است . این جا تردامنی به معنی ناپاک و آلوده به کار رفته است .

رخت از این گنبد برون بر ، گر حیاتی بایدت             زآن که تا در گنبدی ، با مردگانی هم وطا

گنبد در این جا استعاره از دنیاست و رخت برون کردن کنایه از سفر کردن ، عزیمت وترک تعلقات دنیوی است . مردگان استعاره از دنیا پرستان . هم وطا کنایه از هم نشین وهم بالین است.

خاقانی در این بیت به حق مراعاتهای لفظی زیبایی آورده و نشان دهنده هنر نمایی وی در نظم و به خصوص قصیده است .

شاعر زبان به پند و اندرز گشوده و می گوید اگر می خواهی به حیات جاودان دست یابی باید که دل از دنیای بی ارزش پاک کنی و ترک تعلقات مادی کنی و تا زمانی که در دنیا اسیر مادیات هستی با دنیا پرستان هم نشینی و به مدارج کمال دست نمی یابی .

در این بیت بین گنبد و مردگان تناسب وجود دارد بدین ترتیب که در قدیم مردگان را زیر گنبدها دفن می نمودند .

نفس عیسی جست خواهی ، راه کن سوی فلک                          نقش عیسی در نگارستان راهب کن رها

نفس عیسی کنایه از روح مجرد و نفس ناطقه و هم چنین وجود و حقیقت عیسی . راه سوی فلک کردن رفتن به عوالم بالا و دور شدن از دنیا است.

در این بیت تلمیحی به داستان حضرت عیسی ( ع ) و رفتن وی به فلک دارد . نگارستان راهب استعاره از دنیاست . شاعر در این بیت خطاب به انسان می گوید اگر طالب کمال و روح مجرد هستی و می خواهی چون عیسی به فلک بروی پس از صورت مادی چشم بپوشان و آن را رها کن تا به سر منزل مقصود دست یابی و در عرش مقام نمایی .

خاقانی رسیدن به عشق الهی و تقرب را در گرو رهایی و جدایی از صفات مادی و نفسانی می داند و لازمه ی این نزدیکی را ترک انانیت و دوری از نفس می داند .

هنر خاقانی پرداختن به دو مقوله ی لفظ و معناست . در این بیت صنعت جناس ( خط ) بین دو کلمه ی نفس و نقش است .

بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق                        گوید ای صاحب خرج هر دو گیتی مرحبا

آشنایی خاقانی با عرفان اسلامی  باعث گردیده تا وی اصطلاحاتی را وارد شعر خویش نماید . فقر در این بیت از مقامات صوفیه است که بعضی آن را فناء فی الله دانسته اند . در شعر خاقانی این کلمه بیشتر به همین معنا به کار رفته است . یعنی نیازمندی کامل به خداوند و این حدیث را به ذهن  می آورد که مولانا در دیوان خویش آورده که الفقر و فخری . سرهنگ عشق اضافه ی تشبیهی و جزو صنایع معنوی است که استادی شاعر را به خواننده یادآور می شود . خاقانی میگوید که بر در نیازمندی به سوی خداوند گام بردار و روی بنه تا سلطان عشق از تو استقبال نماید و خطاب به تو بگوید ای که دو دنیا بنده و خراج گزار توست ، خوش آمدی .

شرب  عزلت ساختی ، از سر ببر آب هوس                  باغ وحدت یافتی ، از بن بکن بیخ هوا

شرب  محل آب خوردن ، آبشخور  . شرب عزلت اضافه ی تشبیهی . در این جا بی نیازی از دنیا و گوشه تنهایی اختیار کردن  است . . بیخ هوا به تنهایی استعاره مکنیه محسوب می شود ( بیخ درخت هوا )  اما در این بیت اضافه تشبیهی مد نظر است  چون هوا و هوس ریشه در وجود آدمی دوانده است خاقانی معتقد است برای رسیدن به مرحله وحدت باید تعلق به نفس را از ریشه و بن  قطع نمود .

وحدت رسیدن به وجود واحد حقیقی و رسیدن به عالم غیب و شهاده از جمله اصطلاحات عرفان است .  اندرزی که شاعر می دهد این است برای این که بتوانی به بی نیازی از دنیا دست یابی باید که از جسم مادی و تعلقات نفسانی چشم بپوشی  و برای رسیدن به مقام وحدت وجود  هوا و هوس را از ریشه قطع نما .

باقطار خوک در بیت المقدس پا منه                                با سپاه پیل بر درگاه بیت الله میا

در این بیت خاقانی به دو داستان ( صلیبیان و ابرهه ) اشاره کرده و صنعت تلمیح را به کار برده است .

