نفس آشنا
مروری بر کتاب «ستارهای بدرخشید» تالیف مرتضی مولانا
حافظ دلمشغولی دلدادگان پرشماری است که عمر گرانبهای خود را مصروف صید صدفهای بحر ذاخر دیوان او کردهاند.
کتاب «ستارهای بدرخشید» به قلم جناب آقای «مرتضی مولانا» توسط انتشارات «آشیانه کتاب» در شهریور 90 منتشر شده است و شرح 212 غزل از دیوان حافظ است که قبلا در سالهای 85 و 86 در دو دفتر یکی مشتمل بر 82 غزل و دیگری 92 غزل با عنوان «شرح مختصر برخی غزلهای حافظ» توسط همین ناشر طبع شده بود و حال به همراه 38 غزل دیگر همراه با اصلاحات در این کتاب جمع آمده و شرح داده شده است.
نویسنده محترم در مقدمه کتاب بیان داشته است که «این شرح مختصر حافظ با توجه به محتوای مثنوی «سُبحهالابرار» جامی و «شرح لاهیجی» بر «گلشن راز» و با استفاده از دو رساله خطی مصطلحات صوفیه عرضه میشود که یکی منسوب به «شیخ عبدالرزاق کاشانی» و آن دیگر تالیف «ملا علی آقا مولانا» متوفی 1344 قمری [پدربزرگ شارح] است.» (ص 17) به جز این مبنای ارجاعی، مبنای اصولی نویسنده در این شرح، آن است که هر غزل عرفانی دارای یک مفهوم کلی است که شاعر آن را در ابیاتی چند عرضه داشته است و در واقع هر غزل در حکم یک تابلوی نقاشی است که گویای یک فکر منسجم است، بنابراین در برخی از موارد به تناسب معنی محل بیتی را جابهجا کرده است. (ص 18)
البته نویسنده آن مفهوم کلی را در یک کلمه یا عبارت در صدر هر غزل نیاورده است اما خواننده میتواند با خواندن شرح مختصر هر بیت که ذیل آن نوشته شده است به آن مفهوم و به عبارت دیگر به جان ِ کلام شاعر دست یابد. مثلا در غزل معروف و صدرنشین دیوان خواجه با مطلع «الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها» که در صفحات 25 و 26 کتاب شرح داده شده، عاشق سالکی تصویر شده است که به روز وصل و راه پرنشیب و فراز در پیش روی خود میاندیشد و روحش در تلاطم است و در حالیکه اندیشه خود را از رسیدن به پاسخ ناتوان میبیند، پیامی اطمینانبخش از محبوب خود طلب میکند. «ساقی» محبوب و معشوق و «کاس» پیام با واسطه و «بوی» علاقه ازلی و «نافه» نغمههای پیوسته الهی بر دل سالک و «صبا» پریشانکننده وساوس نفسانی دل سالک و «طره» ظلمات و پریشانی و «جعد» مشکلات غیب و «سجاده» سند ِبر افروختن ِباطن ِسالک و «جانان» صفت قیومی الله و «عیش» دوام لذت، دانسته شده است و شارح در بیان مقصود خواجه فرموده است که «محبوب من پیامی بده، پیامی که مشکلگشا باشد... زیرا آن عشق ساده اکنون مشکلساز شده است، آن علاقه ازلی عاشقان مبتدی که نغمات پیوسته معشوق هم بر آن افزود، آنان را امیدوار کرد که مگر صبا، اسرار ِ مشکلات و معضلات ذات ِ غیب را بگشاید ولی او چنان اسرار الهی را کتمان کرد که این عاشقان از نومیدی دلخون شدند... هر سالکی از راه و رسم مراحل سلوک آگاه است و میداند که اگر پیر راهنما دستور بدهد باید با عشقورزی ساده باطنش را برافروزد... آن قوتی که همه موجودات به آن قائماند و زندگی من هم به آن وابسته است دوامی ندارد، زیرا هر لحظه بانگی به گوش میرسد که برای عزیمت به منزل دیگر توشه سفر بردارید [اما] آن منزل دیگر کجاست؟ چگونه در این تاریکی جهل، با این کولهبار سنگین، به این راه ناشناخته باید رفت؟... آنان که از این راه سبکبار رفتهاند از حال ما آگاه نیستند، زیرا هیچ موجودی در این گرداب از حال قبل و بعد خود آگاهی ندارد. من که بدون راهنما سلوک کردم خودکامهای بودم که راز ِ عشق ِ پنهانم آشکار شد و من به عشقبازی، رسوا و در مجلس زاهدان ِ بیخبر از عشق، بدنام شدم...» بیت آخر گویی استجابت تمنایی باشد که در بیت اول ذکر شد که همانا درخواست پیامی مشکلگشا بود. خواجه دست خالی نمانده است و اینگونه مینماید که این همان پیام است که «حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ / متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها... اگر میخواهی محبوبت همیشه با تو باشد هیچگاه او را فراموش مکن و در تمام لحظات خود او را حاضر و ناظر بدان، اگر میخواهی او را ملاقات کنی، دنیا را ترک کن.» [ترک دنیا، همان که در بیان امیرالمومنین(ع) به سهطلاقه کردن دنیا تعبیر شده است.] (ص26)
همینطور که غزلیات منتخب و شروح پربار نویسنده محترم را میخوانی و پیش میروی درک این معنا که هر غزل حافظ چون تابلوی نقاشی است که بیانگر یک معنا و مقصود است، هرچه بیشتر و بهتر قابل درک میشود، بلکه بالاتر از آن نیز قابل تصور میشود و آن اینکه از جمع این تابلوهای خوشنقش و نگار و نورانی قصری، هویدا و پیدا میشود در عین زیبایی و نورانیت، استوار و مشیده، تابشی از پرتوهای مقدسه جمال و جلال حضرت دوست جلت عظمته.
