تبیان، دستیار زندگی
در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی،تنها عده ای معدود از انصار و مهاجرین حضور داشتند، و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر (ص)، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان سرشناس آن جلسه شیطانی بودند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مهدی صفری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توطئه ای شیطانی !


سقیفه بنی ساعده سایبانی بود در یکی از میدان های مدینه، که اهل مدینه به هنگام لزوم، در آنجا اجتماع می کردند و به تبادل نظر می پرداختند .


سقیفه

«فهلّا اِحتَجَجتُم علیهم بأنّ رسولَ الله صلی الله علیه وآله و سلّم وَصَّی بأن یُحسَنَ إلی مُحسِنیهِم و یُتَجاوَزَ عَن مُسِسیئِهم؟ قالوا: و مافی هذا من الحجة علیهم؟ فقال علیه السلام: لو کانت الإمامَةُ فیهم لَم تَکُن الوصیّة بهم. ثم قال علیه السلام: فماذا قالت قُریشٌ؟ قالوا: احتجّت بأنّها شجرة الرسول (صلی الله علیه و آله) فقال (علیه السلام): احتجّوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة»1

شرح گفتار

یکی از مسائل بسیار مهم و حساس در مکتب جاویدان اسلام، مسئله ی خلافت و جانشینی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است. اهمّیّت و جایگاه بلند مسئله خلافت در اسلام به اندازه ای است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدّت عمر شریف خود بارها بر آن تأکید ویژه داشته، و در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون به آن تصریح فرمودند: از بین تمام سخنانی که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در مورد موضوع خلافت ایراد فرمودند، هیچ یک از نظر اهمّیّت به بیانات ارزشمند آن حضرت در غدیر خم نمی رسد. مطابق روایات و اخباری که در منابع معتبر شیعه و سنی وجود دارد آن حضرت در آخرین سال از عمر شریفشان به زیارت خانه خدا و حج رفتند، و در آن سفر معنوی به قبائل مختلف امر کردند که هرکس توان دارد. به این سفر معنوی بیاید. هنگام بازگشت از حج، وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به سرزمین غدیر خم (جحفه) رسیدند آیه 67 از سوره مائده نازل شد.

در این آیه شریفه خداوند متعال خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرماید: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربّک، و اِن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس)2: ای رسول ما ابلاغ کن آنچه را که بر تو نازل شده و اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را به اتمام نرسانده ای و خداوند تو را (از خطرات احتمالی) مردم حفظ می کند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آن محل فرود آمدند، و طبق دستور الهی همگان را در غدیر خم جمع کردند و بعد از گرفتن اقرارهای مختلف فرمودند: «ألستُ اولی بکم مِن اَنفُسِکُم»: آیا من نسبت به شما از جانتان سزاوارتر نیستم.

در جواب گفتند: بله این چنین است.

آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست مبارک علی(علیه السلام) را بالا گرفت و فرمود: (مَن کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه...): هر کس من مولای اویم پس این علی (علیه السلام) مولای اوست.3

سخنان گهربار پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در سرزمین غدیر خم هشداری است برای تمام مخالفینی که چشم به روی حقایق بسته و از درک واقعیت ها به دور مانده اند.

آنها اگر اندکی پیرامون فرمایشات ارزشمند نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) به مطالعه پرداخته و با دقت و تأمل به آن بپردازند، به یقین غبار شک و تردید را از صفحه ی ذهن کنار زده و از عمق جان به خلافت و امامت بلافصل علی(علیه السلام) و نیز امامت یازده امام بعد از ایشان تن خواهند داد.

گردانندگان سقیفه با وجود این که بارها از زبان پاک و مطهّر پیامبر (صلی الله علیه و آله) موضوع خلافت و امامت علی (علیه السلام) را شنیده بودند، اما با این حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پیامبر (صلی الله علیه و آله) سخن به میان نیامد، و حتی اندکی از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علی (علیه السلام) – که شایسته ترین و لایق ترین فرد برای خلافت بود – اختصاص ندادند، که این امر مصیبتی است سنگین که قلب و جان هر انسان بیداردلی را به درد می آورد؟!