در جنگ های صلیبی مسیحیان خوک را در اماکن متبرکه اسلامی در شهر بیت المقدس نگهداری می کردند . خاقانی به این واقعه چندین بار  اشاره نموده است در مصرع دوم داستان ابرهه را که به خانه کعبه حمله نمود یادآوری می کند. قطار خوک و سپاه ابرهه کنایه از هواهای نفسانی و رذایل اخلاقی است و بیت المقدس در عرفان رسیدن به مقام وحدت است  . خاقانی می گوید با داشتن صفات ذمیمه به وادی عزلت قدم مگذار و در حالی که هوای نفس در وجودت هست و آلوده مادیات هستی به زیارت کعبه مرو این جا کعبه ی دل مقصود است .

سربنه کاینجا سری را صد سرآید در عوض                       بلکه بر سر، هر سری را صد کلاه آید عطا

سر نهادن یعنی سر سپردن و تسلیم محض شدن است .  کلاه  در این جا استعاره از عزت و منزلت است  در مصرع دوم اشاره به آیه 160 سوره انعام مبنی بر این که کسی که کار نیکی پیش آورد ده چندان آن پاداش دارد .

در این بیت آرایه تکرار و هم چنین جناس تام ( سر ) به کار رفته است .

شاعر می گوید اگر سر اخلاص در این درگاه بنهی و تسلیم محض اراده پروردگار شوی  وی چند برابر  به تو لطف و عنایت می کند و چون کار نیک انجام دهی ده چندان آن پاداش نصیبت خواهد شد .

هر چه جز نورالسموات از خدایی عزل کن                  گر تو را مشکوه دل روشن شد از مصباح لا

نور السموات در اینجا نور حق منظور است و اشاره به آیه35 سوره نور است . مشکوه دل و مصباح لا اضافه ی تشبیهی است و منظور چراغدان دل  و چراغ لا اله الا الله است .

در این بیت اشاره به وحدت و حق تعالی دارد شاعر می گوید هر چیزی را به جز وجود باری تعالی از وی دور و بری دان و ذات حق را منزه از هر چیز بدان .  در مصرع دوم دل انسان را شبیه به چراغدانی می داند که چراغ روشن کننده آن ذکر خداوند و کلمه ی توحید است .

چون رسیدی بر در لا ، صدر الا جوی از آنک                  کعبه راهم دید باید چون رسیدی در منا

خاقانی به انسان سالک و طالب حق می گوید زمانی که به مقام نفی رسیدی در صدد اثبات حق بر آی  چرا که رسیدن به مقام لا یعنی نفی هر چه غیر اوست در واقع رفتن به قربانگاه است و رسیدن به الله رسیدن به کعبه ی مقصود و طواف خانه دل است  و منا در این جا یعنی پایان عمل نفی، همان طوری که حاجی پس از قربانی در منا به طواف کعبه  می رود و حج او کامل می شود در مقام لا  طالب الا بودن نهایت عمل است .

مصرع دوم تمثیلی برای مصرع آول است و در لا و صدر الا استعاره ی مکنیه می باشد

ور تو اعمی دیده یی ، بر دوش احمد دار دست                کاندر این ره قاید تو مصطفی به ، مصطفا

در این جا اعمی کنایه از عدم بصیرت و بینش معنوی است  و خاقانی  تاکید می ورزد در صورتی که دید معنوی نداری به دامان پیامبر بیاویز و از وی استمداد جوی چرا که پیشوا و رهبر تو در رسیدن به حق تعالی محمد  (ص ) است .  از این بیت به بعد خاقانی به مدح رسول پرداخته  است .

در این بیت جناس و ایهام  به کار رفته است .

اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس                      زآن گرفتند از وجودش منت بی منتها

در این ابیات اخیر خاقانی به مدح رسول پرداخته و می گوید که وی برگزیده و صاحب اختیار خداوند است و وجود و هستی مطلق را طفیل وجود وی می داند .

هشت خلد و هفت چرخ و شش جهات و پنج حس         چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا

هشت خلد هشت باغ بهشت و هفت چرخ عبارت از هفت فلک است  چار ارکان هم همان چهار عنصر و جهات شش گانه و سه موالید و دو دنیا همگی را  به خاطر وجود حضرت رسول می داند و معتقد است همه ی اینها از یک خدا و غرق لطف و احسان بی نهایت وجود مبارک پیامبر است .

چون مرا در نعت چون اویی رود چندین سخن               از جهان بر چون منی تا کی رود چندین جفا

در نهایت خاقانی خطاب به خودش می گوید اکنون که من در مدح و ستایش پیامبر سخنی چند  گفتم به دلیل همین مدح لطف وی شامل من می شود و بر من از زمانه جفا و ستمی نمی رود و این سخنان شفا خواه من می شود .

به طور خلاصه می توان گفت اوج هنر خاقانی در قصایدش مشهود است وی شاعری است که هم به مضمون و هم به معنا پرداخته و هنرنمایی های خود را در آوردن آرایه های ادبی به شکلی زیبا و بدیع به تصویر کشیده است . این قصیده در ابتدا به پند و اندرز و بعد به توحید و حمد پروردگار و در نهایت به مدح پیامبر (ص ) پرداخته است .

اکرم نعمت اللهی

بخش ادبیات تبیان