تبیان، دستیار زندگی
جویس: «اگر اولیس مناسب برای خواندن نیست پس زندگی هم مناسب برای زندگی کردن نیست.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هیچ عشقی دریافت نکردم!

نیم‌قرن چشم‌هایم در انتظار هیچ خیره ماند ولی هیچ عشقی به استقبال‌اش نیامد


جویس: «اگر اولیس مناسب برای خواندن نیست پس زندگی هم مناسب برای زندگی کردن نیست.»


هیچ عشقی دریافت نکردم!

ماه می، 1922 در پاریس دانشجوی رشته پزشکی با نام پییر از استاد خود که چشم‌پزشک خبره‌ای بود خواست تا به ملاقات بیماری که از درد و التهاب عنبیه رنج می‌کشد، برود. پییر به ملاقات مریض خیابان دانشگاه رفت و در لحظه‌ی ورود با اتاقی کثیف و بی‌نظم مواجه شد. لباس‌ها از هر جای اتاق آویزان بودند و دست‌نوشته‌هایی بر روی صندلی و شومینه دیده می‌شد. مردی با عینک تیره، پتویی دور خود پیچیده و در مقابل مرغ مانده در ماهی‌تابه نشسته بود، در کنارش زنی با بطری نیمه خالی از شراب بود. آن مرد جیمز جویس نام داشت. چند ماه پیش در دوم فوریه او کتابش را که مورد توجه بسیاری از مردم بود و بزرگ‌ترین نثر به زبان انگلیسی است، چاپ کرده بود.

نورا بارناکل و جویس همراه دو فرزندشان با نام‌های جورجیا و لوسیا، در آپارتمان دوخوابه‌ای زندگی می‌کردند. پییر در شرایطی آن‌ها را دید که جویس اصلا در وضع مناسبی نبود و استطاعتی هم برای زندگی بهتر نداشت. جویس خانه‌به‌دوشی بود که در سال 1882 در حومه‌ی دوبلین به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده‌ای با ده فرزند بود که در اولین سال ورود جویس به مدرسه تا یازده سالگی‌اش، خانواده‌اش نه بار خانه‌شان را عوض کردند و در این دربه‌دری هیچ خانه‌ای به انتخاب خودشان نبود و فقط جایی را برای گذران زندگی پیدا می‌کردند، خانواده‌اش همواره خانه ‌به دوشانی بودند که شب هنگام از ترس طلب‌کاران اثاث خود را به جایی دیگر انتقال می‌دادند. جیمز پدری جذاب، بداخلاق و فاسد داشت که فرزندانش او را دوست داشتند و او را مرد آفتابی لقب داده بودند چون همیشه می‌خندید. او دانش‌آموزی نمونه بود و برخلاف اینکه خانواده‌ای خانه به دوش داشت ولی در مدرسه یسوعی‌ها تحصیل کرد و از دانشگاه دوبلین در 1902 فارغ‌التحصیل شد. خانواده‌اش آن ‌زمان در شمال حومه کابرا زندگی می‌کردند. مادر او در 1903 در اثر سرطان کبد فوت کرد.

زمانی که پییر، جویس را دید تقریبا او کور بود. او در زمان نوشتن بیشتر روی تختش با لباسی سفید می‌نشست تا بازتاب نور لباسش روی صفحه‌ی سفید بیفتد و با ذره‌بینی که علاوه بر عینک داشت شروع به نوشتن می‌کرد.

جویس یک سال بعد، از ایرلند رفت و آن زمان 22 سال داشت اما او نحوه زندگی‌اش را هرگز عوض نکرد. او همانند پدرش داستان‌سرا و همیشه در میکده‌ها بود و صدای خوبی هم داشت، عاشق رقص و آواز بود. وقتی پول نداشت بی محابا از دیگران قرض می‌گرفت و وقتی پولی دستش می‌آمد با ولخرجی هتل گران‌قیمتی را رزرو می‌کرد و برای همسر و دخترش لباس می‌خرید. جویس نویسنده‌ای موفق بود و اگر به این حرفه مشغول نبود تنها ورشکسته‌ای بیش قلمداد نمی‌شد. بعد از مهاجرتش به اروپای قاره‌ای سال‌ها تدریس می‌کرد از جمله در مدرسه برلیتز درس می‌داد و با حقوق اندک‌اش به سختی روزگار می‌گذراند. او ابتدا به پولا در کرواسی سپس به تریسته بندری در شرق ایتالیا رفت و بعد به رم سفر کرد و دوباره به تریسته بازگشت و در پایان به زوریخ رفت. او مرتب محل اقامت خود را تغییر می‌داد و در 1920 به پاریس رفت و در آنجا برای خود حامیانی پیدا کرد و «اولیس» را چاپ کرد، برای 12 سال  چاپ «اولیس» در آمریکا و 20 سال در بریتانیا ممنوع بود. جویس 20 سال در پاریس زندگی کرد و 18 بار محل زندگی خود را عوض کرد.

جویس خودش را این‌گونه توصیف می‌کند: «مردی بی‌تقوا، زیاده‌رو در هر کار و الکلی». او مردی سست عنصر بود که از بچگی ورزش را دوست نداشت و تنها ورزشی که می‌کرد مشت‌زنی‌هایی بود که در بارها راه می‌انداخت، وی از نظر عصبی ضعیف بود و همیشه بیمار. چشم‌های‌اش او را مجبور کرده بود تا چندین مرتبه عمل‌های جدی، سخت و دردناک انجام دهد. زمانی که پییر، جویس را دید تقریبا او کور بود. او در زمان نوشتن بیشتر روی تختش با لباسی سفید می‌نشست تا بازتاب نور لباسش روی صفحه‌ی سفید بیفتد و با ذره‌بینی که علاوه بر عینک داشت شروع به نوشتن می‌کرد. بعد از جنگ جهانی دوم و اشغال پاریس به‌دست آلمان‌ها جویس به سوئیس رفت و در زوریخ در اثر یک زخم سوراخ‌شده، در 13 ژانویه 1941 در سن 58 سالگی چشم از جهان فرو بست. او در نظر مردم، مرد بزرگی بود و در زمان خاکسپاری‌اش در تمام مسیر راه برایش شمع روشن کرده بودند. جویس 8 سال برای «اولیس» و 15 سال برای «رستاخیز فینیگان» عمر صرف کرد. جویس در 1935 نامه‌ای برای جورجیو نوشت و در آن گفت: «چشم‌های من اکنون بازنشسته شده‌اند،  نیم‌قرن چشم‌هایم در انتظار هیچ خیره ماند ولی هیچ عشقی به استقبال‌اش نیامد.»

جویس اصلا خوش‌شانس نبود و اولین کتاب شعرش «موسیقی مجلسی» را چهار انتشاراتی رد کردند. او نه سال برای جمع‌آوری «دوبلینی‌ها» زمان صرف کرد و هشت انتشاراتی چاپ‌اش را نپذیرفتند. نمایشنامه‌ی «تصویر مرد هنرمند در جوانی» بعد از لغو مجوز شدن در انگلیس و ایرلند، در زوریخ اجرا شد که با برخورد شدید بلافاصله تعطیل شد. اگرچه بخت در زندگی با جویس همراه نبود اما آثار خوبی از خود به‌یادگار گذاشته است.

بخش  ادبیات تبیان


منبع: نیویورکر- مترجم: لیلا پیرعلی همدانی