تبیان، دستیار زندگی
اینگو شولتسه نویسنده‌ آلمانی معتقد است زندگی روزمره مردم حماسه‌ای است که ما همیشه با آن را درگیر هستیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ادبیات، دیدن دنیا در قطره های آب

اندکی درباره اینگو شولتسه و گفت و گویی با این نویسنده آلمانی


اینگو شولتسه نویسنده‌ آلمانی معتقد است زندگی روزمره مردم حماسه‌ای است که ما همیشه با آن را درگیر هستیم.

اینگو شولتسه

اندکی درباره اینگو شولتسه:

(- Ingo Shulze, 1962) اینگو شولتسه در سال 1962 در درسدن متولد شد. پدر که از مادر جدا شده بود، 1977 به غرب رفت و شولتسه تا 1955 پدر را ندید.از 1981 تا 1983 در ارتش ملی خلق ( آلمان شرقی آن روزگار) خدمت کرد که این دوران تاثیری زیاد بر او داشت و عزمش را برای نویسنده شدن جزم تر کرد. 1983 تا 1988 در ینا زبان شناسی کلاسیک خواند و از 1988 تا 1990 مدیر هنری تئاتر آلتنبورگ بود. در سال 1988 با گروهی از دوستان یک هفته نامه با حال و هوای سیاسی به راه انداخت که تا سال نود منتشر شد و بعد به یک نشریه ی تبلیغاتی بدل گشت. شولتسه برای انتشار نشریه از ژانویه تا ژوییه 1993 در سن پترزبورگ اقامت کرد که سی و سه لحظه شادمانی، اولین کتابش، دستاورد این دوره است. 1966 شش ماهی را در نیویورک زندگی کرد و متاثر از داستان های کوتاه امریکایی، رمان داستان های ساده (1998) را نوشت. موضوع داستان ها آلمان دوپاره است و بعد یکپارچه؛ روایتیِ چند بخشی، بدون اداهای احساساتی و اغراق آمیز و سند موثری از جمهوری دموکراتیک آلمان. در سال 2000 مراوده های فاکسی و برداشت های خود را در کتابی به نام چند فاکس و چند سرنخ منتشر کرد. شولتسه در برلین زندگی می کند، و چند جایزه ادبی مهم آلمان را برده است. 1997 مجله نیویورکر سه داستان از سی و سه لحظه ی شادمانی را منتشر کرد. آخرین نویسنده ی آلمانی زبان که قبل از شولتسه این افتخار نصیبش شد، ماکس فریش بود. در سال 1998 هم نیویورکر شولتسه را به عنوان یکی از پنج نویسنده ی مهم جوان اروپایی معرفی کرد. بسیاری از منتقدان، شولتسه را بزرگ ترین نویسنده جوان آلمان می دانند. شولتسه می گوید: «ادبیات برای من یعنی دیدن دنیا در قطره های آب. من یک آفتاب پرستم و از داشتن سبکی واحد دوری میکنم.»

داستان‌های او  اگرچه به لطف دوست و مترجمش محمود حسینی‌زاد در حال شهرت یافتن در ایران است، ولی تاکنون تعداد کمی از نوشته های او در ایرن منتشر شده است. او که اصالتا زاده آلمان شرقی است طی دو دهه اخیر به لطف روایت‌های ساده‌اش از زندگی مردم عادی و داستان‌های کوتاه خیره‌کننده‌اش که مورد توجه غول‌های ادبی کشورش قرار گرفته، توانسته است چهره‌ای جهانی بیابد. از این نویسنده کتاب «داستان‌های ساده» با ترجمه حسین تهرانی از سوی نشر چشمه منتشر شده است.

