تبیان، دستیار زندگی
آسمان کربلا واحه واحه عطشانی است، با گیاهانی آوار و درختانی که دیریست سقط شده می رویند. کربلا با گودالی که بلندترین قله جغرافیا، و ظهری که مقدس ترین لحظه تاریخ است. کربلا مزار مزرعه های سرسبز است. پرستوهای از ییلاق آمده در ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ظهور دو خورشید در آسمان



کربلا واحه واحه عطشانی است، با گیاهانی آوار و درختانی که دیریست سقط شده می رویند. کربلا با گودالی که بلندترین قله جغرافیا، و ظهری که مقدس ترین لحظه تاریخ است. کربلا مزار مزرعه های سرسبز است.

پرستوهای از ییلاق آمده در دیروزهای گمشده و فرداهای بلند بیتوته کرده اند، شمشیرها لبخند می زنند و پژواک صدای شیطان منزل به منزل آسمان را توفان می کند.

امروز عاشوراست، برف سیاه می بارد، خورشید خواب آلوده بیدارمان نکرده است، ما در سایه بلند کربلا راه می رویم، چون آنقدر بزرگ نشده ایم که در سایه درختان، ایستاده بنشینیم.

کربلا در انتظاری سرخ، زیر عاشق ترین آفتاب تاریخ قدم می زند و بزرگ می شود، آنقدر که خاکش را مهر می کنیم.

کربلا ایستگاه آغازین تمام مسافرانی است که به مقصد خدا جاری اند. هر چند دلهایشان را در عاشوار جا گذاشته باشند.

اینجا کربلاست، این گودال سربلند آبروی جغرافیاست، این تل خاک جاری، فردا را ورق خواهد زد، و " فرا زنی" خطبه اش، خواب شبها را آوار خواهد کرد.

اینجا کربلاست، سرزمینی که رگهایش عطشانی می نوشند، و ذره ذره خاکش بهشت را برابر است کربلا سرچشمه تمام گردبادهای مقدس، تمام توفانهای زهد و خاستگاه پرندگانی است که حداقل پروازشان از خاک، از خود تا خداست.

با نام کربلا هزار توفان نوح در دلت گریه می کند، اندوه سرازیری چشمهایت را می پوشاند و لباست سیاه می شود.

و امروز عاشوراست، سربریده خورشید منزل به منزل خدا را تلاوت می کند و فردا چوب آن قدر جسور است که بر لبهایی که قرآن آیه آیه بر آن باریده، نازل می شود.

از آسمان زنجیر می بارد و دست، و هیچ کوهی نیست که لالی ام را پژواک نشده باشد.

امروز عاشوراست، و مادربزرگم باز هم برای سلامتی امام حسین سفره نذر می کند و برای مسلمان شدن شمر صلوات می فرستد.

عاشورا، واژه ای که دلها را تا چشمها بالا می آورد، و چشم را تا زمین ناگزیر می کند. واژه ای که مترادف با" حسین" است.

امروز شیرین ترین فرهاد تاریخ، عشق را به حماسه می خواند، هر چند 72 رکعت عشق هم، تشنگی کربلا را جواب نمی شود.

کربلا و " حسین"، حرکتی را آغاز و انجامند که از آدم تا دم آخر حیات جریان دارد.

"حسین " واژه ای است که تاریخ را به حرکت در آورده است و جغرافیا شرمنده از آن است که جا پایش را گنجایش نمی شود.

" حسین" واژه ای است که آرامش جانها را به توفان می سپارد، و درختان به احترامش قیام می کنند و شقایق ها داغدار تنهایی وی اند.

حسین گلی است که جهان با بوی وی، بودن را شروع کرده است و ادامه خواهد داد.

نام حسین لحظه ایست بارانی، شفاف، که روشنت می کند و تا"نمی دانم کجا" می کشاندت.

وقتی "حسین" بر زبانت می وزد سلولهایت آفتاب می شوند. تمام آبشارهای جهان به سمتت می دوند، آرامشت را به توفان می سپاری، نام کوچک تمام گلها را به یاد می آوری و چون به لاله می رسی، بلند می شوی، کلاهت را برمی داری و شرمندگی ات را در یقه پالتویت پنهان می کنی.

وقتی "حسین" برزبانت جریان می یابد، به حرکت می آیی و به اولین کسی که دنبال دلش می گردد، سلام می کنی، ناگهان چشم هایت را به یاد می آوری، حالا دیگر باران می بارد.

