تبیان، دستیار زندگی
مدتی بود که دغدغه‌ام تفاوت‌های میان ادبیات خردسال و کودک بود و اینکه چرا «خردسال‌نویس» کم داریم. تجربه به من نشان داده بود که قصه‌های کودکانه ما هر چقدر هم ساده و شیرین، خردسالان یعنی بچه‌های پیش‌دبستانی را آن‌طور که باید و شاید جلب و جذب نمی‌کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مغز را به خردسال می‌دهیم

گفت‌وگو با شکوه قاسم‌نیا، نویسنده مطرح ادبیات کودک درباره مجموعه «یک اسم و چند قصه»


مدتی بود که دغدغه‌ام تفاوت‌های میان ادبیات خردسال و کودک بود و اینکه چرا «خردسال‌نویس» کم داریم. تجربه به من نشان داده بود که قصه‌های کودکانه ما هر چقدر هم ساده و شیرین، خردسالان یعنی بچه‌های پیش‌دبستانی را آن‌طور که باید و شاید جلب و جذب نمی‌کند.

شکوه قاسم‌نیا

کمتر کسی است که «شکوه قاسم‌نیا» را نشناسد، او از مطرح‌ترین نام‌های ادبیات کودک است که تاکنون شعرها و داستان‌های زیادی را برای بچه‌ها نوشته است. قاسم‌نیا بیشتر برای گروه‌های سنی‌ای می‌نویسد که کتاب برایشان کم است، بیشترین کتاب‌های او برای خردسالان است. او از آن دسته شاعران و نویسندگان است که کتاب‌هایش را هم کودکان و والدین پسندیده‌اند و هم مهم‌ترین جوایز ادبی این حوزه را از آن خود کرده است. او چند سالی است که با گروهی از دوستان نویسنده و شاعرش دست به تجربه تازه‌ای زده‌اند و آن نوشتن قصه‌های بداهه برای کودکان است؛ قصه‌هایی که در یک آن، با قرار گرفتن نویسندگان در فضایی کودکانه و خلاقانه جرقه‌اش زده می‌شود و بعد روی کاغذ می‌آید. به تازگی مجموعه کتابی به نام «یک اسم و چند قصه» با دبیری شکوه قاسم‌نیا با قصه‌هایی از نویسندگانی چون سوسن طاقدیس، محمدرضا شمس، ناصر کشاورز، مجید راستی و... منتشر شده‌. درباره این مجموعه با شکوه‌قاسم‌نیا گفت‌وگویی کرده‌ایم.

چطور شد که این ایده به ذهن‌تان رسید و این گروه برای نوشتن شکل گرفت؟

مدتی بود که دغدغه‌ام تفاوت‌های میان ادبیات خردسال و کودک بود و اینکه چرا «خردسال‌نویس» کم داریم. تجربه به من نشان داده بود که قصه‌های کودکانه ما هر چقدر هم ساده و شیرین، خردسالان یعنی بچه‌های پیش‌دبستانی را آن‌طور که باید و شاید جلب و جذب نمی‌کند.

سه سال پیش وقتی که سردبیری رشد کودک را بر عهده گرفتم، این دغدغه برایم بیشتر شد و مشکل، خودش را جدی‌تر نشانم داد چرا که من باید در مجله رشد کودک -که تیراژ میلیونی دارد- رعایت ادبیات خردسال را و به‌خصوص در زمینه قصه باید راه مناسبی برای خوراک‌رسانی به مجله پیدا می‌کردم. البته می‌شد که مشکل را ندیده بگیرم و راهی را که سال‌ها طی شده بود، ادامه دهم. یعنی از قصه‌های نویسندگان کودک برای خردسالان استفاده کنم. اما این مطلوب من نبود. فکر کردم وقتش است که راه ادبیات خردسال را از کودک جدا کنم. این کار، تنهایی برایم سخت بود، چون اگر نتیجه‌ای هم به دست می‌آمد، نمی‌توانست فراگیر باشد. این شد از دوستانی که در این زمینه تجربه و علاقه و توانایی داشتند، دعوت کردم که بیایند و مشکل را با هم حل کنیم.