گفت و گویی با این نویسنده آلمانی

هرچند تا امروز فقط یک کتاب از شما ترجمه شده و پس از چند داستان کوتاه، چاپ ترجمه کتاب بعدی شما هم در راه است، ولی در بین نویسندگان آلمانی نسل پس از جنگ سرد، شما نویسنده شناخته شده ای در بین علاقمندان جدی ادبیات داستانی در ایران هستید. به نظر شما علت این محبوبیت چیست؟

حقیقتش فکر کنم این سوالی است که باید مخاطبان ایرانی در وهله اول و سپس ناشران شما به آن پاسخ بدهند، ولی دست کم از طرف خودم می‌توانم این اطمینان را به شما بدهم که برای هر نویسنده اروپایی افتخاری است که آثارشان در کشوری مانند ایران ترجمه شود و موفقیتی نسبی پیدا کند. دلیلش هم جدای از این قضیه است که خب نویسنده‌ها دوست دارند آثارشان به زبان‌های بیشتری ترجمه شوند. چون برای یک نویسنده مثلا آلمانی ترجمه شدن اثرش به زبان کشورهای نزدیک مثل فرانسه و انگلیس خیلی دور از ذهن نیست ولی ایران یک قلمروی کاملا متفاوت است. تجربه‌هایی از این دست برای هر نویسنده‌ای علاوه بر این که شیرین است جنبه‌ای حیاتی دارد.

چون شما به عنوان یک نویسنده ناگزیرید تمام آ‌نچه را که درباره نوشتن خودتان می‌دانید، از محیط اطراف بگیرید و دایره این تجربه هرچه بزرگتر باشد شما بیشتر درباره خودتان و نوشتن‌تان می‌آموزید.

اینگو شولتسه

به عنوان نویسنده‌ای که همیشه شیفته تصویرکردن هم‌وطنانش قبل و پس از فروپاشی دیوار آلمان بوده، این حس در آثار شما وجود داشته که جدایی و اتحاد یک مقوله ذهنی است تا مادی. به نظر خود شما این خط فکری چگونه پس از دو دهه در ایرانی که در خاورمیانه شکل گرفته و روزگار سیاسی و اجتماعی خودش را دارد همچنان خواندنی است؟

می‌دانید که من در آلمان شرقی در نظامی کمونیستی به دنیا آمدم و بزرگ شدم . پس از فروپاشی بلوک شرق این شانس را داشتم که در یک آلمان جدید هر دو سیستم را با یکدیگر مقایسه کنم. قسمتی از لذت زندگی من تجربه کردن زندگی در هر دوی این فضاها -که یکی سوسیالیستی و دیگر سرمایه‌داری- بود. وقتی در سال 1989 این دیوار فرو ریخت ما شانس این را داشتیم که یک ملت بدون جنگ و خون ریزی با یکدیگر متحد شوند، ولی این همه ماجرا نبود.

حتی از لحاظ ادبی چون نوشته‌های هیچ نویسنده‌ای از زندگی خود روایت‌گرش جدا نیست.

شاید هم همین دلیل شیفتگی شما نسبت به دیوار برلین و جهان آلمانی قبل و پس از آن است.

صادقانه باید بگویم که من نمی‌توانم توضیح دهم چرا دیوار به عنوان یک واقعیت و یک نماد در اغلب نوشته‌های اولیه من حضور دارد؛ ولی دست کم می‌توانم تا این حد توضیح بدهم که بالاخره نویسنده‌ها هم انسان هستند. شاید خیلی‌ها مثل شما تفسیری شخصی حتی میهنی از مسئله اتحاد دو آلمان و نوع حضور آ‌ن‌ها در داستان‌های من داشته باشند، ولی حقیقت این است که برای من جریان خیلی ساده‌تر یا شاید هم پیچیده‌تر است. اگر به ادبیات جهان نگاه کنید متوجه می‌شوید همه ما اغلب در حال روایت کردن داستان‌هایی بسیار کهن از عشق و مرگ هستیم و فقط همان داستان‌ها را در چارچوب‌ها و بسترهای جدیدی روایت می‌کنیم. برای من هم نوشتن درباره این دو محور ناگزیر به محیط و نظامی بر می‌گشت که در آن زندگی کرده و بزرگ شده بودم یعنی آلمان شرقی. تردیدی نیست که اتحاد دو آلمان اتفاق مهم و مثبتی بود؛ ولی همه آن‌چه که به همراه این قضیه به ویژه برای نیمه شرقی اتفاق افتاد لزوما مثبت نیست و امروز تبعات آن را نه فقط در آلمان پس از جنگ سرد و حتی اروپا بلکه در سراسر جهان می‌توانید ببینید.