آنچه پیرامون موضوع بسیار مهم خلافت و امامت می توان گفت آن است که: متأسفانه علی رغم تأکیدات بی شمار رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) بر امر خلافت امیرالمومنین (علیه السلام) عده ای در اثر حبّ ریاست و دوستی جاه و مقام، سفارشات گهربار پیامبر عزیز اسلام را زیر پا نهاده و آنها را به راحتی به دست فراموشی سپردند و در «سقیفه ی بنی ساعده» به توطئه ای شیطانی دست زدند که در اثر آن وحدت و یکپارچگی مسلمین در هم شکست، و صفوف بر هم پیوسته ی آنها از هم گسست و صلح و صفا و دوستی، جای خود را به عناد و دشمنی و اختلاف داد.

حضرت محمد

در سقیفه چه گذشت؟!

سقیفه بنی ساعده سایبانی بود در یکی از میدان های مدینه، که اهل مدینه به هنگام لزوم، در آنجا اجتماع می کردند و به تبادل نظر می پرداختند. بعد از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) طایفه انصار بر مهاجرین پیش دستی کرده و برای تعیین جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آنجا اجتماع کردند، که به گفته «طبری» مورخ معروف، خواسته آنها این بود که «سعدبن عباده» که بزرگ قبیله «خزرج» بود، به عنوان خلیفه رسول الله تعیین شود و به همین مظور «سعدبن عباده» را که سخت بیمار بود به «سقیفه» کشاندند هنگامی که سران خزرج در آنجا جمع شدند، سعد به پسر یا بعضی از عموزاده های خود گفت: من بیمارم صدای من به جمعیت نمی رسد. تو حرف های مرا بشنو و با صدای رسا به گوش همه برسان! او نیز همین کار را انجام داد.

سعدبن عباده خطبه ای خواند و روی سخن را به انصار کرد و چنین گفت: ای جمعیت انصار! شما سابقه درخشانی در اسلام دارید که هیچ یک از قبایل عرب ندارند. محمد (صلی الله علیه و آله) سیزده سال در میان قوم خود در مکه بود و آنها را به توحید و شکستن بت ها دعوت کرد، ولی جز گروه اندکی از قومش به او ایمان نیاوردند. گروهی که قادر بر دفاع از او و آیین او و حتی قادر بر دفاع از خویشتن نبودند؛ ولی از زمانی که شما دعوت او را لبیک گفتید و آماده دفاع از او و آیینش در برابر دشمنان شدید، وضع دگرگون شد. شما به یاری پیامبر برخاستید و دشمنان او با شمشیرهای شما، عقب نشینی کردند و در برابر حق تسلیم شدند و هر روز پیروزی تازه ای نصیب مسلمین شد، تا زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دعوت حق را اجابت کرد، و این درحالی بود که از شما راضی بود، بنابراین مسند خلافت را محکم بگیرید که از همه شایسته ترید و اولویّت با شما است!

اگر پیوند با شجره وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طریق قبیله و طایفه، مایه ی افتخار و اولویّت در امر خلافت باشد، چرا ارتباط خانوادگی با آن حضرت سبب این افتخار و اولویت نشود؟!

طایفه خزرج سخن سعدبن عباده را پذیرفتند و او را با تمام وجودشان تأیید کردند، سپس در میان آنها گفتگو در گرفت که اگر مهاجران قریش در برابر این پیشنهاد تسلیم نشدند و گفتند یاران نخستین پیامبر (صلی الله علیه و آله) ماییم و آن حضرت از عشیره و قبیله ما است و لذا خلافت به ما می رسد، در پاسخ چه خواهید گفت گروهی گفتند: در این صورت ما خواهیم گفت: امیری از ما و امیری از شما باشد [و خلافت و حکومت را به صورت شورایی اداره کنیم] و به کمتر از آن راضی نخواهیم شد. هنگامی که «سعدبن عباده» این سخن را شنید گفت: این نخستین سستی و عقب نشینی شما است.