ناصر کشاورز، سوسن طاقدیس، محمدرضا شمس و شراره وظیفه‌شناس آمدند. نشستیم و حرف‌ها زدیم و سرانجام به این نتیجه رسیدیم که کار با حرف پیش نمی‌رود. باید دست به عمل بزنیم تا چند و چون مشکلات را بفهمیم.

این شد که قلم و کاغذ به دست گرفتیم، یک کلمه را به عنوان اسم قصه انتخاب و همگی شروع به نوشتن کردیم. کلمه انتخابی جرقه‌ای به ذهن ما می‌زد که باید روشنش می‌کردیم. منتها پیش‌شرط‌مان هم کوتاهی قصه بود. همین و بس. همان‌جا در جلسه قصه‌هایمان را نوشتیم و خواندیم و گوش کردیم و دوستانه و صریح نظر دادیم. این اتفاق کار ما را برای رسیدن به نقطه شروع آسان کرد. فهمیدیم که چه چیزهایی را باید در کار برای خردسال کنار بگذاریم و چه چیزهایی را حفظ کنیم.

این روش کار، هفته‌ها با همین گروه ادامه پیدا کرد و هربار به تجربیات بهتر و کارگشاتری دست یافتیم. انگار که چشم و گوش‌مان کم‌کم و با هم به دنیای خردسال باز می‌شد. تدریجا نکاتی را کشف کردیم که می‌توانست برای ادبیات خردسال اصول پایه‌ای‌مان باشد. به این نتیجه رسیدیم که بداهه‌نویسی راه خوبی برای پیدا کردن ظرایف دنیای خردسالان است. چون در این نوع نوشتن فرصت کار کردن با ذهن بزرگسالانه‌مان را پیدا نمی‌کردیم. دلی می‌نوشتیم و دلی نوشتن ما که سال‌ها کودکانه نوشته بودیم، احساس کودکانه‌مان را صیقل می‌داد و می‌توانست به دنیای خردسال نقبی بزند. در بداهه‌نویسی به حس مشترک کودکانه‌مان وصل می‌شدیم و به نیروی این حس مشترک یک پله پایین‌تر می‌رفتیم و به حلقه‌ای ظریف‌تر و کودکانه‌تر می‌رسیدیم. این حلقه می‌توانست ما را به حس خردسالی متصل کند و این همان بود که می‌خواستیم و به دنبالش بودیم.

تعدادمان که بیشتر شد، هم‌حسی‌مان هم قوی‌تر شد و توانستیم زودتر و آسان‌تر به این حلقه درونی فرو رویم و به همین دلیل کم‌کم زمانی که برای بداهه‌نویسی خلاق صرف می‌شد، برایمان کوتاه‌تر و شیرین‌تر شد.

گفتید که به این نتیجه رسیدید که بداهه‌نویسی یک راه مناسب برای خردسالانه نوشتن است، یک نگرانی وجود دارد که عده‌ای فکر کنند، همان نسخه اولیه یک داستان می‌تواند داستانی برای خردسالان باشد. البته خود شما به تفاوت روش‌تان با کاری که ممکن است افراد مبتدی انجام دهند اشاره کردید، اما فکر می‌کنم که توضیح بیشتری لازم باشد. بداهه نوشتن چگونه می‌تواند به نویسنده برای نزدیک شدن به حس کودکانه کمک کند؟

