تبیان، دستیار زندگی
در این غزل حافظ شکایت از غم دوران می کند و دلگیر از خرقه ی ریایی زاهدان به دیر مغان پناه برده و در نهایت با تحسر از روزگار وصال یاد می کند و قرار و آرامش از وی رخت بر بسته است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زهره سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چراغ مرده، شمع آفتاب


در این غزل حافظ شکایت از غم دوران می کند و دلگیر از خرقه ی ریایی زاهدان به دیر مغان پناه برده و در نهایت با تحسر از روزگار وصال یاد می کند و قرار و آرامش از وی رخت بر بسته است.

حافظ

صلاح کار کجا و من خراب کجا                     ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

حافظ در اشعارش بارها کلمه ی خراب را آورده است :

-چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب               سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

-چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم                           در کنج خراباتی افتاده خراب اولی

این خراب همان مست لایعقل ، بی خود از شراب یا همان سیاه مست است . این بیت دارای صنعت ایهام است .حافظ در این بیت خود را این گونه خطاب می کند که صلاح کار با من لایعقل و بی خبر از همه جا  چه کار . به نوعی راه خویش را از به ظاهر عاقلان  جدا می داند .

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس                   کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

صومعه که معنای اصلی آن عبادتگاه راهب و ترسا است که در قرآن نیز به کار رفته است . معنای دیگر که در فرهنگ ها به آن تصریح شده خانقاه است و در شعر حافظ به این معنی به کار رفته است . حافظ گاه صومعه را نقطه مقابل دیر مغان به کار می برد  . شاهد این مطلب همین بیت است . خرقه  به معنی پاره و قطعه یی از جامه است اما در اصطلاح صوفیه جامه یی پشمین است که از پارچه های به هم دوخته فراهم آمده است . این جامه چون از پارچه های متنوع و رنگارنگ  به وجود آمده ، مرقعه نیز نامیده می شود . خرقه بر دو نوع است : خرقه اردات و خرقه تبرک . اما خرقه در دیوان حافظ بر سه گونه است و حافظ به هیچ یک نظر خوبی ندارد  و آن سه خرقه زاهد ، خرقه صوفی و خرقه خود حافظ است .

او بارها در اشعارش اشاره می کند که این خرقه را باید به می تطهیر کرد و گاه آن را در خرابات رهن می و مطرب  می سازد . سالوس که همان مردم چرب زبان و ظاهر نما است و گاه در معنای خدعه نیز به کار می رود و حافظ در اینجا منظورش خرقه ریا و تزویر است در جایی دیگر می گوید :

-دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم                      به آن که بر در میخانه برکشم علمی

و البته که به معنی ریا نیز گاه به کار برده است . خرقه سالوس یعنی خرقه ی ریایی که حافظ در جاهای دیگر نیز به آن اشاره دارد .

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری           کاتش از خرقه ی سالوس و کرامت برخاست

دیر مغان اصطلاحی از آفریده ها و برساخته های اسطوره وار طبع حافظ  است و مصداق خارجی ندارد . اگر چه منشا انتزاعی این اسطوره ها عالم واقع است . دیر مغان در واقع از ترکیب خانقاه و میخانه شکل گرفته است .

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را                           سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا

رندی ! دشوارتر از این کلمه در دیوان حافظ نیست . حافظ نظریه یی جدید نسبت به این کلمه دارد و آن را به شکل اصطلاحی مثبت به کار برده است .  گرچه این اصطلاح به معنی شخص زیرک ، بی باک ، منکر ، لاابالی و بی قید کاربرد دارد . معنای اولیه آن فاقد هر گونه تلمیح عرفانی و بار معنایی مثبت است .

در شعر فارسی ، اولین بار رند را در اندیشه ی سنایی می بینیم و شگفتن اولیه این رند تمام عیار حافظ در دیوان سنایی است :

بسا پیر مناجاتی که بر مرکب فرو ماند          بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد                                                            دیوان سنایی . (110)

رندی ! دشوارتر از این کلمه در دیوان حافظ نیست . حافظ نظریه یی جدید نسبت به این کلمه دارد و آن را به شکل اصطلاحی مثبت به کار برده است . گرچه این اصطلاح به معنی شخص زیرک ، بی باک ، منکر ، لاابالی و بی قید کاربرد دارد . معنای اولیه آن فاقد هر گونه تلمیح عرفانی و بار معنایی مثبت است .

می توان گفت استفاده ی حافظ از این کلمه نشانه نگرش ملامتی وی است و هر نهاد اجتماعی مقبول یا مردود را با دیدی انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجد . گاه رندان تشنه لب را ولی می نامد و مقام یک انسان کامل را بر آن اطلاق می کند :

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس                                 گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد                         چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

در این بیت حافظ بسیار زیبا روی دوست را در سفیدی و روشنایی به شمع آفتاب و دل دشمنان را در سیاهی به چراغ مرده تشبیه کرده است . فروزانفر شمع آفتاب و چراغ مرده را تشبیه صریح می داند .

حافظ ماهرانه از صنایع لفظی و معنوی برای بیان مقصود استفاده نموده است .

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست                      کجا رویم بفرما از این جناب کجا

کحل سرمه یا مرهمی که بر چشم کشند .

جناب در این جا همان درگاه و بارگاه است . حافظ این کلمه را در جاهای دیگر با این مضمون به کار برده است . او خطاب به معشوق می گوید حالا که سرمه و مرهم چشم ما خاک درگاه شماست اکنون امر کن که از این درگاه به کجا رویم . این نکته ارادت حافظ به کوی معشوق را می رساند .

مبین به سیب زنخدان که چاه در راهست                       کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا

مراد حافظ از چاه همان فرو رفتگی چانه و چال است  که در شعر حافظ بارها به کار رفته است . در شعر حافظ دل عاشق دو جایگاه دارد یکی پیچ و خم زلف یار و دیگر چال صورت وی . این بیت دارای مفهومی کنایی است که فقط محو جمال و ظاهر زیبای یار مشو بلکه به مشکلات و خطرات آن هم بیندیش و عجله مکن.

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال                      خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

حافظ  به روزگار وصال اشاره دارد و یاد خوش آن را در ذهن عنوان می کند که کجا رفت آن روزگاران خوش و با تحسر از آن سخن می گوید که آن همه ناز و غمزه ، اشاره به چه بود و این عتاب و خشم و ملامت کجا . در واقع  خشم گرفتن همراه با ناز و قهر توام با لطف است . این خشم تلخ نیست و حتی خوشایند می نماید .

قرار و خواب زحافظ طمع مدار ای دوست                   قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

ای رفیق قرار و آرامش از حافظ توقع نداشته باش چرا که صبر و آرامش از وی رخت بسته به خاطر دوری و فراق از یار .

صنعت تکرار در این بیت نیز به کار رفته است .

این غزل بر وزن مفاعلن ، فعلاتن ، مفاعلن ، فعلن  بحر مجتث مثمن مخبون محذوف  سروده شده است .

اکرم نعمت اللهی

بخش ادبیات تبیان