وقتی ماجرای انصار و «سعدبن عباده» به گوش عمر رسید، به سوی خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و به سراغ ابوبکر فرستاد در حالی که ابوبکر در خانه بود و با کمک علی (علیه السلام) می خواست، مراسم غسل و کفن و دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را انجام دهد. از او دعوت کرد که بیرون آید و گفت حادثه ی مهمّی روی داده که حضور تو لازم است. هنگامی که جریان را برای او بازگو کرد، هردو با سرعت به سوی «سقیفه» شتافتند. در راه «ابوعبیده جرّاح» را نیز دیدند و با خود همراه ساختند.

سقیفه

هنگامی که وارد سقیفه شدند، ابوبکر خطبه ای خواند و از خدمات مهاجران مطالب زیادی را برشمرد، و نتیجه گرفت که سزاوارترین مردم به خلافت آن حضرت، عشیره و طایفه ی او هستند و هر کس در این موضوع با آنها منازعه کند، ظالم و ستمگر است. و سپس بحث فشرده و گویایی درباره فضیلت انصار کرد و آنگاه نتیجه گرفت که ما امیر خواهیم بود و شما وزیر.

اختلاف میان حاضرین بالا گرفت تا اینکه در نهایت ابوبکر مجدداً رشته ی سخن را به دست گرفت و پیش دستی کرد و گفت: مردم! من پیشنهاد می کنم با یکی از این دو نفر [عمر و ابوعبیده] بیعت کنید! که بلافاصله آن دو نفر گفتند: ما چنین کاری نخواهیم کرد! تو از ما شایسته تری، تو یار غار پیامبری و از همه برتری، دستت را بگشا با تو بیعت کنیم. هنگامی که آن دو نفر برای بیعت به سوی ابوبکر رفتند، «بشیر» بر آنها پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد. آنگاه قبیله «اوس» که همیشه با قبیله «خزرج» در مدینه رقابت داشتند با ابوبکر بیعت کردند و به این ترتیب یکی پس از دیگری با ابوبکر بیعت کردند و چیزی نمانده بود که سعد بن عباده زیر دست و پا، پایمال شود. عمر صدا زد: او را بکشید! و خودش به سراغ «سعدبن عباده» آمد و به او گفت: تصمیم داشتم با پای خود تو را از هم متلاشی کنم. «سعد» ریش عمر را گرفت، «عمر» گفت: اگر یک تار موی آن جدا شود، تمام دندان هایت را خرد می کنم. در این جا بود که ابوبکر صدا زد: ای عمر! مدارا کن! که مدارا در اینجا بهتر است. عمر «سعد» را رها کرد و از هم جدا شدند.

از آن پس «سعدبن عباده» در نماز و حج و سایر اجتماعاتشان شرکت نمی کرد و بر این حال بود تا ابوبکر از دنیا رفت.4

هنگامی که ماجرای سقیفه را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رساندند، ایشان با استدلالی محکم و در عین حال منطق و عقلانی، بر نزاع هر دو گروه [انصار و مهاجرین] خط بطلان کشید و از این طریق خلافت خاندان پاک و مطهّر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را به اثبات رساند. امیر بیان علی (علیه السلام) ابتدا پیرامون گفته ی انصار به حاضرین فرمود: «فهلّا احتججتم علیهم بأنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله)، وصّی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟...» چرا در برابر آنها به این حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) استدلال نکردید که درباره انصار فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدان آنها درگذرید!

در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی و روایی، تنها عده ای انگشت شمار از انصار و مهاجرین حضور داشتند، و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان سرشناس آن جلسه شیطانی محسوب می شدند

حاضرین عرض کردند: این چه دلیلی بر ضد آنها می شود؟!