اتفاقا بداهه‌نویسی این حسن را دارد که اولین فکر کودکانه را روی کاغذ می‌آورد و ما را از قضاوت‌های بزرگسالانه‌مان جدا می‌کند و نگرانی از این قضاو‌‌ت‌ها را از ما می‌گیرد و ما را به ذهن و حس خالص‌مان می‌رساند. همان را روی کاغذ می‌آوریم بی‌واهمه از اینکه آن کار رد شود. یکی از چیزهایی که برای خود من بسیار آموزنده بود، این است که ضربه‌پذیری‌ام زیاد شده است. کسانی که تازه به گروه وارد می‌شوند برایشان سخت است که بپذیرند قصه‌شان بد است یا خیلی کودکانه نیست، اما برای ما این‌طور نیست. به راحتی قصه را پاره می‌کنیم و دور می‌ریزیم. در جمع ما از منیت‌های ادبی‌مان خبری نیست. به راحتی از آن می‌گذریم. این الفبای کارمان در بداهه‌نویسی است.

‌آدم‌هایی که به گروه اضافه شدند طبق چه معیاری بوده و کارهایشان چه ویژگی داشته است؟

همه به عنوان میهمان می‌توانستند بیایند، که آمدند. اما آنهایی ماندگار شدند که از یک جور صفا و خلوص کودکانه برخوردار بودند. عشق به کار خردسال داشتند و می‌خواستند که یاد بگیرند و بنویسند. با وجود تجربه‌های 10، 20، 30ساله‌ای که داشتند، می‌خواستند بیایند. دوم اینکه همه با هم همدل و هم‌حس هستیم. هیچ‌کس از هیچ انتقادی دلخور نمی‌شود و من این یکدلی را در هیچ جلسه دیگری ندیده‌ام. اینجا ما فقط یک صنف ادبی نیستیم، یک خانواده‌ایم. ما سه‌شنبه‌شب‌ها به شوق چهارشنبه که جلسه داریم می‌خوابیم. در جلسه آن‌قدر می‌خندیم و شادی می‌کنیم و به خوشی‌های کودکانه دست پیدا می‌کنیم تا به حسی برسیم که بتواند بداهه بنویسد. حالا ما همه می‌دانیم که اول باید بخندیم تا بعد بتوانیم برای بچه‌ها بنویسیم.

یکی از اصولی که گفتم ضمن کار به دست آوردیم این بود که نباید در قصه خردسال چیز اضافی داشته باشیم. شرح و تعریف و توضیحات اضافی که ما قبلا در کارهای کودکانه‌مان داشتیم، اینجا دیگر به دردمان نمی‌خورد. قصه خردسال باید مثل خودش تند و سریع سر حرف‌های اصلی برود.

‌این قصه‌ها چه تفاوتی با نمونه ‌قصه‌های خیلی کوتاه یا داستانک دارد که قبلا هم حتی توسط بعضی از اعضای گروه تجربه شده‌اند.

یکی از اصولی که گفتم ضمن کار به دست آوردیم این بود که نباید در قصه خردسال چیز اضافی داشته باشیم. شرح و تعریف و توضیحات اضافی که ما قبلا در کارهای کودکانه‌مان داشتیم، اینجا دیگر به دردمان نمی‌خورد. قصه خردسال باید مثل خودش تند و سریع سر حرف‌های اصلی برود. مثل خودش سر چیزهای ساده بماند و شگفت زده شود و از سر چیزهای شگفت‌انگیز بی‌اعتنا رد شود. درست مثل خودش نه مثل ما.

یکی از آسیب‌های گروهی نوشتن ممکن است این باشد که کارها شبیه هم شود و انگار یک نفر همه آنها را نوشته. آیا برای دوری از این آسیب هم فکری کردید؟

