ماجرای ازدواج شهید مطهری
ماجرای ازدواج شهید مرتضی مطهری
داستانی كه تمام نمیشود، روایتی داستانی از زندگی شهید مرتضی مطهری است كه توسط احمد عربلووتوسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
مؤلف در این کتاب به روایتی را به ازدواج شهید مرتضی مطهری اختصاص داده است، و میگوید چون ایشان از نظر مالی وضع چندان مناسبی نداشتند چه كسی حاضر بود با او زندگی كند و باعث رشد و شكوفایی علمی او نیز بشود؟ اما استاد مرتضی مطهری در میان تمام خصوصیات خوبی كه داشت، یكی هم این بود كه در همه كارها به خدا توكل میكرد.
مرتضی مطهری دختر آیتالله روحانی را كه استادش بودند برای ازدواج انتخاب كردند، خود همسر استاد مطهری در این باره میگوید:
«یازده ساله بودم كه یك شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفتهام. در اتاق پدرم، روی زمین یك ورق كاغذ افتاده بود وقتی كاغذ را برداشتم دیدم روی آن نوشته است: فلانی (یعنی من) برای مرتضی در بیست و نهم ماه عقد میشود.
از دیدن این خواب خیلی تعجب كردم، اما آن را با هیچكس در میان نگذاشتم، تا اینكه مدتی گذشت.
خواستگاران متعددی میآمدند ولی مادرم مخالفت میكرد تا اینكه وقتی سیزده ساله بودم آقای مطهری به خواستگاریم آمدند و با مخالفت شدید مادرم روبهرو شد چون او در یك خانواده غیر روحانی و مرفه بزرگ شده بود و میگفت دخترم را به روحانی شوهر نمیدهم سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد، روز بیست و سوم مادرم موافقت كرد و همان روز آقای مطهری گفتند:
بیست و نهم برای عقد روز مناسبی است و موافقت شد. من در روز بیستونهم به عقد ایشان درآمدم در آن وقت بود كه حقیقت خوابی كه دیدم برایم روشن شد».
در ادامه نویسنده به مصاحبهای كه با همسر استاد مطهری انجام داده و به فضایل و اخلاقیاتی كه ایشان درباره همسرشان بازگو كرده پرداخته است.
نویسنده در روایت ششم به مهاجرت استاد مطهری از قم به تهران میپردازد و از آن به عنوان سختترین روزهای زندگی استاد یاد میكند،
و اینكه ایشان در مدرسه سپهسالار هم درس میدادند و جلسات درس ایشان جوانهای زیادی را به خود جلب میكرد و بسیاری از دانشجویان سر كلاس ایشان حاضر میشدند و علاوه بر همه اینها استاد هفتهای یكبار برای دیدن استادش حاج آقا روحالله خمینی و نیز شركت در جلسات درس علامه طباطبایی راهی قم میشدند تا اینكه مسئولان دانشكده الهیات دانشگاه تهران تصمیم گرفتند از میان روحانیون و طلبها عدهای را بعد از امتحانات سخت به صورت حقالتدریس استخدام كنند.
آقای محمدتقی مطهری برادر استاد مطهری درباره ورود ایشان به دانشگاه تهران و چگونگی امتحانات چنین میگوید:
«امتحان كتبی هشت روز طول كشید. سپس امتحان شفاهی شروع شد. در روز امتحان شفاهی، میرزا احمدخان سعیدی دنبال استاد راه افتاده و با خود گفت: «مطهری امتحان كتبی را به این خوبی داده است؛ حالا ببینیم آزمون شفاهی را چه كار میكند.»
كتاب امتحانی منظومه حاج ملاهادی سبزواری بود. كتاب را باز میكند و بحثی به میان میآید. استاد مطلب را شروع میكند. بحث را از منظومه به اشارات میبرد و از اشارات به اسفار. در این هنگام، آقای راشد رو به استاد میكند و میگوید: «صبر كن. ما از بیست بالاتر نداریم. این نمره بیست! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده كنیم.»
جلسه تعطیل میشود. استاد میشود شاگرد و شاگرد میشود استاد. شهید مطهری یك ساعت و نیم صحبت میكند و مطلب را به پایان میرساند. راشد میگوید: «واقعاً بهره بردم» و این جمله را دوباره تكرار میكند.
تهیه و تنظیم : جواد دلاوری ، گروه حوزه علمیه تبیان