تبیان، دستیار زندگی
حافظ این غزل را با عشق و مصایب آن آغاز می کند راهی که آسان می نماید اما دشواری راهش بسیار است و آن رسیدن به عشق واقعی است .در طول غزل حافظ پند و نصیحت می کند و بی اعتباری دنیا را گوشزد می نماید و در نهایت بدنامی خود را ناشی از خودکامی و خودسری می داند و ر
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : زهره سمیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صنعتگری حافظ


حافظ این غزل را با عشق و مصایب آن آغاز می کند راهی که آسان می نماید اما دشواری راهش بسیار است و آن رسیدن به عشق واقعی است .در طول غزل حافظ پند و نصیحت می کند و بی اعتباری دنیا را گوشزد می نماید و در نهایت بدنامی خود را ناشی از خودکامی و خودسری می داند و رسیدن به مرحله حضور را مستلزم غیبت از خویش و هر چه چه غیر دوست می داند .

صنعتگری حافظ

حافظ از جمله هنرمندانی است که مباحث و قواعد بلاغی و بدیعی را به گونه یی نامحسوس و طبیعی ، شیرین و شیوا بیان کرده است . می توان گفت سرمشق وی در فصاحت پروری قرآن مجید است . حافظ از قرآن و تفاسیر بلاغی به نحو مطلوب تأثیر پذیرفته است .

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها                           که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

سوری معتقد است مصرع اول را حافظ از معاویه بن یزید تضمین آورده است . علامه قزوینی بحث مفصل و محققانه در این باره دارد که این قول را مردود می داند . دلیل این امر شاید ایجاد بدبینی اذهان نسبت به حافظ باشد .

به بوی نافه یی کآخر صبا زان طره بگشاید           زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها

این که به امید آمدن بادصبا و آوردن عطر گیسوی یار چه بسیار رنج ها و غم ها که در دل ها افتاده است قابل تأمل است . حافظ بارها این مضمون را با تعابیر مختلف به کار برده است :

-  نافه گشایی کن از زلف سیاه                جای دل های عزیز ست به هم بر مزنش

در این بیت جمله ی آخر صبا زان طره بگشاید ، شاید بتوان گفت از آن جهت که در برابر باد صبا مقاومت می نموده و به آسانی از آن طره بوی خوش عطر به مشام نمی رسد و کلمه آخر یعنی در نهایت باد صبا آن گیسو را گشوده و بوی عطرآگین وی را به مشام مشتاقان رسانیده است .

این خون در دل افتادن همان دل خون شدن است حافظ در ابیات دیگر نظیرش را آورده است :

-  از آن رنگ رخم خون در دل افتاد                       وزآن گلشن به خادم مبتلا کرد

بیشتر کلمات و تعابیر این بیت دارای دو یا چند معنی است که می توان گفت شبکه ی درهم تنیده یی از مراعات النظیر و ایهام را در بردارد . ظریف ترین شگردی که در شعر حافظ مالامال است و وی بسیار دقیق و باریک آن را به کار برده ، صنعت ایهام است .

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم                   جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

عیش در زبان و ادب عربی زیست و زندگی است . در زبان فارسی هم مطلق زندگی به کار رفته و گاه با تغییر اندکی به معنای خوشی و خوشگذرانی و عشرت نیز به کار می رود . در این مصراع مناسب تر آن است که عیش را به معنی خوشگذرانی و عشرت آوریم  در ابیات دیگری این کلمه با معنی اخیر به چشم می خورد :

-        هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی                             کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

-        خوش تر زعیش و صحبت و باغ و بهار چیست ؟               ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟

این بیت به بی اعتباری دنیا و فرصت اندک توقف در منزلگاه جانان را گوشزد می نماید چرا که هنوز نرسیده باید رفت .

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید            که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

می در این بیت آن چنان که بر می آید باده ی انگوری است . نه باده عرفانی یا ادبی .

دکتر خرمشاهی به نوعی از باده معتقد است و آن همانا می ادبی یا کنایی است اگر چه دیگران به دو نوع باده  ، انگوری و عرفانی معتقد هستند .