اگر بخواهیم به ادبیات برگردیم همواره شیوه داستان‌گویی شما بسیار ساده‌است و ترجمه آقای حسینی‌زاد هم به خوبی این سبک را منتقل کرده که در داستان‌های کوتاه شما هم محسوس است. در آثار متاخرتر شما مانند «موبایل» یا «آدام و  ائولین» مشخص است که شما به یک ماجراجویی ادبی دست زدید و سعی کرده‌اید سبک واقع‌گرایانه خودتان را بیشتر با خیال‌پردازی آمیخته کنید. آیا باید این را تلاشی برای ساختن یک اینگو شولتسه جدید قلمداد کنیم؟

این دقیقا همان نوع نظراتی است که شما برای شنیدنش باید نصف نیم‌کره را سفر کنید! شاید انگلیسی من به اندازه کافی قوی نباشد که بتوانم این فرآیند را توضیح دهم؛ پس اگر جایی توضیحاتم الکن بود مرا ببخشید...ببینید وقتی من یک داستان را می‌نویسم و یک، دو، سه روز یا هر بازه دیگر را صرف آن می‌کنم فرآیندی در بطن داستان شکل می‌گیرد که کاملا چسبیده به زندگی روزمره است و در نگاه اول می‌توان روایت ساده یا حتی کم و بیش خسته‌کننده همان روزمرگی‌ها باشد ولی وقتی به پایان نزدیک می‌شوید من تلاش می‌کنم معنایی در پایان آن ظاهر شود.

برای یک نویسنده مثلا آلمانی ترجمه شدن اثرش به زبان کشورهای نزدیک مثل فرانسه و انگلیس خیلی دور از ذهن نیست ولی ایران یک قلمروی کاملا متفاوت است. تجربه‌هایی از این دست برای هر نویسنده‌ای علاوه بر این که شیرین است جنبه‌ای حیاتی دارد.

یعنی معجزه‌ای در پایان داستان اتفاق بیافتد؟

من جرأت نمی‌کنم از طرف خواننده‌گان کتاب چنین نتیجه‌گیری کنم؛ ولی باید اذعان کنم که دنبال ظهور معنا در پایان داستان‌هایم هستم. به نظر ادبیات همیشه دنبال همین معجزه بوده است و خواسته ‌است معنایی در پشت روزمره‌گی‌های زندگی هر روز ما کشف کند. مهم نیست که این اثر قدمتی 5 هزار ساله مانند «گیلگمش» داشته باشد یا اشعار گوته در چند سده پیش باشد، ما می‌خواهیم این معنا را کشف کنیم و درست به همین دلیل است که شما احساس می‌کنید در آثار جدیدتر من نوشته‌ها به دنیای خیال کمی بیشتر نقب می‌زنند. بخش حساس این روند این است که شما ناگزیرید همزمان هم هنرمندی به خرج دهید و این معنا را وارد داستان کنید؛ ولی در عین حال این هنرمند قرار نیست تبدیل به هنرنمایی شود و خودش را به رخ مخاطب بکشد. چون به راحتی شما می‌توانید به امن ظاهرسازی بیفتید. من همیشه از این امر وحشت داشتم.

دقیقا نکته اینجاست که خیلی از منتقدان این ماجراجویی ادبی شما را به فقدان سبک در نوشتن‌تان تعبیر کرده‌اند. تا چه حد با این نقد جدی موافقید؟

کاملا موافقم! چون من سبک ندارم. بهتر است همه با این واقعیت رو به رو شوند که من هایدگر نیستم! بگذارید ماجرا را کمی شخصی‌تر برایتان تعریف کنم. من فقط پانزده یا شانزده ساله بودم که تصمیم گرفتم نویسنده مشهوری بشوم. دلیلش هم ساده است فکر می‌کردم اگر هر چه زودتر نویسنده شوم دیگر لازم نیست در ارتش خدمت کنم. طبیعی است که من شکست خوردم و در نهایت خدمت هم رفتم؛ ولی بعد از آن به سنت پترزبورگ رفتم و در آن شهر اتفاق عجیبی برای من افتاد. شاید شما در شهری به بزرگی تهران هم این حس را داشته باشید که یک جامعه هم‌زمان در چند برهه متفاوت از تاریخ زندگی می‌کند. سن‌پترزبورگ چنین شهری بود هم در زمان جنگ بود و هم در زمان انقلاب، هم در زمان سوسیالیزم و هم در زمان سلطنت تزار و ناگهان من با این حقیقت مواجه شدم که اگر بخواهم درباره این شهر صحبت کنم نخواهم توانست فقط با یک صدا این کار را انجام بدهم. شهر صدها و بلکه هزاران صدای متفاوت داشت.