غزل دیگری که در کتاب دارای شرح مبسوطی است دارای این مطلع است: «ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود / وین بحث با ثلاثه غساله میرود». شارح در بیان مقصود خواجه از این غزل، حدسی را مدلل فرموده است و آن حدس این است که امیر بنگال (احتمالا همان غیاثالدین) خواجه را به هند دعوت میکند. حافظ که در مظان تکفیر است نیز متمایل به رفتن است بنابراین در مورد هند تحقیق میکند و متوجه میشود که مردم هند برای هر پدیده شگفتانگیز طبیعی خدایی دارند و نیز هر یک از این خدایان نماد مخصوصی دارد: گل نماد برهما، خدای فعال. لاله نماد شیوا، خدای ویرانی. سرو نماد آگنی، خدای آتش است. برابر قانون مانو و سرودههای ودا، آب و آتش و خاک نزد مردم هند مقدس بوده و وسیله تطهیر و تغسیل ناپاکیها قرار میگرفته است و سرو و گل و لاله نماد خدایانی است که به دستور آنان متدینین هند، با آب و خاک و آتش که ثلاثه غساله است، تطهیر و تغسیل میکردهاند (نقل به مضمون از صص 233 تا 236) «طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر / کاین طفل یکشبه ره صدساله میرود». جان کلام این غزل در این بیت است که[در آن]... دو مطلب عنوان شد: یکی نوپایی شعر فارسی و کهنسالی شعر هند و دیگر، برتری و سیر کمالی شعر فارسی نسبت به شعر هند... [که] تبعا طفلی است در برابر کهنسالی، به همین جهت حافظ شعر فارسی را طفل یکشبه خوانده است. (ص 236) «خوی کرده میخرامد و بر عارض سمن/ از شرم روی او عرق از ژاله میرود». «سمن» بنا به تحقیق شارح، هم بتپرست زاهدی است که از مسکن مالوف روی گردانده... و در خلوت به ریاضت و عبادت میپردازد و هم وسیله حرکت روستاییان حواشی رودها از روی آب است و آن به این ترتیب بوده که سه خیک پرباد را به هم کلاف میکنند... و بر پشت آن خیکها چند تخته چوب نصب میکنند و... ژاله آن تختهها[ست] که بر پشت خیکها نصب است. (ص 235) حال با توجه به این مقدمات در بیان معنای بیت میگوید «این طفل[یعنی شعر فارسی] از زادگاه خود رویگردان شده به طرف هند میخرامد... این طفل ِ راهی هند، حالا سمن است؛ پارسایی خجول که از مسکن مالوف رویگردان شده، با بار سنگین معتقدات ِ قومی کهن به محفل ِکهنسالان آن قوم [یعنی همان] سرودههای ودایی میرود. این طفل پارسا با چنین هدایایی که برای مردم هند میبرد از حضور آن پیران کهنسال حیا و شرم کرده از رویش عرق میریزد. وسیله رفتن او هم سمن است... که... بر اثر پاروی سرنشینان که آب را از روی خیکها (صوت سمن) رد میکند، قطراتی هم بر تختههای روی خیک[همچون] ژاله میپاشد و این همان عرق شرمی است که از عارض سمن بر ژاله میرود (جف القلم از خواجه).» (ص 237 و 238)
به پایان میبرم با تیمن به این بیت از خواجه که «بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید / از یار آشنا نفس آشنا شنید» و به نظر این بیبضاعت کتاب موصوف، همچون نَفس ِ آشنایی است از یاری آشنا.
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: روزنامه شرق/ سید ابراهیم جوادی - کارشناس ارشد حقوق خصوصی