تبیان، دستیار زندگی
در این نوشتار به شرح آثار و زندگی پرویز تناولی، هنرمند معاصر ایرانی که در کتاب آتلیه کبود آمده پرداخته خواهد شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تناولی، فرهاد عصر حاضر

به مناسبت انتشار کتاب «آتلیه کبود»


در این نوشتار به شرح آثار و زندگی پرویز تناولی، هنرمند معاصر ایرانی که در کتاب آتلیه کبود آمده پرداخته خواهد شد.

تناولی، فرهاد عصر حاضر

«کسانی که در سال 1339 از خیابان پهلوی (ولی‌عصر امروز) تهران عبور می‌کردند، اغلب متوجه مجسمه غول‌پیکری که در بالکن یکی از آپارتمان‌های مشرف به این خیابان کار گذاشته شده بود، می‌شدند. این مجسمه که از آهن‌آلات اسقاط ساخته شده بود، مردی را در حال به آغوش کشیدن آهویی نشان می‌داد. شاخ آهو از دوشاخه‌ی یک دوچرخه و بدن هر دو موجود از گلگیر و دیگر قطعات ماشین‌های اسقاط شکل گرفته بود. کمی پایین‌تر از این مجسمه، بالای در ورودی همین ساختمان تابلوی کوچکی به چشم می‌خورد که روی آن عنوان «آتلیه کبود» نوشته شده بود؛ اینجا اولین آتلیه‌ی من بود.»1بدنه‌ی تألیفات پرویز تناولی همچون پیکره‌هایش تناور است. اما کتاب آتلیه کبود همچنان مرا غافلگیر کرد. شرح تجربه‌ی پنجاه ساله‌ی تناولی، خاطرات و نقاط عطف زندگی‌اش چه صمیمی و آسان در دست من بود. و چه صادقانه نقل شده بود. گویی ـ چنان‌که کتاب را به منیژه تقدیم کرده ـ داستان زندگی و کارش را برای او یادآوری کرده است.

تناولی در ایتالیا آموزش مجسمه‌سازی دید و شاگرد مارینو مارینی بود، اما کوشید خود را از قید سنت مجسمه‌سازی ایتالیا رها کند و به حیطه‌ی فرهنگی خودمان بپیوندد. خود در این باره می‌گوید: «ما ایرانی‌ها صاحب یک فرهنگ مخصوص‌ایم. من این را وقتی که خیلی جوان بودم فهمیدم، فرهنگی از آن خودمان. این را در مورد هر ملتی نمی‌توان گفت و من تصمیم گرفتم در این دریاچه شنا کنم؛ حتی اگر وصل به اقیانوس نباشد.» این انتخاب آگاهانه‌ی تناولی بود؛ که سرانجام او را بیش از همه به اقیانوس پیوند داد. اما تصمیم آسانی نبود. ایتالیا ر زمینه‌ی مجسمه‌سازی غنی و ایران فقیر بود. او خود را تنها و «یتیم» یافت، پیش از او کسی نبود که پایش را جای پای او بگذارد. اینجا بود که فرهاد را یافت و دل به او بست و از این اسطوره‌ی سترگ هرگز جدا نشد. شعر ایرانی را نجات‌بخش خود دید و از آن پس هماره در دامن آن زیست. از فرهنگ ایرانی تغذیه کرد و آن را به زبانی جهانی ـ زبانی که به آن آشنایی داشت ـ تجسم داد:

«به فرهاد دل بستم و از او قهرمانی دلخواه برای خود ساختم. در نظر من، فرهاد فقط عاشقی شوریده که کوه را به خاطر عشق شیرین تراشیده نبود، بلکه او در صدر مجسمه‌سازان عالم بود.»2

بدنه‌ی تألیفات پرویز تناولی همچون پیکره‌هایش تناور است. اما کتاب تلیه کبود همچنان مرا غافلگیر کرد. شرح تجربه‌ی پنجاه ساله‌ی تناولی، خاطرات و نقاط عطف زندگی‌اش چه صمیمی و سان در دست من بود. و چه صادقانه نقل شده بود. گویی ـ چنان‌که کتاب را به منیژه تقدیم کرده ـ داستان زندگی و کارش را برای او یادوری کرده است.

در بازگشت از ایتالیا آتلیه کبود را تأسیس کرد که به پایگاهی برای هنرمندان معاصرش، همچون زنده‌رودی، مارکو گریگوریان، سیراک ملکانیان، سهراب سپهری، بیژن صفاری، منوچهر شیبانی و دیگران تبدیل شد و نطفه‌ی مکتب سقاخانه نیز در آن شکل گرفت. حمایت کسانی چون پهلبد، رییس وقت مؤسسه‌ی هنرهای زیبا و خانم گری، مجموعه‌دار امریکایی ـ که مقدمات سفر و اقامت او در امریکا را نیز فراهم کرد ـ در پیشرفت او مؤثر بود.