به این احتمال هم فکر کردیم، اما اولا در مورد کسانی که قلم‌شان کهنه‌تر است این اتفاق به ندرت می‌افتد. هر کدام از دوستان سبک خودشان را در زبان و پرداخت دارند. می‌ماند گروهی که پیشینه کمتری دارند. این احتمال بیشتر درباره آنها ممکن است وجود داشته باشد که به نظر من نه‌تنها اشکال ندارد که حسن هم است. یعنی ما ابایی نداریم که زمانی از کار خودمان دور بیفتیم، چون قضیه را درازمدت می‌بینیم. پروژه را بلند می‌بینیم. می‌خواهیم در درازمدت به جایی برسیم و در این مسیر هم اشکالی ندارد اگر یک دوره از روی دست هم بنویسیم یا از هم تاثیر بگیریم. اما مطمئنا این دوره را رد می‌کنیم. به اضافه اینکه اینها در جلسه پالایش می‌شود و می‌گوییم که کجا کارمان شبیه دیگری شده. خوشبختانه این‌قدر پایه دوستی و همکاری‌مان زیاد است که در آن مرحله نمی‌مانیم. می‌گذریم و به استقلال می‌رسیم. کمااینکه در این سه سال این مرحله را طی کرده‌ایم و خیلی سریع از آن رد شده‌ایم.

شاید بچه‌ای که این قصه‌ها را بخواند و بخواهد بنویسد، قصه‌هایی شبیه این کتاب بنویسد. آیا تجربه در این زمینه داشته‌اید؟ آیا کارهای بچه‌ها شبیه به کارهای شما نشده؟

اتفاقا چیزی که در تجربه کار با بچه‌ها به دست آوردیم این بود که آنها به هیچ‌وجه شبیه به کارهای ما نمی‌نویسند. برعکس آنها چیزی را می‌گویند که ما نگفتیم و این خیلی جالب است. شاید قصه‌های ما به آنها جرات ابراز تخیلات و کارهایشان را می‌دهد.

عده‌ای هستند که معتقدند حتما باید قصه‌های خردسالان نکته‌ای آموزشی یا حتی اخلاقی داشته باشد. شما در این قصه‌ها خیلی به این موضوع‌ها توجه نداشتید و بیشتر به لذت بردن بچه‌ها توجه کرده‌اید. آیا این هم یکی از اصول شماست؟

همه آزادند هر راهی را که می‌خواهند برای خودشان انتخاب کنند. ممکن است عده‌ای آموزش مستقیم را دوست داشته باشند. ما این راه را انتخاب کردیم و فکر می‌کنیم گرایش خردسال به این سمت است. چون خردسال علاقه‌ای به آموزش‌پذیری مستقیم ندارد اینکه قصه ما چه تاثیر روانی، آموزشی و پرورشی روی بچه می‌گذارد به مای نویسنده ربطی ندارد. ما کار خودمان را می‌کنیم. بعد می‌توانند هزار نقد و بررسی روان‌شناسانه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روی کار انجام دهند.

چرا کار برای خردسال کم بوده و تلاش زیادی در این زمینه نشده است؟

اولا چون سخت بود. دوما زمانش فرا نرسیده بود. ما تازه در ادبیات کودک و نوجوان به پختگی نسبی رسیده‌ایم و تعداد قابل توجهی نویسنده داریم. 30 یا 20 یا 10 سال پیش که این‌طور نبود. نه قصه کودکانه زیاد داشتیم و نه نویسنده کودک. حال وقتش بود که ما هم شروع کردیم و چون سخت بود ترجیح دادیم که با هم و گروهی کار را شروع کنیم. در کل هر چقدر سن مخاطب را کمتر در نظر بگیریم، کارمان سخت‌تر می‌شود. پیدا کردن حس و زبان مخاطب خردسال کار آسانی نیست. اگر کتاب‌هایی را که تا به حال برای کودک چاپ شده برای بچه پیش‌دبستانی بخوانید می‌بینید که حواسش پرت می‌شود، اصلا حجم آن قصه برایش مناسب نیست. بچه پای آن نمی‌نشیند. خیلی اضافات را اصلا نمی‌شنود. ما می‌خواهیم به آنجا برسیم که حواس‌پرتی‌های بچه از نوشته ما کمتر شود.

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه شرق