حافظ معتقد است که کارش از سر خود رایی و خودکامی به رسوایی و زشت نامی کشیده شده و نقل محافل گردیده است .

سجاده از ریشه به معنای جای نماز است معمولا پارچه یا فرشی است که در طاهر نگه داشتن آن کوشش می شود . زاهدان در این امر مبالغه می نمایند و سجاده آب کشیدن کنایه از وسواس در طهارت و افراط  در زهد است که در زبان محاوره هنوز هم کاربرد دارد ، نگاه حافظ به سجاده ، تسبیح ، خرقه ، مسجد ، نماز و روزه طنز آلود است :

-        دلق و سجاده ی حافظ ببرد باده فروش               گرشرابش زکف ساقی مهوش باشد

-        دوش رفتم به در میکده خواب آلوده                  خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده

سجاده با این همه پاکی در شعر و اندیشه ی حافظ ، برای رفع ریا باید به می آلوده و در واقع با آن تطهیر شود . از دیگر تعابیر زیبای حافظ پیر مغان که همان پیر است در این بیت به چشم می خورد این اصطلاح را حافظ به شکل اساطیری به کار برده است . در واقع این بیت داستان موسی و خضر را در ذهن متبادر می سازد که پیر هر چه گوید عین صواب است حتی اگر رنگین کردن سجاده به می باشد . اگر چه حافظ با خانقاه ، صوفیه و صومعه میانه خوبی ندارد و خرقه پوشی وی در واقع همان ساده پوشی و رها شدن از رنگ تعلق است و هم چنین هیچ منبعی در مورد سر سپردگی حافظ به یک پیر ، شیخ یا مرشد وجود ندارد . با این همه در سرتاسر دیوان لزوم پیر و ضرورت وجود یک راهنما را می بینم .

صنعتگری حافظ

-        شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل                     کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

حافظ در این بیت اشاره می کند که انسان های دل آسوده و سبک بار حال و گرداب درونی ما را درک نمی کنند . در این بیت حافظ استفهامی که مجازا مفید نفی باشد به کار برده است . کجا دانند یعنی نمی دانند حال ما را دل آسودگان حافظ بسیار ظریف و ماهرانه کلیه صنایع را در غزل های خویش وارد می کند و همین امر باعث می شود که غزل در خاطر خواننده اثر نماید .

همه کارم خودکامی به بدنامی آخر                      نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها

حافظ  معتقد است که کارش از سر خود رایی و خودکامی به رسوایی و زشت نامی کشیده شده و نقل محافل گردیده است . در این بیت حافظ در مصرع دوم او را به جای آن به کار برده است . این امر از دیر باز در زبان فارسی ( نظم و نثر ) رواج داشته و هنوز هم کاربرد دارد . حافظ در جاهای دیگر نیز این مورد را آورده است.

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو              متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

علاقه حافظ به عرفان باعث کاربرد اصطلاحات عرفانی در اشعار وی شده است .

و اما غیبت در لغت ناپدید شدن و نبودن در جایی است و حضور عکس آن است در اصطلاح صوفیان مراد از غیبت ، غایب بودن از ماسوی الله است و حضور که بعضی آن را شهود نیز می گویند . هجویری در کشف المحجوب می گوید : مراد از حضور ، حضور دل به دلالت یقین تا حکم غیبی ورا چون حکم عینی گردد . مراد از غیبت ، غیبت دل بود از دون حق تا حدی که از خود غایب شود ... پس غیبت از خود ، حضور به حق آمد و حضور به حق از غیبت خود .

خواجه حافظ شیراز با این نکته کلام را به پایان می برد که اگر جمعیت خاطر و فراغ دل می جویی از یاد محبوب هیچ گاه غافل مشو و چون به دیدار دوست نایل آمدی دنیا را واگذار  و به حال خویش رها کن .

این غزل در بحر هزج مثمن سالم ( مفاعیلن ، مفاعیلن ، مفاعیلن ، مفاعیلن ) سروده شده است.

اکرم نعمت اللهی

بخش ادبیات تبیان