در دوران اقامت در مینیاپولیس، به درون‌مایه‌های شاعر و نبی روی آورد: «بر مبنای ذهنیات من، شاعر آزاده‌ترین نوع بشر بود. وی را همچون پرندگان متعلق به همه جا می‌پنداشتم.» استوانه‌ها و مکعب‌ها در این زمان بدنه‌ی اصلی پیکره‌ها را تشکیل می‌دهند و نمادهایی چون قفل، شیر آب، خط‌نوشته‌ها و شبکه‌های ضریح مانند به آنها ویژگی و معنای درونی می‌بخشند. درونمایه‌ی قفس نیز در اینجا شکل می‌گیرد. قفس که برگرفته از شعر صوفیانه‌ی ایران است، از این پس در آثار او باقی می‌ماند.

تناولی سپس از یافتن مارکو گریگوریان و سیاه ارمجانی در امریکا سخن می‌گوید و شکل‌گیری یک پایگاه هنر ایرانی در امریکا. سپس بازگشت به ایران و تأسیس کارگاه جدید مجسمه‌سازی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران؛ نصب کوره‌های برنزریزی و سرامیک‌سازی و فلزکاری، و آغاز به تدریس مجسمه‌سازی در دانشکده هنرهای زیبا.

تناولی، فرهاد عصر حاضر

آنگاه زمانی فرامی‌رسد که تناولی درونمایه مشهور خود، هیچ را می‌یابد. در جایی که بن‌بستی می‌نماید و دیگر هیچ در برابر خود نمی‌بیند، هیچ دستگیرش می‌شود و دوستی‌ای چنان عمیق پا می‌گیرد که پس از نه سال، عزیمت از آن برای پیکره‌ساز بسیار دردناک می‌نماید. اما هیچ خود کلید بعدی را به دست می‌دهد و دیوارها از آن زاده می‌شوند. دیوارهای تناولی اوج پیروزی او در به هم آمیختن شعر و معماری، دو فخر بزرگ ایران‌زمین‌اند.

تناولی فرهاد کوه‌کن را نیای مجسمه‌ساز خود دانست و خود برای مجسمه‌سازی ایران یک فرهاد بود، اما در هنر او اثری از رنج و اندوه فرهاد نیست. صدای ناله‌های نومیدی و تیشه‌ی درد از پیکره‌های او برنمی‌خیزد؛ پیکره‌های تناولی گواه لذت آفرینشگری‌اند، سرود بودن‌اند. چنان‌که اتینگهاوزن گفته است: «به مجسمه‌های پرویز تناولی که نگاه می‌کنی، نخستین چیزی که به ذهنت می‌رسد این است که این آثار واقعاً «هستند» و این بودن را چه نیرومند به چشم می‌کشند.»3

او پیکره‌هایش را با شادمانی و اقتدار آفریده است، در آنها درونمایه‌های جذاب و ماندنی، داستانسرایی، ظرائف و پیچیدگی‌های صوری فراوان است، اما سرخوردگی، درون‌گرایی، بی‌باوری، اندوه‌پرستی، ملال و وحشت یافت نمی‌شود. او از فرهنگ ایرانی ستایش زیبایی، ابهت روحانی، توجه به گوهر دگرگون نشدنی پدیده‌ها، شعر درونی، ژرفای معانی و پرستش نور را برگزیده و وجه تاریک، ملول و زخم خورده‌ی آن را وانهاده است. از این روست که آثارش عظمت زیگورات چغازنبیل، تخت جمشید و معماری سلجوقی را به یاد می‌آورند. دیده‌ی مثبت‌نگر تناولی، حتی در هیچ محببش، نه نیستی و عدم، که «کلمه» را می‌بیند؛ و آغاز هستی را. هنگامی‌که از قفل‌ها و قفس‌ها سخن می‌گوید، از حسرت پرواز، تب و تاب شاعر بی‌قرار و حاجت دل‌های نومید، سرانجام امید است که پیروز می‌شود، پرنده کم‌کم قفس را دربرمی‌گیرد و در خود حل می‌کند، سیمرغ زاده می‌شود، و فرهاد اگر بدنی پاره‌پاره دارد که صدها قفل بر آن آویخته، کلیدی عظیم هم در دستانش گرفته است. جایی که ما حتی روزنه‌ای نمی‌بینیم، او تابش گرم آفتاب را دیده است.

پی نوشت:

1ـ تناولی، پرویز، آتلیه کبود، بن‌گاه، 1384، ص 15.

2ـ تناولی، پرویز، آتلیه کبود، بن‌گاه، 1384، ص 17

3ـ اتینگهاوزن، ریچارد، پرویز تناولی (پیشگامان هنر نوگرای ایران)، موزه هنرهای معاصر تهران، مؤسسه توسعه هنرهای تجسمی، 1381، ص 14

بخش هنری تبیان


منبع: دوهفته نامه هنرهای تجسمی تندیس/ هلیا دارابی