اینگو شولتسه

در کتاب اولتان یعنی داستان‌های ساده هم تحت تاثیر همین فضای روسی هستید؟

هم بله و هم نه. کتاب اول من مجموعه‌‌ای از داستان‌های کوتاه است که هنوز به چندصدایی نرسیده است. داستان‌ها کوشیده‌اند تحت فضای واقع‌گرایی بسیار خشک رمان‌های گورکی و در عین حال نرمش‌های ادبی چخوف مجال بیان پیدا کنند و کل ایده آن بر این مبنا نگاشته شده که در زندگی هر ایده‌ای که ما از خوشبختی داریم به صورتی ناگزیر توسط ایده بعدی و واقعه بعدی شکسته خواهد شد. در آن زمان من توسط آلفرد دوبلین که یک نویسنده بسیار خوشنام آلمانی است، کشف شدم و وقتی جایزه مورد نظر او را بردم ازش پرسیدم واقعا من لیاقت این جایزه را دارم؟ آیا من نویسنده خوبی هستم؟ و دوبلین به من گفت پسرم تو همیشه فرصت داری که نویسنده بهتری بشوی و سبک بهتری برای روایت‌کردن پیدا کنی؛ این حقیقت نویسندگی است. پس هیچ نقدی که بگوید من فاقد سبک هستم باعث آزرده شدنم نشده. بهترین حرفی که شما امروز می‌توانید درباره من بزنید این است که بگویید نویسنده این شش یا هفت کتاب یک نفر نیستند.

در کتاب آخر شما «آدام و ائولین» مشخص است که شما باز هم به نوعی از مسئله جدایی و اتحاد گذشتید، ولی باز هم به آن بازگشت دارید. بن‌مایه مهاجرت در آن بسیار پررنگ است و با چاشنی طنز روابط انسانی و عاطفی هم در آن روایت شده. داستان به دنبال کدامیک از این معناهاست؟

برای من خیلی مهم است که شما به عنوان مخاطب برداشت خودتان را داشته باشید؛ ولی به عنوان نویسنده دغدغه‌ام در «آدام و ائولین» تلاش برای تغییر وابستگی‌هاست. شما همراه شخصیت‌های داستان می‌کوشید از یک جهان به جهان دیگر بروید و برای مثال با رفتن از جهان دیکتاتوری به جهان آزاد خودتان این وابستگی‌ها را تغییر دهید؛ ولی در عمل جریان بیشتر از این است؛ چرا که شما همواره ناگزیر هستید که همان وابستگی‌ها را داشته باشید و این که در نظام و جهان جدیدتان چه چیزی را جایگزین آن می‌کنید هم یک دغدغه است. البته در نهایت نباید از این مولفه هم فارغ شد که من کوشیدم کل داستان را با زبانی بسیار ساده بنویسم. جسارت من برای مقایسه را ببخشید ولی اگر کل جریان شبیه یک سمفونی بود من باید یک ترانه از روی آن می‌ساختم. ترانه‌ای که نیازمند بیان، کلمات و گفت‌وگوهایی بسیار بسیار ساده بود.

در پایان جمله‌ای از گونتر گراس است که شما را بهترین نویسنده حماسی آلمان معاصر توصیف کرده است. چرا حماسی؟ منظور آقای گراس از این صفت چه بوده؟

به نظرم باید خود گونتر این سئوال را جواب می‌داد ولی به نظرم چون این صحبت را وی پس از کتاب اولم گفت نیتش فضای دوگانه حاکم بر کتاب داستان‌های ساده است. از یک سو این داستان‌ها و شخصیت‌هایشان واقعا ساده و معمولی هستند ولی در عین حال قرار گرفتن آن‌ها در زنجیره و توالی زندگی شما را ناگزیر می‌کند که مانند یک سریال کاملا ساده تلویزیونی داستان آنها را دنبال کنید. زندگی روزمره مردم حماسه‌ای است که ما همیشه با آن را درگیر هستیم و ناگزیرم شخصیت‌ها و داستان‌هایش را دنبال کنیم.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: خبرآنلاین، کتاب گذران روز