نقدی که راه خود را گم می کند
ظاهرا فاتحه نقد و بررسی در کشور ما خوانده شده است و دیگر نمیتوان به سرپا شدن دوباره این پیکر بیمار، امید بست. باید به یاد روزهای طلاییاش افتاد و برای رفتگاناش طلب آمرزش کرد.
امروز، وقتی در تلویزیون و در برنامهای که ظاهرا باید جریانسازی کند و به ارتقای سلیقه بپردازد، کاسبکاری و باجدهی به امری رایج بدل شده است، دیگر حتی مخاطب عادی فلان شهر دورافتاده- که موطناش حتی یک سالن سینما هم ندارد!- متوجه «خوب گفتن از یک فیلم بد» و «بد گفتن از یک فیلم خوب» میشود و بهواسطه گستردهتر شدن بسترهای آگاهی بخشی، میتواند پیشروتر از همیشه باشد.
به عبارتی دیگر، حکایت مخاطب روبرو شده با چنین تکثری، حکایتی دیگر است چه بسا اگر همچنان در دیروز بودیم، معلوم نبود چه بر سر «افکار عمومی» میآمد!
اینجا و با همه این اوصاف، قدرت تشخیص همچنان وجود دارد و فقط اعتبار نقد و منتقد مرده است.
وقتی مخاطب تلویزیون صبح که از خواب بیدار میشود و به سوی دکه میرود، میبیند سریال متوسطی که شب قبل آن را در جعبه جادو (جادو!) دیده، در حد یک شاهکار پربیننده بالا رفته و جلد روزنامهها باکسی ویژه به آن اختصاص دادهاند، دیگر مطمئن میشود که قضیه چیست! به ویژه این که برنامه پربیننده تلویزیونی این فرهنگ وارونه را اتفاقا خوب به بینندگان عزیز یاد داده است؛ فیلمی که پنبهاش زده میشود، قطعا ممکن است فیلم خوبی باشد و برعکس!
در این میدان وارونه، تعریف «نشست نقد و بررسی» هم گویا چیز دیگری شده است. دیروز شنیده شد در نشستی که این عنوان را بر پیشانی داشته، اجازه نقد به انتقادکنندگان حاضر در سالن ندادهاند و در عوض، حاضران پشت میز کلی برای یکدیگر هندوانه قاچ کردهاند و نوشابه باز کردهاند.
اینجا دیگر تقصیر را نمیتوان بر گردن فلان دوست عزیز منتقد هم انداخت. جو حاکم بر شهر ما، به وارونگی کامل رسیده و نیازی به اعلام این وضعیت بحرانی از طریق مجریان خوشاخلاق سازمان هواشناسی هم نیست! چه او، بخواهد نقد کند یا نه، کسی انتظار نقد و بررسی درست و استاندارد را نمیکشد. در این فضای وارونه، نقد معنای رپرتاژ به خود گرفته و اتفاقا این را دیگر، همان مخاطب شهر کوچکی که رنگ سالن سینما را ندیده هم، میفهمد.
در این مسیر انحرافی، باید معادلیابی کرد. شاید بهترین و منطقیترین کار همین باشد. حالا دیگر آقای منتقد خوشپوشمان را میشناسیم و میدانیم که چگونه باید با نظراتاش درباره بهترین آثار سینمای ایران و معمولیترین فیلمهای سال برخورد کنیم. دوست عزیزمان را ایضا! جایی که امثال او هستند، دیگر باید بدانیم قرار است چه اتفاقی رخ دهد. دوست دیگرمان را هم باید درک کنیم که اگر آنچه مینویسد 360 درجه با عقاید دیروزش تفاوت دارد، ناچار است اینگونه رفتار کند. یا آن یکی را میدانیم که چرا اینقدر پرخاشگر و عصبی شده و از یاد برده که دیروز که دور دور او بود، چقدر همه چیز (حتی چیزهای ناآرام!) به نظرش آرام میآمد. و چه جالب، دوست دیگری که تا دیروز به خاطر میز از دست داده، به زمین و آسمان حمله میکرد امروز در کمال آرامش، در یکی از همان رسانههای مورد انتقادش، مینویسد و به روی مبارک هم نمیآورد! و جای هیچ تعجب ندارد چون فضا کاملا وارونه است!
وقتی مخاطب تلویزیون صبح که از خواب بیدار میشود و به سوی دکه میرود، میبیند سریال متوسطی که شب قبل آن را در جعبه جادو (جادو!) دیده، در حد یک شاهکار پربیننده بالا رفته و جلد روزنامهها باکسی ویژه به آن اختصاص دادهاند، دیگر مطمئن میشود که قضیه چیست!
وقتی «نقد» با «سیاسی کاری» و «همه اظهاراتی که ربطی به نقد و سینما و تلویزیون ندارد» اشتباه گرفته میشود، از آن سو وقتی «جسارت نقد» از منتقد گرفته میشود، وقتی انجمنی با نام منتقدان شکل میگیرد و در آن عضوگیری بر اساس بالا و پایین بردن آرا، صورت میگیرد، وقتی «منتقد شدن» مثل درجه تیمساری باید روی دوش هر نویسنده و خبرنگار مطبوعاتی که ده، دوازده سال کار کرده، قرار بگیرد فارغ از این که نقد و نویسندگی و اظهارنظر و خبرنگاری و خبرنویسی هر کدام برای خود درجه و اعتبار دارند، وقتی برای تولید انبوه منتقد در یک تشکل نیمه دولتی، کلاس میگذارند، از آن سو وقتی منتقدانی داریم که باید بنویسند و خانهنشین شدهاند، نمیتوان در این هوا تنفس کرد و آن را دوست داشت.
این فضای دوستنداشتنی، آلوده تعارفات حاصل از عوض شدن تعریفهاست و دیگر کاریاش هم نمیشود کرد.
اظهارنظر درباره هر اثر هنری آزاد است. امروز دیگر از جامعه تک صدایی هم خبری نیست و نمیتوان فکری را به مخاطب انبوه حقنه کرد، اما دیکتاتورمابیست که در یک نشست نقد و بررسی اولین روزهای اردیبهشت سال 91، در نشستی با عنوان جعلی(!) «نشست نقد و بررسی» جلوی نقد افراد گرفته شود. جز این است که این اتفاق را باید در امتداد همان مسیر انحرافی جلد روزنامههای سر صبح بیانگاریم و جدیاش نگیریم؟
منبع:سینمای ایران / علی افشار