نام " حسین" دستت را می گیرد تا" شهرخدا"، تا" شهرآفتاب"، تا " ناکجاآباد" و روشن ترین" اتوپیا" می کشاندت. آنگاه دوست داری به احترام "حسین" بمیری.

نام "حسین " ایل به ایل، "او به " به "اوبه" می گردد، و با ذکرش توفان در رگهای زلال ایلیات و روشنای جاری قنات ریشه می دواند.

نام " حسین" خورشید را به انفعال می کشد، چه رسد به " یزید" که یارای دیدن ستاره ای را هم ندارد.

این" حسین" کیست که تمام رودهای جاری جهان از شط عطشان گلویش متولد شده اند و سیراب می شوند و هر روز لبریز از آفتاب و آینه، شرمنده گودالی می شوند که سربلندتر از تاریخ است؟

این "حسین " کیست که عشقش شرحه شرحه ام می کند و تمام شروه سرایان "هیهات من الذله اش" را به آواز می گویند دست خدا عاشق ترینش بود؟

این " حسین" کیست که تمام زنجیرها و سنج ها او را گریه می کنند، و تمام رودخانه ها او را روزه دارند؟
"حسین" سرخترین نامی است که در تاریخ ، سرسبز مانده است.

ای "حسین!" نام تو پرواز را به یاد پرندگان می آورد و عشق تو، آغاز شدنی است که خنجر،  انجام آن است.

عطشانی تو چه کرده است که تمام آبهای روزه دار را به یاد تو می نوشیم و قاتلانت لایق لعنت می شوند؟

ای حسین! کدام آتش را به نظاره بایستم که قد کشیدن سرخ خیمه های عصرعاشورایت را تداعی نکند؟

کدام عصر را تماشا شوم که غربت عصر عاشورا را در خود نپرورانده باشد؟

تو کیستی که دشت ماریه، جنگلی از نیزه و شمشیری است که تو را پاره پاره عاشقند؟

ای حسین! از کدام جام نوشیده ای که شادابی ات، مستی تمام شمشیرها را کفاف شده است و باران تیر را به تنهایی قامت بسته ای؟

کدام اسب سفیدی است که نژادش به ذوالجناح برسد؟

کدام بیابان است که پریشانی و پراکندگی کودکانت را دل به مویه نسپرده باشد؟

کدام شمشیر است که پرواز دستهای علقمه را شرمنده نشده باشد؟

شب از آن تاریک است که از نژاد شمر است و سپیده تا از تبار سپیدی گلوی توست، آفتاب هدیه می دهد.

محرم ماه "حسین" است "سر سال از محرم آفریدند" امروز تاسوعاست. ستارگان عرق کرده اند و شب در انتظاری سرخ در چهار چوبه فردا مردد است.

فردا آفتاب هم عرق خواهد کرد در برابر خورشیدی که خدا را قرائت خواهد شد و شاید اشک خواهد ریخت برگلویی که آسمان از آن متولد می شود.

فردا آب بخیل است و دریا مد شدن را به یاد نمی آورد.

فردا فرات عطشانی" رقیه" را کفاف نمی کند.

فردا قنداقه ای در پی آب در آسمانی نه چندان دور، آوار خواهد شد و خدا از نازکترین گلوی تاریخ پژواک می شود.

فردا کسی که عشق در زیر پوستش بیتوته کرده است، عاشق مردی که "دستی به جام باده دارد و دستی به زلف یار"  و فرات را تا خیمه گاه از خود دویده است، ناگهان دستهایش، سرختر از خورشید، آسمان را وسعت می بخشد، افق را می دود، تاریخ را روشن می کند، دستی بزرگ با فرات به دریا می رسد و تمام اقیانوسها آرام می شوند.

فردا کسی تاریخ را ورق خواهد زد که نشان مزار مادرش بی نشانی است، مزاری که به وسعت جغرافیا بزرگ است، آنکه عشق ، خاک پای اوست و نمی از غیرتش سالها سماع هفت دریا را کفاف می دهد. کسی که پدرش تا فراز شانه های وحی عروج کرده است و " آبروی ذوالفقار از سعی دست اوست."

حالا عصر عاشورا است. دو خورشید در مقابل هم راه می روند، طبلها همچنان می کوبند، و کودکان ستارگان گمشده صحرایند.

محمود اکرامی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.