حضرت در جواب فرمود: اگر حکومت و زمامداری در میان آنان بود، سفارش درباره آنها به مهاجران معنا نداشت.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در این سخن ارزشمند، موضوع خلافت را در مورد انصار منتفی دانسته و بر عدم لیاقت و شایستگی آنها در این امر تصریح فرمودند، زیرا هنگامی که سفارش کسی را به دیگری می کنند مفهومش این است که اختیار کارها به دست سفارش شونده است، نه آن کسی که سفارش او را کرده اند آنگاه حضرت روی سخن را متوجّه قریش نموده و فرموده: «فماذا قالت قریش»: قریش [برای بدست آوردن خلافت] چه گفتند؟!

عرض کردند: دلیل آنها [برای اولویت خود در امر خلافت] این بود که آنان از شجره [قبیله و طایفه] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند.

امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «احتجّوا بالشجره و أضاعوا الثمره» آنها به شجره استدلال کردند، اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند [و به دست فراموشی سپردند]

سخن ارزشمند حضرت اشاره به این مطلب دارد که اگر پیوند با شجره وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طریق قبیله و طایفه، مایه ی افتخار و اولویّت در امر خلافت باشد، چرا ارتباط خانوادگی با آن حضرت سبب این افتخار و اولویت نشود؟!

نکات قابل توجّه در ماجرای سقیفه

1-  در سقیفه ی بنی ساعده، مطابق منابع معتبر تاریخی و روایی، تنها عده ای انگشت شمار از انصار و مهاجرین حضور داشتند، و بزرگانی چون عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، زبیر و ... جزءِ غایبان سرشناس آن جلسه  شیطانی محسوب می شدند.

2-  از اخبار و احادیث به روشنی استفاده می شود که خاندان «بنی هاشم» که از نزدیکترین و آشناترین افراد به مکتب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند، مطلقاً در آن حضور نداشتند.

3-  گردانندگان سقیفه با وجود این که بارها از زبان پاک و مطهّر پیامبر (صلی الله علیه و آله) موضوع خلافت و امامت علی (علیه السلام) را شنیده بودند، اما با این حال در آن جلسه، مطلقاً از سفارشات پیامبر (صلی الله علیه و آله) سخن به میان نیامد، و حتی اندکی از وقت جلسه را به طرح موضوع خلافت علی(علیه السلام) – که شایسته ترین و لایق ترین فرد برای خلافت بود – اختصاص ندادند، که این امر مصیبتی است سنگین که قلب و جان هر انسان بیداردلی را به درد می آورد؟!

بنابراین مطابق آنچه بیان شد می توان گفت: گردهمایی سقیفه نه از لحاظ شرعی و دینی اعتبار دارد و نه از نظر موقعیّت سیاسی و اجتماعی، چرا که در آن نه به فرمایشات نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) توجّهی شد، و نه برای رأی و خواسته ی مردم، ارزشی گذاشته شد.

پس شایسته است که مخالفین در این موضوع عقل و وجدان خود را ملاک قرار داده و با بهره مندی از منابع معتبر تاریخی و روایی وقایع را آن گونه که هست تفسیر نمایند و در این باره از هرگونه اظهارنظر تعصّب آمیزی بدّشت پرهیز کنند.

پی نوشت ها :

1-  خطبه ی 67 نهج البلاغه

2-  سوره مائده، آیه 67

3-  حدیث غدیر از جمله احادیث معروفی است که هم از طریق شیعه نقل شده و هم از طریق اهل تسنن، که قطعی بودن آن نزد شیعه امری است که هیچ شک و تردیدی در آن وجود ندارد، و کثرت نقل آن در منابع اهل سنت نیز به اندازه ای است که به راحتی تواتر آن به اثبات می رسد، به عنوان مثال شهرستانی در ملل و نحل، یافعی در مرآت الجنان، بلاذری در انساب الأشراف، حاکم در مستدرک، خوارزمی در مناقب، هیثمی در مجمع الزوائد و ... آن را ذکر نموده اند.

4-  برگرفته از کتاب شرح و تفسیر نهج البلاغه، نوشته آیت الله مکارم شیرازی .

مهدی صفری 

بخش نهج البلاغه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.